اندیشه فردا

سیاسی ، اقتصادی ،اجتماعی ،فرهنگی ، مدیریتی

اندیشه فردا

سیاسی ، اقتصادی ،اجتماعی ،فرهنگی ، مدیریتی

تقسیم کاراجتماعی

هر چند تقسیم کار تاریخی دیرینه دارد تنها از قرن هجدهم به این سو است  که جوامع بشری نسبت به این قانون آگاهی یافته اند. آدام اسمیت نخستین کسی است که در پی ساختن نظریه تقسیم کار برآمد. خود او هم این واژه را پدید آورد و علوم اجتماعی بعد ها این واژه را به زیست شناسی امانت داد. ( ص41 )

  

 

منبع اصلی :کتاب درباره تقسیم کار اجتماعی                                 مولف :امیل دورکیم

سال انتشار :1893  (رساله دکترای دورکیم )                موضوع کتاب :مناسبات افراد با اجتماع

 

فهرست مطالب

مقدمه

1-کتاب نخست :تعیین تقسیم کار

2-خلاصه مختصر کتاب نخست

3-کتاب دوم :علل وشرایط

4-خلاصه مختصرکتاب دوم

5-کتاب سوم :صور نابهنجار

6-تحلیل درزمینه تقسیم کارازسایر منابع

 7-منابع وماخذ

    

مقدمه

هر چند تقسیم کار تاریخی دیرینه دارد تنها از قرن هجدهم به این سو است  که جوامع بشری نسبت به این قانون آگاهی یافته اند. آدام اسمیت نخستین کسی است که در پی ساختن نظریه تقسیم کار برآمد. خود او هم این واژه را پدید آورد و علوم اجتماعی بعد ها این واژه را به زیست شناسی امانت داد. ( ص41 )

امروزه پدیده تقسیم کار به حدی عمومیت پیدا کرده که دیگر از چشم کسی پوشیده نیست . صنعت امروزی بیش ازپیش به ساخت و کارهای نیرومند به گروه بندی های بزرگ نیرو و سرمایه و در نتیجه به حد اعلای تقسیم کار گرایش دارد.

نه تنها در درون کارخانه ها ، مشاغل از هم جدا و بی نهایت تخصصی اند بلکه خود هر کارخانه هم به نوبه خویش واحدی تخصصی است که وجودش مستلزم وجود واحد تخصصی دیگری است .

اقتصاد دانان در جست و جوی یافتن علل دامنه نتایج آن اند و نه تنها مخالفتی با این حرکت ندارند و مبارزه ای با آن نمی کنند بلکه مدافع ضرورت آن هم هستند . به نظر آنان این راه برترین راه حرکت جوامع بشری و شرط پیشرفت است . 

ولی تقسیم کار خاص جهان اقتصادی نیست . وظایف سیاسی ، اداری ، قضایی ، همه بیش ازپیش تخصصی می شوند . وظایف هنری و علمی نیز همین حال را دارند. امروزه دیگر فلسفه به انبوهی از رشته های خاص تقسیم شده است که هر کدام شان موضوع ، روش و طرز تلقی خاص خود را دارند. دوکاندول می گوید : هر نیم قرن به نیم قرن ، مردانی که در کار علم به جایی رسیده اند ، بیش از پیش به تخصص گراییده اند . (ص42 )

قانون تقسیم کاردر پیکر زنده نیز مانند جوامع کاربرد دارد. حتی به این جا رسیده اند که پیکر زنده هر قدر وظایف اش را تخصصی یافته تر باشد مقام حیات حیوانی مقام بالاتری دارد. این کشف سبب شده است که هم میدان عمل تقسیم کار گسترش یابد و هم خاستگاه آن در گذشته ای بی نهایت دور جستجو شود . زیرا [اگر تقسیم کار را از این دیدگاه در نظر بگیریم ] تقسیم کار به پدیده ای تبدیل می شود که خاستگاه آن را باید با پیدایش حیات در جهان همزمان دانست . (ص43)

هر اندام یک وظیفه خاص  ----------     حیات موجود زنده

تقسیم کار اجتماعی چیزی نیست جز شکل خاصی از این فرایند کلی و جوامع بشری با تبعیت از این قانون عام ، گویی دنباله روی جریانی هستند که بسی پیش از آن ها پدید آمده و تمامی جهان زنده را در جهت واحدی به حرکت وا داشته است .

این امر واقعی بی گمان نمی تواند رخ دهد مگر آن که بر ساختمان اخلاقی ما تأثیری عمیق بگذارد ، زیرا بسته به این که ما تابع این حرکت باشیم یا در برابر آن مقاومت کنیم حیات بشری در دو جهت به کلی متفاوت توسعه خواهد یافت . (ص 43)

در یک کلام آیا تقسیم کار، در عین حال که قانون طبیعت است ، قاعده ی اخلاقی رفتار بشری هم هست واگراز چنین خصلتی برخوردار است علت آن چیست و تا چه حد چنین است ؟ لازم نیست اهمیت و فوریت این مشکل عملی را اثبات کنیم ، همگان به خوبی حس می کنند که تقسیم کاریکی ازبنیان های اساسی نظم اجتماعی است . بیش از پیش نیز همین خصلت را خواهد یافت .

این مشکل در برابر وجدان اخلاقی ملت ها مطرح شده است . در این باره دو گرایش متضاد در برابر هم قرار دارند بی آنکه هیچ کدام از آن ها بتوانند بر دیگری برتری در جهان ، پیدا کند . تردیدی نیست که تمایل همگان بیشتر بر این است که تقسیم کار را نوعی قاعده قاطع کردار بشری تلقی کنند . البته کسانی که بر این وظیفه گردن نمی نهندبه نحوی روشن و به صورتی که قانون معین کرده با شد مجا زات نمی شوند ولی رفتارشان مایه ی سر زنش است .

به طور کلی آن دستور اخلاقی که ما را به تخصص بیشتر فرا می خواند ، همه جا با دستور مخالفی همراه است که به همه ما توصیه می کند تا آرمان واحدی را دنبال کنیم که همچنان به قوت خود باقی است .(ص 45)

تنها شیوه ارزشیابی عینی از تقسیم کاراین است که تقسیم کار را نخست فی نفسه و به نحوی کاملاً نظری بررسی کنیم و ببینیم به چه درد می خورد و ناشی از چیست ، خلاصه بکوشیم تا کامل ترین و مناسب ترین مفهوم ممکن از آن را برای خود بسازیم . (ص47)

کتاب نخست

تقسیم کار از آن جا که بر نیروی تولیدی و مهارت کارگر می افزاید ، شرط لازم توسعه فکری و مادی جوامع است ، تقسیم کار سر چشمه تمدن است . اگر تقسیم کار نتا یج دیگری نداشت و به درد دیگری نمی خورد ، هیچ دلیلی در دست نبود که تقسیم کار را دارای خصلت اخلاقی بدانیم . (ص52)

تأثیر فعالیت اقتصادی در پیشرفت اخلاق نه تنها بعید است بلکه می بینیم که جنایت ها و خود کشی ها اغلب در مراکز صنعتی بیشتر اتفاق می افتد . همه گسترش ها امری سود مند تلقی می شود اما هیچ چیزی که از لحاظ اخلاقی تعهد آور باشد در آن ها نیست .

پیشه ورو صنعت گر خرده پایی که دربرابر جریان عام مقاومت می کنند و همچنان سرسختانه به کسب و کار محدود خود دلبسته اند همان قدربه وظایف خویش پای بندند که فلان کارخانه دار بزرگ که تمامی یک کشور را از کارخانه پر کرده است . وجدان اخلاقی ملت ها هم در این باره دچار اشتباه نیست و یک ذره عدالت را بر همه این تکامل صنعتی جهان ترجیح می دهد . البته فعالیت صنعتی هم دلایل وجودی خود را دارد ، این فعالیت پاسخ گوی نیازهایی هست . اما این نیازها اخلاقی نیستند.

هنرنیز در برابر هر چیزی که به تکلیف و تعهد مانند باشد مقاوم و سرکش است. هنر قلمرو آزادی  ، هنر نوعی تجمل و زینت که به دست آوردنش شاید ستوده باشد اما هیچکس مکلف به دارا بودن اش نیست. در حالی اخلاق عکس این است.

اخلاق  حداقل ضروری ، مایحتاج لازم زمان روزانه ای است که جوامع بشری بدون آن نمی توانند به حیات خود ادامه دهند. ( ص 53 )

اخلاق : ما را به دنبال کردن راهی مجبور می کنند که دارای هدف معینی است.

هنر : پاسخ گویی نیازی است که ما به گسترش بدون هدف فعالیت خویش داریم.

هر جا که تکلیف در کار باشد به یقین اجبار در کار است به همین دلیل هنر هر چند در گذشته از افکار اخلاقی مایه گرفته یا با تکامل پدیده های اخلاقی آمیخته است اما به خودی خود اخلاقی نیست.

از بین همه عناصر تمدن ، علم شما عنصری است که در برخی شرایط خصلت اخلاقی به نظر می رسد. ( ص 54 ) هیچکس وظیفه ندارد که در جریان عظیم پدیده صنعتی غوطه ور شود یا موظف نیست حتماً هنرمند باشد ولی همگان اکنون موظف اند که جمل را از خود بزدایند. از دنیای علم با خبر  باشند.دلیل اش این است که علم چیزی نیست جز همان آگاهی در بالاترین درجه روشنی اش .

از سوی دیگر : آگاهی هر قدر تاریک تر باشد در برابر تغییر ، مقاوم تر  است. این است آگاهی روشنی یافته دلیل ضرورت مشارکت بیشتر فعالانه هوش در پرتو علم در جریان حیات جمعی  است.

آن علمی که همگان در پی آنند علم نیست . علم به معنای خاص کلمه از این سطح پیش پا افتاده بی نهایت بالاتر است. در نتیجه این علم که فقط برگزیدگان توانایش هستند امری اجباری نیست. البته دارا بودن چنین علمی امتیاز است و به دست آوردنش هیچ چیز غیر اخلاقی یا ضد اخلاقی شمرده نمی شود. آدمی ممکن است دانشمند یا هنرمند باشد و هیچ کدام از این دو تکلیفی برای وی نیست.

 پس علم مانند هنر و صنعت ، از حوزه اخلاق خارج است.

[ امر نیک در مقایسه با امر حقیقی این خصلت اساسی را داراست که امری اجباری است در حالی که امر حقیقی به خودی خود دارای چنین خصلتی نیست ]  (توضیحات ص 367)

این همه بحث و جدل بر سر خصلت اخلاقی تمدن برای آن است که علمای اخلاق ضابطه ای معینی برای تکلیف واقعیات اخلاقی از دیگر واقعیاتی که اخلاقی نیستند در دست ندارند. مردم عادت دارند هر چیزی که دارای نجابت و ارزش است امر اخلاقی بدانند و به دنبال همین گسترش سطحی معنای کلمه اخلاق است که تمدن را هم در قلمرو اخلاق داخل کرده اند.

 تمدن به خودی خود ارزش درونی و مطلق ندارد ، ارزش تمدن برای این است که تمدن پاسخ گوی برخی از نیازهای ماست و نیازهای ما هم خود از نتایج تقسیم کار است.

پس اگر تقسیم کار را پاسخ گوی هیچ نیازی جز نیازهایی که گفته شد بدانیم نقش تقسیم کار فقط این خواهد بود که عوارض نامطلوب آنچه را که خود تقسیم کار پدید آورنده آن است تخفیف دهد ، یعنی بر زخم هایی مرهم نهد که خود ایجاد کرده است . در چنین شرایطی شاید تحمل تقسیم کار ضروری باشد.(ص55)

همه می دانند که کسانی را که به ما شبیه اند و مانند ما می اندیشندو حس می کنند دوست داریم. ولی خلاف این هم اغلب پیش می آید. بسا اتفاق می افتد که ما نسبت به کسانی که به ما شباهتی ندارند علاقه مند می شویم . آن هم درست برای اینکه شباهتی به ما ندارند. یونانیان به این مساله توجه کرده بودند. ارسطو می گوید دوستی باعث بحث های بسیار شده است . به عقیده بعضی ها دوستی مبتنی برمشابهت است و آنان که با هم شبیه اند یکدیگر را دوست دارند وریشه ضرب المثلی که [ کبوتر با کبوتر ، باز با باز ]

ملاحظات دیگری هم در این زمینه است که در آنها سعی شده است مساله از دیدگاه عالی تری در نظر گرفته شود و ماهیت آن شناخته شود .

 مثلاً زمین خشک عاشق باران است

یاآسمان تاریک پوشیده از ابرهای بارانی با خشمی عاشقانه به سوی زمین سرازیر می شود.    

هراکلیت مدعی است که هم سویی از تضاد بر می خیزد ، زیباترین هماهنگی نتیجه اختلافات وبی نظمی- قانون هر شدنی است.(ص56)

از این تضاد آراء و عقاید نتیجه می شود که هر دو نوع دوستی در طبیعت است. ناهمانندی همچون همانندی می تواند از علل جاذبه متقابل باشد.

بن می گوید: نوعی ناهمانندی وجود دارد که بیزارکننده است و نوع دیگری هست که عامل جذب و اتصال است ، یک نوع سبب رقابت ، نوع دیگربه دوستی می انجامد ... اگر یکی ( از دو نفر ) دارای چیزی باشد که دیگری ندارد ، ولی مایل به دارا بودن آن است ، شرایط واقعی برای آغاز یک جنبه جاذبه مثبت فراهم است.

همین تقسیم نقش ها یا به اصطلاح خودمان تقسیم کار است که تعیین کننده این نوع مناجات دوستی  است.

 از این لحاظ البته فواید اقتصادی تقسیم کار در مقایسه با آثار اخلاقی ناچیز است. نقش حقیقی اش این است که میان دو یا چند نفر حس همبستگی ایجاد کند. این نتیجه از هر راهی بدست می آید ، همین حس همبستگی است که عامل ایجاد همیاری های دوستانه است و تأثیر خویش را بر آنها می نهد. [روابط عشق و عاطفه بین خانواده ها] درهمه  وجود داردولی اندازه و شدت آن درهمه یکسان نیست.(ص 58)

در هر صورت نتایج حاصل از تقسیم کار از منافع اساسا اقتصادی بی نهایت گسترده تر است .

تقسیم کار عبارت  از :برقراری نوعی نظم خود بنیاد اجتماعی و اخلاقی. ( ص 61 )

افراد چنان با هم پیوند یافته اند اگر تقسیم کار نبود به کلی مستقل می بودند. آنان به جای توسعه مستقل و فردی کوشش های خویش را با هم هماهنگ می کنند. افراد دیگر همبسته اند و همبستگی آنان فقط در لحظات کوتاهی که به هم می رسند و کاری برای هم انجام می دهند نیست بلکه ماوراءاین حد است .

 [ به عنوان مثال مگر نه این است که در شرایط کنونی که همبستگی زناشویی میان اقوام متمدن برقرار است. تأثیر این نوع همبستگی را در هر لحظه و در تمامی جزئیات زندگی احساس می کنیم از سوی دیگر جوامعی که تقسیم کار را ایجاد کرده است خود سرانجام تحت تأثیر آن قرار می گیرند. ]

تقسیم کار اگر یگانه سرچشمه همبستگی اجتماعی نباشد ، دست کم مهمترین آن است .کنت هم ازاین دیدگاه دفاع می کند.

اوازبین همه جامعه شناسان به عقیده ما نخستین کسی است که درتقسیم کارچیزی جز پدیده ای اساساً اقتصادی یافته است.

کنت  تقسیم کاررا اساسی ترین شرط حیات اجتماعی دانسته به شرطی که درتمامی گستره ، عقلانی اش در نظر گرفته شود ، یعنی تأثیرش را درزمینه تمامی فعالیت ها ببینیم و تنها مطابق معمول به موارد مادی ساده محدودش نکنیم .(ص63)

پس عامل اصلی تشکیل همبستگی اجتماعی ، عاملی که تبدیل به علت بنیانی دامنه و پیچیدگی روز افزون پیکراجتماعی می شود همانا توزیع پیوسته انواع کارهای متفاوت بشری است .

انسجام جوامع از راه تقسیم کار است و تقسیم کار عامل تعیین کننده ویژگی های اصلی ساختمان جوامع خواهد بود .

تقسیم کار را باید دارای خصلتی اخلاقی دانست زیرا نیازهایی چون نظم ، هماهنگی و همبستگی اجتماعی معمولاً نیازهای اخلاقی اند . (ص63)

مسأله فقط این نیست که ببینیم آیا دراین گونه جوامع نوعی همبستگی اجنماعی ناشی از تقسیم کار وجود دارد یا نه . چون این حقیقتی مسلم است . زیرا تقسیم کار در این گونه جوامع بسیار توسعه یافته و عامل ایجاد همبستگی اجتماعی است . مسأله به ویژه این است که یقین کنیم تقسیم کار تا چه حد در تأمین یکپارچگی عمومی ابعاد جامعه دست دارد.

 آیا تقسیم کار ازعوامل اساسی انسجام اجتماعی است ؟ برای این پاسخ باید این پیوند را با دیگر پیوندها مقایسه کنیم تا بدانیم سهم آن در نتیجه کلی چیست . برای این منظور نخست بایدازطبقه بندی انواع همبستگی ها ی اجتماعی آغاز کرد.

 ا نواع همبستگی ها ی اجتماعی:

1-همبستگی مکانیکی [خود به خودی ، همانندی، ساز و کاری] ....... افراد همانند ، عدم تمایز اجتماعی ، خود بسنده [ با بیرون ارتباط ندارد ، نمودش درجوامع ابتدایی و بدوی

2-همبستگی  ارگانیکی  [ همبستگی آلی ،ساز واره ای  ] .......... متفاوتند ....تمایز پذیری اجتماعی ....... (نمودش : جوامع جدید ) (ص63 )

مظاهر تمایز پذیری اجتماعی: تمایز پذیری مشاغل –تعددفعالیت های صنعتی

دلیل تمایز پذیری اجتماعی:ازهم پاشیدگی همبستگی ساختگی وشالوده قطاعی جامعه

همبستگی مانند همبستگی خانوادگی. همبستگی حرفه ای و همبستگی ملی هر کدام از این صور خاص سرشت خاص خود رادارند.پس مطالعه همبستگی کار جامعه شناسی است. همبستگی امر اجتماعی واقعی است که شناخت آن جز از راه شناخت آثار اجتماعی اش ممکن نیست. ( ص 66 )

از آنجا که حقوق باز نماینده اصلی ترین شکل های همبستگی اجتماعی است ابتدا انواع متفاوت حقوق را باید طبقه بندی کرد .

رایج ترین تقسیم بندی حقوق :

1- حقوق عمومی ( وظیفه اش تنظیم کردن روابط فرد با دولت)

2-حقوق خصوصی ( ناظر به روابط افراد با یکدیگر) است. ( ص 68 )

می دانیم هر دستور حقوقی : عبارت است از قاعده رفتاری معینی که تخلف از آن مجازات دارد.

مجازات ها دو نوع اند:

1-مجازات تنبیهی :عبارت تحمیل نوعی درد یا دست کم نوعی کاستی بر عامل تخلف .

هدف :  آسیب رساندن به متخلف از لحاظ ثروت ، خوشبختی ، حیات یا آزادی.

هدف:  چیزی که از آن چه در اختیار اوست از دست بدهد و از آن محروم شود. (  ص 68 )

2. مجازات های ترمیمی : الزاماً دربردارندمحرومیتی برای متخلف نیست بلکه عبارت است از ترمیم دوباره امور و برگرداندن مجدد روابط برهم خورده و باز آوردن شان به حالت عادی.

پس قواعد حقوقی را باید به دو نوع بزرگ برگرداند که یا با1- مجازات های تنبیهی ( در بردارنده قلمرو حقوق جزایی است. ) سازمان یافته همراهند.

1.      مجازات فقط ترمیمی : دربرگیرنده حقوق مدنی ، تجاری آئینی ، تشریفاتی ، اداری و اساسی.

همبستگی خود به خودی یا همبستگی از راه همانندی

آن نوع پیوند همبستگی اجتماعی که به حقوق تنبیهی مربوط است پیوندی است که گسستن آن جرم (crime) محسوب می شود.

جرم : هر نوع عملی است که در حد معین خودش واکنش ویژه ای بر ضد عامل عمل می شودکه نام اش مجازات (peine) است.

جرم انواع متفاوتی دارد .جایی که معلول واحد علت آن هم است .    و تأثیرگذار بر وجدان اخلاقی است.

همه این گونه اعمال جرم با کیفر معینی از تکرار آن جلوگیری می شود.

جرم ها : اعمالی هستند که همه اعضای یک جامعه آن ها را به صورت عام محکوم می کنند. ( ص 72 )

جرم عملی است جریحه دارکننده احساسات که در یک نوع اجتماعی واحد از نظر هر وجدان صحیح و سالمی به همین سان تلقی می شود.

این احساسات احساساتی هستندکه در میانگین عمده افراد یک جامعه واحد مشترک اند. حقوق جزایی پشتوانه قانونی آنها محسوب می شودتنها قاعده هایی هستند که دستور حقوقی معروف اصل براین است که همگان از قانون آگاهی دارند به درستی درمورد آنها کاربرد دارد. این قاعده ها چون در همه وجدان ها حک شده اند همگان آنها را می شناسند و اعتبار آنها را احساس می کنند. ( ص 73 )

در هر قانون نوشته ای دو هدف دارد : 1-تعیین کردن بعضی تکالیف اجباری

2- معین کردن مجازات های لازم برای موارد تخلف از آنها.

در حقوق ترمیمی (مدنی) : قانون گذار این دومشکل را پیش و راه حل جداگانه ای می جوید ابتدا تکالیف اجباری را با دقت تمام تعیین می کند و فقط پس از این مرحله است که می گویند برای تضمین اجرای آنها به چه شیوه ای باید عمل کرد.

مثال : حقوق و وظایف زن و شوهر  ماده 214 قانون مدنی فرانسه به زن دستور می دهد که با شوهرش در یک جا زندگی کند از این جا نتیجه می گیرند که شوهرش می تواند زن اش را به بازگشت به کانون خانوادگی مجبور کند ولی چنین ضمانتی هیچ گاه در هیچ جایی به صورت رسمی عنوان نشده است.

در حقوق جزایی (تنبیهی) صحبت ازضمانت های اجرایی و مجازات هاست.      مجازات فلان چنین است.

ترمیمی ابتدا وظیفه شماست؟

 انواع وجدان :

 ما دو نوع وجدان وجود دارد: 1. حالات فقط شخصی ماست و منش ما را بیان می کند. (وجدان فردی)

 بیانگر شخصیت فردی ما ست

2. حالات مشترک تمامی جامعه       1. نماینده نوع جمعی- بنابراین نماینده جامعه ای است که خود بدون آن موجودیتی ندارد.

آری این دو وجدان متمایزند به هم پیوند خورده اند. یکی بیش نیسنند. با هم همبسته اند.

وجدان عمومی(وجدان جمعی )

مجموعه اعتقادها و احساسات مشترک در میانگین افراد یک جامعه واحد که هیات خاص خود را دارد این را وجدان جمعی یا عمومی می گویند.

ویژگی های وجدان جمعی:

۱.باعوض شدن هر نسل تغییر نمی کند بلکه باعث پیونددهنده نسلها می گردد.

2.   در تمامی گستره جامعه پراکنده است.

3.  در همه شهرهای بزرگ و کوچک ودر حرفه های متفاوت فرقی نمی کند.

4.   با وجدان فردی متمایز است.

5.   وجدان جمعی در حکم روح نوعی جامعه است.

6.   وجدان جمعی تمامی وجدان اجتماعی است یعنی تا مرز حیات روحی جامعه پیش می رود ، در حالی که وجدان جمعی به ویژه در نوع جوامع پیشرفته جز بخشی محدود از وجدان اجتماعی نیست.

پس با خلاصه کردن تحلیل های گذشته اکنون می گوییم جرم از نظر ما عملی است که حالت های نیرومند و روشن وجدان جمعی را جریحه دار می کند.

سرشت مجازات اساساً تغییر نکرده است. فقط می شود گفت که نیاز به انتقام جویی امروزه بهتر از گذشته هدایت می شود و تحت نظم و قاعده بهتری درآمده است. روح پیش بینی که در جوامع کنونی بیدارشده میدان عمل کورکورانه عواطف را محدود کرده است. ولی در هر صورت روح مجازات همچنان همین کردار عاطفی است.

پس می توان در تعریف مجازات  نوعی واکنش عاطفی با شدت مقرربیان کرد .

ولی این واکنش از کجا برمی خیزد؟ از فرد است یا از جامعه ؟ (ص 85)

همه می دانند که مجازات دهنده جامعه است ولی ممکن است که مجازات به حساب جامعه نباشد. اگر مجازات برای خشنودی خاطر افراد بود افراد همواره توانای آن بودند که مجازات را لغو کنند یا به تعویق بیندازند. اگر می بینیم که اختیار مجازات تنها در دست جامعه است برای آن است که با زیان دیدن افراد- جامعه آسیب دیده است و مجازات برای پاسخ گویی به عملی است که به جامعه آسیب رسانده است.

همبستگی ناشی از تقسیم کار یا همبستگی آلی

قواعد جزائی ترمیمی یا به هیچ وجه جزءوجدان جمعی نیستند یا فقط از حالت های ضعیف وجدان جمعی اند. قواعد اساساً اخلاقی تا حدی دور از مرکز آن قرار دارند. سرانجام حقوق ترمیمی در حواشی دور و بسیاربیرونی آن پیدا می شوند و از حدود وجدان عمومی درمی گذرند.

 حقوق ترمیمی هرچه بیشتر جنبه ترمیمی پیداکند بیشتر از وجدان عمومی دور می شود.

جزای ترمیمی:1- برای بنیاد نهادن مناسبات حقوقی      2-  برای تغییر دادن این نوع مناسبات.

 زیرا که توافق شخصی افراد برای ایجادکردن یا تغییردادن این نوع مناسبات کافی نیست. مثلاً ازدواج اگرچه قراردادی میان دو طرف است اما زن و شوهر نمی توانند به میل خود آن را ایجاد کنند یا به میل خود آن را باطل کنند. و در سایر روابط خانوادگی دیگر نیز چنین است. پس جامعه در تمامی مناسبات تعیین شده در حقوق ترمیمی حتی در آن هایی که بیش از همه خصوصی اند ، حضور دارد و این حضور گرچه و دست کم در حالت عادی حس نمی شود اما همچنان اساسی است. (ص 106)

از آن جا که قواعد جزاهای ترمیمی ربطی به وجدان عمومی ندارند روابطی هم که از این گونه قواعد برمی خیزد به طور عام شامل حال همگان نیست. یعنی روابط مذکور بدون واسطه نه میان فرد و جامعه بلکه میان بخش های محدود و ویژه ای از جامعه که با این گونه روابط به هم پیوند می یابند برقرار می گردد. ولی از سوی دیگر از آن جا که جامعه در این گونه روابط حضور دارد ، لازم است که جامعه هم کم و بیش به آنها علاقه مند و در آنها درگیر باشد ، یعنی عواقب آنها را حس کند. پس این مناسبات با مناسباتی که موضوع حقوق تنبیهی اند تفاوت بارز دارد.

 زیرا مناسبات مربوط به حقوق تنبیهی . وجدان فرد را با وجدان جمعی ، یعنی فرد را با جامعه مستقیم و بدون واسطه پیوند می دهد. اما این روابط ممکن است دو صورت بسیار متفاوت پیدا کنند:

گاهی روابط سلبی اند و فقط به قواعد اجتناب از ارتکاب برخی اعمال می پردازند ،

گاه روابط ایجابی هستند و شیوه های همکاری را بیان می کنند.

سلبی : می تواند برای روابط دیگر حکم رابطه چیز(شی) با شخص است. مانند اشخاص در واقع بخشی از جامعه اند. لازم است که روابط آنها با پیکر اجتماعی تعیین شود.

همبستگی واقعی چیست ؟

همبستگی واقعی پیوند میان اشیاء با اشخاص است نه پیوند میان اشخاص با هم . (اشیا چون فقط از طریق اشخاص جزو جامعه می شوند آن نوع همبستگی که از ادغام اشیا در جامعه پدید می آید امری کاملاً سلبی است.)

[ گرو ، وثیقه ، مال الضمان و رهن ] چهار نوع حقوق مدنی و تمامی موارد مربوط به حق جانشینی ، حق وصیت ، ارث . در تمامی این مواردنسبت حقوقی به طور مستقیم نه میان شخص با شخص دیگر -بلکه میان شی و شخص برقرار است. [ حق مالکیت / کامل ترین آن است.]در مورد بخشش های وصیتی هم که موردی از اعمال حق واقعی مالک بر اموال خویش یا دست کم بر بخشی از اموال خویش است. همین حکم صادق است. (ص 108 )

با توجه به مطالب بالا می توان تعیین کرد آن بخش از حقوق ترمیمی که این نوع همبستگی بدان مربوط است همان مجموعه حقوق واقعی است . 

اما روابط شخص با شخص  --------   حقوق واقعی نیست  ----   گاه به صورت جنبه سلبی پیدا می کند و بیانگر همبستگی همانندی است.

خلاصه این که روابطی که موضوع حقوق ناظر بر همکاری با جزاهای ترمیمی اند . همبستگی بیانگر این نوع روابط ، همه ناشی از تقسیم کار اجتماعی اند . ماهیت وظایف ویژه در واقع این است که از تأثیر وجدان جمعی برکنار است.

 زیرا برای اینکه امری در قلمرو احساس مشترک قرار گیرد .شرط این است که امر مذکور امری عمومی باشد .یعنی درتمامی وجدان هاحاضرباشد و همه آن ها بتوانند از دیدگاه واحدی بدان بنگرند .  البته مادام که نقش ها عمومیتی داشته باشند هر کس می تواند احساسی نسبت به آن ها  داشته باشد ، ولی هر قدر که نقش ها تخصصی تر شوند از تعداد کسانی که نسبت به آن ها آگاهی دارند نیز کاسته خواهد شد یعنی که نقش های مذکور از وجدان عمومی بیشتر برکنار خواهد ماند . (ص116 )

از آن جا که همبستگی سلبی به خودی خود هیچ گونه یکپارچگی ایجاد نمی کند و هیچ خصلت ذاتی ویژه ای ندارد فقط دو نوع همبستگی ایجابی به نظرمان می رسد که خصلت های آن ها به شرح زیراست :

1.   نوع نخست فرد را بدون هیچ گونه واسطه ای ، مستقیم به جامعه ربط می دهد( همبستگی همانندی ) . در حالی که در همبستگی نوع دوم [همبستگی ارگانیکی ] وابستگی فرد به جامعه به دلیل وابستگی اش نسبت به اجزاء سازنده جامعه است.

2.   دید فرد از جامعه ، در هردونوع همبستگی از جنبه واحدی نیست . در همبستگی نوع نخست ، (مکانیکی )جامعه  مجموعه ای کم و بیش سازمان یافته از اعتقادها و احساسات مشترک تمامی اعضای گروه است ،در همبستگی نوع دوم جامعه دستگاهی است از نقش های متفاوت و ویژه که روابط معینی آن ها را به هم متحد کرده است . البته این دو جامعه یکی بیش نیستند.(ارگانیکی ). (ص117 )

 3.از تفاوت این دو همبستگی ------    خصلت های ذاتی این دو نوع همبستگی به شرح ذیل است :

الف )همبستگی نوع اول (مکانیکی )   --------         درصورتی می تواند نیرو مند باشدکه افکار و گرایش های مشترک در تمامی اعضای جامعه از لحاظ تعداد و شدت بر افکار و گرایش های شخصی افراد برتری داشته باشند . هر قدر میزان این برتری بیشتر باشد توان این نوع همبستگی شدیدتر است . شخصیت ما همان خصلت های ذاتی و ویژه خود ماست که ما را از دیگران متمایز می کند [ وقتی ممکن است که شخصیت فردی در شخصیت جمعی جذب شود . ]    

زمانی که همبستگی ناشی از همانندی به حد اعلای خود خواهد رسید در این صورت فردیت (وجدان فردی )  هیچ می شود . همبستگی مکانیکی و ساختگی یا خود به خودی ؛ پیوندی که میان فرد و جامعه وجود دارد درست همانند پیوندی است که میان شیئ و شخص در کار است . درجوامعی که این نوع همبستگی در آن توسعه یافته است ، چنان که  خواهیم دید فرد به خودش تعلق ندارد بلکه به معنای کامل کلمه در حکم شیئ متعلق به جامعه است . به همین دلیل است که دراین گونه جوامع حقوق شخصی هنوز از حقوق واقعی متمایز نشده اند . (وجدان جمعی بر وجدان فردی) ( ص 118 )

 ب )همبستگی نوع دوم ( ارگانیکی )------------      ناشی از تقسیم کار یا آلی

هنگامی امکان پذیر است که هر کس به بخشی از وجدان فردی و درنتیجه شخصیت خاص خود داشته باشد . پس لازم است که وجدان جمعی به بخشی از وجدان فردی اجازه بروز دهد تا نقش های خاصی که وجدان جمعی قادر به اداره آن ها نیست در همان بخش پابگیرند. و هر قدر گستره این بخش بیشتر باشد انسجام ناشی از این نوع همبستگی بیشتراست.

پس هر قدر نوع اجتماعی در جامعه ای مسلط تر و تقسیم کار ابتدایی تر باشد ، برتری وتفوق  حقوق تنبیهی بر حقوق ترمیمی ناظر بر همکاری و تعاون در آن جامعه بایستی باشد . برعکس به موازات گسترش بیشتر انواع فردی و تخصصی تر شدن وظایف می بایست شاهد این باشیم که تناسب دا منه این دو نوع حقوق معکوس می شود . آری واقعیت این رابطه را می توان در عمل و به صورت تجربی اثبات کرد.

تفوق تدریجی همبستگی آلی و نتایج آن       

به طور کلی ، نه تنها همبستگی خود به خودی نسبت به همبستگی آلی پیوند های ضعیف تری دربین آدمیان ایجاد می کند بلکه هر قدر در راستای تکامل اجتماعی پیشتر رویم از شدت و استحکام پیوند های مربوط به همبستگی خود به خودی کاسته می شود .

قدرت پیوندهای اجتماعی ناشی از همبستگی خود به خودی درواقع تابع سه شرط زیر است :

1.  رابطه موجود میان حجم وجدان عمومی و وجدان فردی : [ هر قدر وجدان عمومی بخش بیشتری از وجدان های فردی را دربرگیرد توان پیوند های اجتماعی بیشترخواهد بود. ]

2.   شدت میانگین حالات مربوط به وجدان جمعی : (اگر رابطه مربوط به حجم دو نوع وجدان برابر باشد وجدان عمومی متناسب با درجه شدت و فعالیت اش تأثیربیشتری برفرد خواهد داشت . برعکس اگر وجدان عمومی چیزی جز انگیزه های ضعیف و کم توان نباشد چندان تأثیری در جهت کشاندن فرد به راه جمعی نخواهد داشت . در این صورت فرد با سهولت بیشتری راه خود را دنبال خواهد کرد و همبستگی وی با جامعه نیز توان کمتری خواهد داشت .

3.   درجه تعین یافتگی حالات جمعی : [مشخص کننده حالات جمعی ] در واقع هر قدر اعتقادها و اعمال تعین یافته تر و مشخص کننده تر باشند کمتر زمینه ای برای اختلافات فردی فراهم خواهد شد . ( ص 137)

البته معنای حرف ما این نیست که وجدان عمومی در خطرازبین رفتن کامل قرار دارد فقط این راباید بگویم که وجدان عمومی به صورتی درآمده که شیوه های اندیشه و احساس آن بیش از پیش کلی ترو نامشخص تر شده است و به همین دلیل جا برای بسیاری ازگرایش های مخالف فردی باز شده است .

اگربه یاد داشته باشیم که نیروی همبستگی خودبه خودی ، حتی درجایی که از همه مقاوم تر است ، در به هم پیوند دادن آدمیان معادل نیروی تقسیم کار نیست و درنظربگیریم که بخش عمده ای از پدیده های اجتماعی کنونی از حوزه عمل آن نوع همبستگی بیرون است ، دراین صورت بیشتر مسلم خواهد شد که همبستگی آلی دروضع کنونی بیش از پیش به تنها همبستگی اجتماعی موجود تبدیل می شود . نقشی که در گذشته برعهده وجدان عمومی بوده اکنون بیش از پیش به عهده تقسیم کار اجتماعی است . وظیفه گرد هم آوردن مجموعه های اجتماعی درانواع اجتماعی برتراساساً به عهده تقسیم کار اجتماعی گذاشته شده است . این یکی از نقش های مهم تقسیم کار اجتماعی که معمولاً با نقش اقتصادی مورد نظر اقتصاد دانان فرق دارد . (ص 154)

خلاصه ، ما دو نوع همبستگی را از هم تفکیک کرده بودیم در مقابل آن دو نوع همبستگی دو نوع اجتماعی هم وجود دارد که هر کدام معادل با یکی از آنهاست. همچنان که دو نوع همبستگی نامبرده با رابطه ای معکوس توسعه می یابند، دو نوع اجتماعی متناسب با آن ها نیز همین حالت را دارند ، یعنی به موازات پیشرفت یکی ، دیگری پس می رود ، و نوع پیش رونده همان است که تحت تأثیر تقسیم کار اجتماعی شکل می گیرد. این نتیجه ، علاوه برآن که تأیید کننده نتایج پیشین است ، این خاصیت را هم دارد که درباره اهمیت تقسیم کار اجتماعی حجّت را تمام می کند.

معلوم می شود که تقسیم کار نه تنها مهم ترین عامل انسجام جوامعی است که ما در آن ها به سر می بریم ، بلکه عامل تعیین کننده ویژگی های سازنده ساختار آن هاست و همه چیز حکایت از آن دارد که نقش تقسیم کار از این جهت در آینده باز هم اهمیت بیشتری خواهد یافت.(ص171)

دیدگاه سپنسر :

نخست اینکه جذب شدن فرد در گروه به عقیده سپنسر نتیجه اجبار و ضرورت سازمان مصنوعی یی است که بر اثر حالت جنگی مزمنی که در جوامع پائین تر برقرار است ناگریز ایجاد شده است. اتحاد ، در واقع ، به ویژه در جنگ پیش می آید و وجودش برای پیروزی لازم است. گروه نمی تواند در مقابل گروه دیگر از خود دفاع کند یا آن گروه را مطیع خود سازد مگر با اتحاد و هماهنگی در عمل. یعنی لازم است که همه نیروهای فردی موجود در گروه به شیوه ای پایدار با هم همدست شوند و به صورت یک نیروی واحد درآیند. و تنها راه متمرکز کردن همه نیروها هم ایجاد مرجع اقتدار بسیار نیرومندی است که همه افراد مطلقاً تابع آن باشند.

از این گذشته ، سپنسر خود اذعان دارد که ساختمان بسیاری از این گونه جوامع چندان هم نظامی و مقتدرانه نیست و به همین دلیل وی آن ها را جوامع دموکراتیکی می نامد. به طور کلی ، درک این نکته که افراد نمی توانند ، جز از راه استبداد جمعی ، مطیع و سربه فرمان باشند آسان است ؛ زیرا اعضای جامعه را جز از راه نیرویی که بالاتر از آنان باشد نمی توان به زیر سلطه کشید ، و تنها نیرویی هم که این کیفیت را داراست نیروی گروه است.(ص173)

همبستگی آلی و همبستگی قراردادی

 گرچه سپنسر علت اصلی همبستگی اجتماعی در جوامع پیشرفته و برتر را بیان کرده و علائم آن را به درستی نشان داده است ، اما در مورد شیوه تأثیر این علت و حاصل شدن آن معلول و در نتیجه در باب ماهیت معلول دچار اشتباه شده است. آن چیزی که وی همبستگی صنعتی می نامد ، در واقع ، دارای دو خصلت زیر است:

چون خود انگیخته است پس برای ایجاد کردن یا مستمر نگاه داشتن آن ، به هیچ ابزار اجبار آوری نیاز نیست. پس جامعه برای ایجاد کردن این نوع همکاری که خودبه خود و به تنهائی حاصل می شود نیازی به دخالت ندارد. « هرکسی از حاصل کار خویش امرار معاش می کند، فرآورده های خود را با فرآورده های دیگران مبادله می کند ، یا به کمک دیگران برمی خیزد و دستمزدی می گیرد و وارد این یا آن شرکت بزرگ یا کوچکی که برای به راه انداختن فلان کار تولیدی درست شده است می شود بی آنکه از رهبری جامعه در مجموع پیروی کند.

البته مقصود سپنسر از این بیان هرگز این نیست که جامعه بر اساس قراردادی ضمنی و رسمی بنا شده است. فرض قرارداد اجتماعی ، برعکس ، با اصل تقسیم کار آشتی ناپذیر است. به ویژه ، این حالت هیچ شباهتی به همبستگی خودانگیخته و خودبه خودی که سپنسر آن را وجه تمایز جوامع صنعتی می داند ندارد ؛ زیرا این گونه پیروی آگاهانه از هدف های اجتماعی ، از نظر او ، برعکس ، از خصوصیات ویژه جوامع نظامی است. چنین قراردادی مستلزم آن است که همه افراد بتوانند شرایط کلی حیات اجتماعی را در نظر بگیرند تا قادر باشند با علم به مسأله انتخاب کنند.( ص178 )

این حقیقت بارزی است که تعداد مناسبات قراردادی، که در آغاز کم بودند یا به کلی وجود نداشتند، به موازات بیشتر شدن تقسیم کار بیشتر می شود. ولی آن چه ظاهراً از دید سپنسر مخفی مانده این است که مناسبات غیر قراردادی نیز در عین حال توسعه می یابند. نخست به بررسی آن بخش از حقوق بپردازیم که نابه جا حقوق خصوصی نامیده می شود، در حالی که در واقع این بخش از حقوق روابط نقش های اجتماعی پراکنده ، یا به عبارتدیگر امعاء و احشاء پیکر زنده اجتماعی را بررسی می کند. قبل از هر چیز می دانیم که حقوق خانوادگی ، که ابتدا بسیط بود ، بیش از پیش به امری پیچیده تبدیل شده است ، یعنی انواع متفاوت مناسبات حقوقی ناشی از حیات خانوادگی ، امروزه بسیار متعددتر از گذشته اند. آری ، از یک سو ماهیت تکالیف ناشی از این مناسبات به نحو اعلایی ایجابی است ؛ نوعی تقابل حقوق و تکالیف است. از سوی دیگر تکالیف مذکور دست کم به شکل نوعی خویش قراردادی نیستند. شرایطی که تکالیف مذکور تابع آن اند به پایگاه شخصی خود ما بستگی دارند که آن نیز تابع تولد ما ، روابط همخونی ما ، و در نتیجه تابع واقعیات امری است که از اراده ما بیرون اند.(ص 183)

خلاصه کتاب نخست :

زندگانی اجتماعی از سرچشمه ای دوگانه برمی خیزد: همانندی وجدان ها و تقسیم کار اجتماعی. در مورد نخست فرد از آن رو جامعه را می پذیرد که چون فردیت ویژه ای ندارد، مانند همنوعانش در درون یک نوع جمعی واحد مستحیل می شود ؛ در مورد دوم ، فرد با وجود دارا بودن چهره و فعالیتی شخصی درست به خاطر این که از دیگر همانندهای خویش متمایز است وابسته به آن هاست و در نتیجه وابسته به جامعه ای است که از اتحاد آنها پدید می آید.

از همانندی وجدان ها قواعدی حقوقی پدید می آید که به ضرب تدابیر سرکوبگرانه باورها و اعمال یک شکلی را بر همگان تحمیل می کند ؛ هرقدر تهدید این ضرب و زور شدیدتر باشد حیات اجتماعی با حیات مذهبی آمیختگی بیشتری خواهد داشت و نهادهای اقتصادی به نظام اشتراکی نزدیک تر خواهند بود.

از تقسیم کار قواعد حقوقی یی بر می خیزد که ماهیت و روابط نقش های معیّن را تعیین می کند، ولی تخلف از این قواعد فقط به تدابیر ترمیمی می انجامد و عقوبتی به دنبال ندارد.(ص199)

ماهیت اخلاق و جامعه مبتنی بر همکاری باماهیت اخلاق و جامعه مبتنی بر باورهای مشترک فرق دارد. جامعه نوع اخیر فقط هنگامی نیرومند است که فرد نیرومند نباشد. این جامعه که از قواعدی ساخته شده که همگان بدون تمایز بدان ها عمل می کنند، بر اثر همین عملکرد بدون تمایز اجتماعی ، همین عملکرد عام و بدون شکل ، اقتداری می یابد که وی را به واقعیتی فوق بشری که بحث و جدل در باب آن روا نیست تبدیل می کند. در حالی که جامعه دیگر برعکس به موازات نیرومندتر شدن شخصیت فردی رشد می کند و توسعه می یابد. نقش یا وظیفه هرقدر هم که تابع مقررات باشد همیشه جای وسیعی برای ابتکارهای فردی می گشاید. (ص201)

 پس دو جریان بزرگ حیات اجتماعی در کار است که هر کدام از آنها ساختار معینی دارد که متفاوت از ساختار دیگری است. از این دو جریان ، آن جریانی که ریشه اش در همانندی اجتماعی است ابتدا تنها جاری می شود و رقیبی ندارد. جریان مذکور در این حالت فرقی با خود حیات جامعه ندارد و با آن آمیخته است ؛ سپس اندک اندک مسیری می یابد و از غلظت آن کاسته می شود ، در حالی که جریان دوم روزبه روز نیرومندتر می شود. به همین سان ، ساختار قطاعی جامعه روزبه روز بیشتر تحت تأثیر جریان دوم قرار می گیرد بی آنکه البته به کلی از بین برود.(ص201)

کتاب دوم :علل وشرایط

تقسیم کار زیر تأثیر عللی پیشرفت خواهد کرد که منحصراً عللی فردی و روانشناختی اند. برای ایجاد نظریه پیشرفت تقسیم کار مشاهده جوامع و ساختار آنها لازم نیست: کافی است به ساده ترین و بنیادی ترین غریزه های قلب بشری بنگریم تا علت تقسیم کار را بیابیم. آنچه فردا را به گرفتن تخصص هرچه بیشتر وا می دارد نیاز به سعادت است و بس.(ص206)

در واقع، امروزه همگان می دانند که خوشی نه با حالت های بسیار شدید وجدان ما همراه است و نه با حالت های بسیار ضعیف آن. هنگامی که فعالیت کارکردی ناکافی باشد ما احساس درد می کنیم ؛ ولی فعالیت بیش از حد هم همین آثار را به بار می آورد.(ص207)

بدین سان حد محدود کننده سعادت بشری را می توان دریافت: حد مذکور همان نحوه ساختمان وجود بشری در لحظه معیّنی از تاریخ است. با توجه به مزاج آدمی ، با توجه به درجه توسعه جسمانی و اخلاقی بشر در مرحله معینی از تاریخ ، برای بشر حداکثری برای سعادت و فعالیت وجود دارد که وی قادر به درگذشتن از آن نیست.(ص209)

خلاصه آن که وجه خاصی از کاربرد علمی این حقیقت عام است که لذت آن نیز، مانند رنج امری اساساً نسبی است. سعادت مطلق سعادتی که به طور عینی بتوان آن را معین کرد و نشان داد که آدمیان به موازات پیشرفت تاریخی هرچه بیشتر بدان نزدیک می شوند ، وجود ندارد؛ ولی همان طور که به گفته پاسکال سعادت مرد سعادت زن نیست سعاذت جوامع فروتر هم نمی تواند به عینه مانند سعادت جوامع ما باشد و برعکس.(ص220)

ولی طلب کردن خوشبختی بیشتر تنها انگیزه فردی است که ممکن است در باب امر پیشرفت معیاری ارائه دهد ؛ اگر این انگیزه را هم کنار بگذاریم دیگر هیچ معیار دیگری در کار نخواهد بود. اگر به خاطر خوشبختی بیشتر نباشد فرد به ابتکار خویش به چه دلیل دیگری می تواند در پی تغییراتی باشد که همواره برای وی مایه زحمت است؟

 پس دلایل تعیین کننده تکامل اجتماعی را باید نه در فرد بلکه در بیرون از وی ، در محیطی که فرد در آن به سر می برد یافت. دلیل تغییر جوامع و دلیل تغییر خود فرد در تغییرات همان محیط است. از سوی دیگر از آن جا که محیط مادی به نسبت ثابت است ادامه یافتن پیوسته تغییرات را در محیط مذکور نمی توان جست. پس باقی می ماند محیط اجتماعی و در همین محیط است که باید شرایط اصلی تغییرها را بیابیم. تغییرها و گوناگونی های محیط اجتماعی است که زمینه را برای تغییرهائی در جوامع و افراد فراهم می کند.(ص221)

خلاصه این که نمی توان پذیرفت که پیشرفت فقط حاصل حس ملال باشد. این ذوب شدن و شکل دوباره گرفتن طبع بشری که امری ادواری و حتی از برخی جهات پیوسته است کاری توان فرساست که در رنج و عذاب دنبال شده است. ممکن نیست که بشریت این همه رنج و عذاب را برخود هموار کرده باشد فقط به خاطر اینکه بتواند تغییر مختصری در خوشی های خود ایجاد کند چندان که طراوت آغازین آنها محفوظ بماند.(ص225)

تراکم پذیری روز افزون جوامع در طول توسعه تاریخی به سه شیوه اصلی صورت می گیرد:

1. در حالی که جوامع فرو دست، در مقایسه با تعداد افراد سازنده خویش، در مناطق به نسبت گسترده ای پراکنده بودند، در بین اقوام پیشرفته تر، جمعیت همواره در نقاط معینی بیشتر متمرکز می شود.

2. تشکیل شدن شهر ها و توسعه آن ها علامت مشخص کننده تر دیگری از همین پدیده است. افزایش تراکم میانگین ممکن است فقط ناشی از افزایش مادی زاد و ولد باشد، و در نتیجه، با یک تمرکز بسیار پائین منافاتی نداشته باشد؛ در این صورت با موردی از بقای مشخص نوع سازمان قطاعی روبرو هستیم.

3. سرانجام، باید به افزایش تعداد و سرعت راه های ارتباطی و حمل و نقل اشاره کرد. این گونه ارتباط ها با حذف تهیبودِ موجود مابین قطاع ها، یا با کاهش دادن آن، بر تراکم جامعه می افزایند. (ص231)

پس می توانیم به قاعدة زیر برسیم: تغییرات تقسیم کار به طور مستقیم تابعی از تغییرات حجم و تراکم جوامع، و پیشرفت پیوستة آن در جریان توسعة اجتماعی حاکی از آن است که جوام به طور منظم تر و علی القاعده پر حجم تر شده اند.)ص232)

نیروی سنت، در واقع، به ویژه بیشتر در منش افرادی است که عامل انتقال و ایجاد سنت ها هستند، یعنی در نسل های گذشته و قدیمی تر است. افراد این نسل ها مظهر زنده سنت ها هستند؛ چون تنها اینان شاهد نحوه عمل و کردار نیاگان خویش بوده اند. و تنها میانجی و حلقة پیوند میان حال و گذشته اند. از سوی دیگر، آنان، در نزد نسل هایی که زیر چشم آنها و تحت نظارتشان بزرگ شده و پرورش یافته اند، از حیثیتی برخوردارند که هیچ چیز نمی تواند جای آن را بگیرد.( ص260)

هنگامی که ضعیف ترین احساسات توان خود را از دست بدهند، نیرومندترین احساسات، که از همان قسم اند و بیانگر موضوع ها و موارد همانندی هستند، نیز قادر نخواهد بود توان خود را به طور کامل حفظ کنند. بدین سان، تزلزلی که در برخی از ارکان وجدان عمومی ایجاد شده اندک اندک به تمامی موجودیت آن سرایت می کند(ص267)

اکنون پیداست که همبستگی خود به خودی، چه گونه، به نحوی که در کتاب نخست بیان کردیم، به نوع سازمان قطاعی جامعه وابسته است.دلیل اش این است که ساختار اجتماعی نامبرده فرد را با شدت بیشتری در بر می گیرد و پیرامون اورا محافظت می کند .این نوع سازمان پیوندهای شدید تری میا ن فرد و محیط خانوادگی او ،و، بنابراین ، سنت ها ، ایجاد می کند .سر انجام اینکه ، سازمان نامبرده با محدود ترکردن افق اجنتماعی ، در مشخص تر و معین تر کردن آن سهیم است0(ص267)

از سوی دیگر ،به طور کلی ،همان عللی که از سنگینی قید اجتماع می کاهند ،در درون صنف نیز ، مانند آن چه در بیرون از اصناف حرفه ای رخ می دهد ، همان نتایج رهایی بخش را به بار می آورند .به موازات در هم آمیختن اندام های قطایی ، هر اندام اجتماعی حجیم تر می شود ، و چون حجم کلی جامعه نیز همزمان افزایش می یابد افزایش حجم آن اندام اجتماعی نیز به همین نسبت بیشتر است . (ص 269)

عقیده عمومی حتی برای این است که تنوع و گوناگونی طبایع را نخستین شرط کار باید شمرد ، که هدف اصلی و دلیل وجودی اش بارت است: (ازطبقه بندی افراد بر پایه استعدادهای آن )( ص271)

 وراثت ، به این دلیل تاثیر خود را بر رفتارهای اجتمای در طول تکامل تاریخی از دست می دهد که ، همزمان با پیشرفت تاریخی ، شیوه های فعالیت جدیدی شکل می گیرند که دیگر به تاثیر وراثت مربوط نمی شوند . (ص275)

استعدادها هر قدر تخصصی تر باشد با دشواری بشتری انتقال پذیرند ، یا ، اگرهم از نسلی به نسل دیگر منتقل شوند ، بدون شک نیرو و دقت خود را از دست می دهند . این گونه استعدادها نا مقاوم تر و انعطاف پذیرترند ، چون نا متین ترند آسان تر می توانند زیر تاثیر شرایط خانوادگی ، تربیتی ، و مانند این ها ، تغییر کنند . خلاصه ، شکل های فعالیت هرچه تخصصی تر شوند ، از تاثیر وراثت بیشتر رها می شوند . (ص 278)

پژوهشهای اخیر گالتون نیز بیانگر  و  در ضمن ، توجیه کننده همین سست شدن تاثیر وراثت اند. به عقیده این مولف ، که مشاهدات و محاسباتش را به نظر نمی رسد بتوان به آسانی رد کرد ، تنها خواصی که به طور منظم و کامل از راه وراثت در یک گروه اجتماعی معین منتقل می شوند آنهایی هستند که از اجتماع آن ها یک نوع میانگین پدید می آید .( ص 288)

خلاصه کتاب دوم :

 تقسیم کار اجتماعی با خصلت ذاتی خود از تقسیم کار فیزیولوژیکی متمایز می شود . در پیکر زنده ، هر سلول نقش معینی دارد که نمی تواند آن را تغییر بدهد . در حالی که ، در جامعه ، وظایف هرگز بدین شیوه تغییر ناپذیر توزیع  نشده اند . حتی در جاهایی که قالبهای سازمانی از همه انعطاف نا پذیرترند ، فرد امکان حرکت دارد  و  در درون آن قالبی که قسمت اوست می تواند تا حدی به آزادی عمل کند .( ص293)

به موازات پیچیده تر شدن جوامع و نقشهای آن ها ، ما ، در واقع ، شاهد سست تر شدن همین پیوند هستیم . در جامعه فروتر ، که وظایف در آن عام تر و بسیط ترند ، طبقات اجتماعی متفاوتی که این نقش ها را به عهده دارند ، وجوه تمایزشان با یکدیگر وجوه مرفولوژیک است ، به عبارت دیگر ، هر اندامی با ساختار اندامی و شکل خارجی خویش از اندام های دیگر متمایز است .( ص 297)

سپنسر وتکامل اجتماعی :

اگر می بینیم که سپنسر معتقد شده است که تکامل اجتمای حدی دارد که نمی تواند از آن فراتر رود ، دلیل اش این است که ، به عقیده وی ، پیشرفت علت وجودی دیگری جز انطباق دادن فرد با محیط جهانی پیرامونش ندارد .

 از نظر سپنسر  کمال عبارت  از :افزایش حیات فردی ، یعنی تطابق کامل تر پیکر فردی با شرایط مادی اش .

 جامعه چیست ؟ جامعه بیشتر از یکی از وسایل برقراری این انطباق است نه حد مرفتی نوی انطباق خاص .( ص 304)

بشر ، در واقع ، تابع سه نوع محیط است : پیکر زنده خودش ، جهان خارجی و جامعه .

 اگر از تغییرهای تصادفی ناشی از ترکیب های وراثتی چشم بپوشیم – و نقش آن ها در پیشرفت های بشری نیز به یقین چندان مهم نیست – باید گفت ، پیکر زنده به خودی خود دگرگون نمی شود ، برای این کار فشار عامل خارجی لازم است . و اما جهان خارجی ، از آغاز تاریخ تا کنون ، جهان خارجی تغییر محسوسی نکرده است مگر اینکه تغییرهایی را در این جهان در نظر بگیریم که منشا اجتمای دارند پس باقی می ماند جامعه که چندان تغییر کرده است که تغییرات موازی طبع فردی را بتوان به کمک تغییرات آن تبیین کرد .(ص308)

در دومین کتاب می بینیم که از میان رفتن تدریجی نوع ساختمان قطاعی ، در عین حال که تخصص بیشتری را ایجاب می کند ، وجدان فردی را از محیط جسمانی که پایه وجود اوست و نیز از محیط اجتمای که در بر دارنده اوست تا حدی جدی می سازد ، و فرد ، بر اثر این دو نوع رهایی ، استقلال بیشتری در اعمال و رفتار خویش بدست می آورد . تقسیم کار ، خود ، در این رهایی موثر است و سهمی در آن دارد ، زیرا ، طبایع فردی با تخصص یابی بیشتر ، پیچیده تر می شود ، و ، از این جهت استقلال بیشتری در قبال کردار جمی و تاثیرهای موروثی به دست می آورند . چندان که آن گونه کردارها و تاثیر ها از آن پس دیگر فقط به امور ساده و ام محدود می شوند بدین سان معلوم می شود .(ص 357)

پس پیشرفت های شخصیت فردی و پیشرفتهای تقسیم کار هر دو به علتی واحد وابسته اند بنابراین ناممکن است که یکی را بدون دیگری در نظر بگیریم باری ، در خصلت اجباری قاعده ای که چگونگی وجود ما را تبیین می کند و وادارمان می سازد که بیش از پیش شخص خودمان باشیم دیگر تردیدی جایز نیست .(ص358)

 تشکیل شدن جوامع وسیع تر بدون پیشرفت تقسیم کار ممکن نیست . زیرا نه تنها این گونه جوامع ، بدون تخصصی تر شدن وظایف و نقش ها ، قادر نخواهند بود به حال تعادل درآیند ، بلکه بزرگتر شدن آنها موجب افزایش تعداد اعضای جامعه می شود و افزایش تعداد رقبا هم خود به خود تعادل موجود را بر هم می زند ، به خصوص که افزایش حجم معمولا با افزایش تراکم جمعیتی همراه است . پس می توان به قضیه زیر رسید: آرمان برادری بشری تنها به موازات پیشرفت تقسیم کار و متناسب با آن تحقق خواهد یافت . باید میان دو امر یکی را برگزید : یا امتناع از پذیرش محدودیت بیشتر در فعالیت ها و در نتیجه چشم پوشیدن از رویای برادری بشری ، یا دنبال کردن این رویا و کوشش برای تحقق آن با قبول تقسیم کار و تخصص بیشتر .(ص359)

کتاب سوم :صور نابهنجار

نخستین نمونه از این موارد ، بحران های صنعتی و بازرگانی و انواع ورشکستگی هایی اند که در همبستگی آلی تا حدی گسستگی ایجاد می کنند ، اینها ، در واقع ، نشانه ای از این هستند که برخی از نقش های اجتماعی ، در بعضی نقاط پیکر اجتماعی ، درست با هم هماهنگ نیستند . آری هرچه کار بیشتر تقسیم می شود ، به نظر می رسد که اینگونه پدیده ها ، دست کم در برخی موارد ، فراوان تر می شوند . تعداد ورشکستگی ها از 1845 تا 1869 به میزان 70 درصد افزایش یافته است . با این همه ، این امر را نمی توان به افزایش حیات اقتصادی نسبت داد ، زیرا بنگاههای تولیدی ، در همین مدت ، بیش از آنکه افزایش یافته باشند تمرکز بیشتری یافته اند .تخاصم میان کار و سرمایه مورد مثال بارزتر دیگری از همین پدیده است . هرچه نقش های صنعتی تخصصی تر می شوند ، مبارزه حاددتر می شود بی آنکه همبستگی افزایش یابد .(ص314)

اگوست کنت وتقسیم کار

تقسیم کار ، بنا به ماهیت خویش ، تاثیر پراکنده سازی هم داردکه بویژه در جاهایی که وظایف و نقش های اجتماعی بسیار تخصصی اند نمودار می شوند . با این همه ، اگوست کنت از این اصل نتیجه نمی گیرد که جوامع را باید به دوره ای که به اصطلاح دوره عمومیت است ، یعنی همان دوره بی تمایزی و یکسانی نقش ها که نقظه شرو هر جامعه ای است ، برگرداند .( ص 317)

گرچه اگوست کنت اذعان دارد که تقسیم کار سرچشمه همبستگی است اما به نظر می رسد که در نیافته است که این همبستگی امری خودزاست  و اندک اندک جای همبستگی ناشی از همانندی های اجتمای را می گیرد . به همین دلیل ، با توجه به اینکه این نوع همانندی های اجتماعی در جایی که نقش ها بسیار تخصصی باشند تاثیر زیادی دارد ، به این نتیجه رسیده است که از بین رفتن همانندی های اجتماعی نشانه پدیده های بیمارگونه است ، خطری برای انسجام اجتمای است که خود از زیاده روی در تخصص بر می خیزد ، و از اینجا کوشیده است واقعیات مربوط به اختلال های حاصل از توسه تقسیم کار را تبیین کند .( ص322)

ما در واقع می دانیم که هر جا همبستگی اندامی وجود داشته باشد با نوی مقررات و قواعد بسیار توسه یافته ای همراه است که روابط متقابل نقش ها را تعیین می کنند .(ص322)

هرقدر بازار گسترش بیشتری بیابد جا برای صنعت بزرگ بیشتری باز می شود . و می دانیم که پیدایش صنایع بزرگ به دگرگون کردن مناسبات اربابان و کارگران می انجامد . نیازهای کارگران ، بر اثر خستگی و فرسودگی عصبی همراه با تاثیر سرایت کننده زندگی در شهرهای بزرگ افزایش می یابد . (ص327)

سرانجام این که ، دلیل وضعی که علوم اخلاقی و اجتماعی در آن به سر می برند این است که این گونه علوم آخرین علم هایی هستند که وارد در میدان پژوهش های داده نگر شده اند . از گشوده شدن این میدان تازه در برابر تحقیقات علمی بیش از یک قرن نیست که می گذرد .(ص327)

درست نیست که هر نوع مقرراتی حاصل اجبار است ، بلکه خود آزادی نیز حاصل نوعی مقررات است . آزادی نه تنها ضد عمل اجتماعی نیست بلکه خود زاییده آن است . آزادی ارتباط چندانی به خواص ذاتی حالت طبیعی ندارد و ، برعکس ، حاصل سلطه جامعه بر طبیعت است . آدمیان به صورت طبیعی ، از لحاظ نیروی جسمانی نابرابرند ، شرایط خارجی زندگی آنان نیز برابر نیست ، خود زندگی خانوادگی که مستلزم موروثی بودن اموال و نابرابری های ناشی از آن است ، از بین همه صور زندگی اجتماعی ، بیش از این همه تابع علل طبیعی است ، و ما دیدیم که تمامی این نابرابری ها نفی کننده نفس آزادی اند .

 خلاصه  آزادی عبارت است از تبعیت نیروهای خارجی از نیروهای اجتماعی ، زیرا تنها در چنین شرایطی است که نیروی اجتماعی می توانند توسعه یابند  و در تبعیت نیروهای طبیعی از نیروهای اجتماعی نیز نظم طبیعی در واقع وارونه می شود . (ص342)

به طور معمول ، تقسیم کار فقط هنگامی توسعه می یابد که فعالیت کارکردی هم در عین حال و به همان نسبت بیشتر شده باشد . در واقع ، همان عللی که ما را وا می دارند تا به تخصص بیشتر روی آوریم ، عامل واداشتن ما به کار بیشترند . فقط هنگامی که تعداد رقبا در مجموعه جامعه افزایش می یابد ، در هر شغل خاص نیز افزایش خواهد یافت ، در این صورت مبارزه شدیدترودر نتیجه ، کوشش لازم برای تحمل آن هم بیشتر خواهد شد . از این گذشته ، تقسیم کار ، خودش ، نقش ها را فعال تر و پیوسته تر می کند .

اقتصاددانان ، دلایل این پدیده را مدتهاست که بیان کرده اند مهمترین آنها عبارتند از :

1) هنگامی که کارها تقسیم شده نیست دائما لازم است که افراد جابجا شوند و از یک شغل به شغل دیگر رو بیاورند . تقسیم کار سبب می شود که این همه زمان بیهوده خرج نشود ، به گفته کارل مارکس ، تقسیم کار ، روزنه های خالی ساعات کار را پر می کند .

2) فعالیت کارکردی همراه با مهارت افزایش می یابد و استعداد کارگر را که تقسیم کار سبب توسعه آن شده است بالا می برد . دیگر وقت چندانی صرف دودلی ها و کورمال کورمال رفتن ها نمی شود .(ص348)

پس به دلیل تازه ای می رسیم که حاکی از آن است که تقسیم کار سرچشمه انسجام اجتماعی است تقسیم کار نه تنها ، چنان که تا به حال دیدیم ، به خاطر محدود کردن فعالیت هر کس ، افراد را به هم وابسته می سازد ، بلکه در ضمن به دلیل بالا بردن میزان فعالیت است که همبستگی را بیشتر می کند . تقسیم کار چون میزان حیاتی پیکر زنده را بالا می برد ، بر وحدت آن پیکر می افزاید . اگر شرایط عادی باشد ، تقسیم کار هر دوی این نتیجه ها را به بار می آورد . (ص350)

 تحلیل درزمینه تقسیم کارازسایر منابع

الف)کتاب نظریه ها واصول ومبانی کلاسیک (اشلی )              

اندیشه های دورکیم وسایر صاحبنظران:

دورکیم عناصری از کار هر دو فیلسوف ( کانت و سیمون) را در جامعه شناسی خود به هم آمیخت. در حالی که کانت به مسائل کهن اخلاقی در جامعه می اندیشید، سینت- سیمون به جامعه مدرن به عنوان چیزی جدا و متفاوت از تمامی جامعه های گذشته می نگریست.

سینت – سیمون تأکید می نمود، چیزی که جامعه مدرن را به جامعه ای استثنایی و منحصر به فرد تبدیل می کند، این است که این جامعه ، جامعه ای صنعتی است. او استدلال می نمود سازمان، اشتغال و روابط ثابت صنعتی را قبول داشت و براین عقیده بود که جامعه شناسی باید پدیده های اخلاقی و اجتماعی را در چهارچوب طبیعت اساساً صنعتی جامعه مورد بررسی قرار دهد. طبق نظر دورکیم هدف جامعه شناسی عبارت بود از توسعه قوانین اجتماعی که زمینه ایجاد نوعی نظم اجتماعی را در یک جامعه صنعتی فراهم می سازند که از نظر اخلاقی متحد می باشد. (ص124)

در کنار این تأثیرات فلسفی و آمیخته با آنان می توان از تأثیر اندیشه های جامعه شناختی کنت و اسپنسر بر دورکیم نام برد. اگر چه دورکیم با جنبه هایی از نوشته های هر دو جامعه شناس موافق نبود لیکن او بر پایه تصورات جامعه شناختی هر یک از آنها مدل هایی را تهیه کرد. دور کیم عقیده داشت مذهب انسانیت کنت و تمرکز او بر " کشیش های جامعه شناس " چیز های غیرممکن و غیر قابل قبول هستند. با این وجود دورکی از کنت اندیشه هایی را درباره نظم اخلاقی و اجتماعی، ساختار و تغییر اجتماعی و بحث های او راجع به نوعی علم جامعه اخذ نمود. (ص125)

همان گونه که، دورکیم اندیشه هایی را از اسپنسر وام گرفت، تحت تأثیر تصورات اسپنسر درباره انواع اجتماعی تکاملی و نظرات او راجع به ابعاد رو به گسترش، سطح پیچیدگی ، تفاوت و کامل شدن این انواع، قرار داشت. دورکیم نظرات خود را درباره انواع اجتماعی با توجه به انواع اجتماعی اسپنسر فرمول بندی کرد. از طرف دیگر، دورکیم تأکید اسپنسر بر عمل منفعت طلبانه ( utilitarian ) را هم از منظر اخلاقی و هم از نقطه نظر علمی غیر قابل قبول می یافت. دورکیم احساس کرد که گرایش به منفعت طلبی، خط مشی و راه و روشی غیر اخلاقی است زیرا که ضرورت قرار دادن نیازهای اجتماعی را در جایگاهی بالاتر از نیاز های شخصی، به منظور تحقق توازن اجتماعی نفی می نماید.

دورکیم همچنین استدلال می کرد که گرایش به منفعت طلبی ( utilitarianism ) از منظر علمی گرایشی باطل است زیرا این گرایش قادر نیست که اذعان کند اهداف و امیال فرد به میزان بسیار زیادی به وسیله جامعه شکل می گیرند. (ص125)

 خود آگاهی جمعی " یا " وجدان جمعی:

هنگامی که مردم با یکدیگر تعامل پیدا می کنند تا بدین طریق جامعه ای پدید آید، عقاید، ارزش ها و قراردادهای مشترکی بین آنها به وجود آمده و روند توسعه را آغاز می کنند. این مفاهیم و تصاویر مشترک اجتماعی به عنوان ذهنیت های جمعی مشخص می شوند که در تضاد با مفاهیم کم اهمیت تر و غیر مشترکی که دورکیم آنها را به ذهنیت های فردی تعبیر می نماید. هر جامعه یا گروه اجتماعی به واسطه مجموعه خاصی از ذهنیت های جمعی متعلق به اکثر ، اگر نگوییم به همه، اعضای آن جامعه تعیین می گردد. می توان گفت همه ذهنیت ها در یک جا جمع شده و مجموعه ای شامل قواعد اجتماعی و روش هایی به منظور درک جهان – به تعبیر دورکیم، " خود آگاهی جمعی " یا " وجدان جمعی " – را پدید می آورند. بدین سان هر چند خود آگاهی جمعی بر پایه افرادی دارای عقاید، ارزش ها و قراردادهای مشترک بنا می شود، این خود آگاه خصوصیات بارز، یک سطح اجتماعی از واقعیت را به خود می گیرد. به عنوان بعدی از جامعه، خود آگاه جمعی که بر پایه روابط درونی و تعامل میان افراد تشکیل یافته است، زمانی قبل از زمان افراد وجود دارد و عمر آن از عمر افراد طولانی تر می باشد. این خود آگاه را افراد به صورتی احساس می کنند که گویی قدرت یا نیروی کلی ای در بیرون است و قادر می باشد عمل را شکل دهد یا آن را محدود سازد .(ص128) 

جامعه مکانیکی وجامعه اورگانیک:

اولین مرز بندی تکاملی دورکیم مرزبندی ای است که او میان وحدت ساده مکانیکی و وحدت پیچیده اورگانیک قائل می شود. در اولی افراد در جامعه های کوچکی زندگی می کنند که در آنها ، آنان تمامی ذهنیت های جمعی را به صورتی مشترک دارا می باشند.

فرد گرایی به هیچ وجه توسعه پیدا نمی کند و نوعی وحدت مبتنی بر شباهت جهان بینی ها به هم، مشابهت فعالیت ها به یکدیگر و هماهنگی تقریباًکامل فرد با جامعه وجود دارد.

از طریق فرایندی که تراکم بیشتر به صورتی مکانیکی کنار می رود و جای خود را به جامعه سازمان یافته به صورتی اورگانیک می سپارد. سازمان اجتماعی اورگانیک جامعه ای تخصصی تر است که افراد مشاغل گوناگونی را در آن دنبال می کنند ، افراد هویت های جداگانه ی را توسعه خواهند داد و زاویه نگاه برخی به جهان در مقایسه با زاویه نگاه دیگران به آن ، اندکی فرق دارد. در این نوع از جامعه ، افراد نه تنها به واسطه شباهت ها – که نسبت به جامعه مکانیکی ، تعدادشان بسیار کم تر است – بلکه به واسطه وابستگی عملکردی افراد و گروه ها به هم ریشه در تخصصی شدن مشاغل دارد ، در گردونه ارتباط و پیوند با یکدیگر قرار می گیرند.(ص130)

دورکیم از بحث راجع به تضاد ساده مکانیکی – اورگانیک ، بحث مربوط به تصویر پیچیده انواع اجتماعی را نتیجه گرفت که بر اندازه و پیچیدگی سازمانی مبتنی هستند. این انواع از ساده ترین تا پیچیده ترین عبارتند از : صحرانشینی ، جامعه چند قطبی ساده ، جامعه چند قطبی مرکب ساده و جامعه چند قطبی مرکب مضاعف .

 جامعه های پیچیده تر با توجه به  درجه بالاتر تفاوتشان یا به سخن دیگر ، با توجه به گروه ها و نهادهای تخصصی و تکامل یافته شان مشخص می گردند.به گفته دورکیم همه جامعه ها نوعاً از مراحل پشت سر هم انواع اجتماعی عبور نموده و تغییرات تکاملی طبیعت ، عادی ، کند ، گام به گام و ایجاد شده در درون را یکی پس از دیگری پشت سر می گذارند. دوره هایی که در آنها یک جامعه بین دو نوع قرار دارد ، بدین سان امکان پذیر می باشد ، دورکیم از دوره های بین دو نوع ، به دوره های گذرا تعبیر می کند.(ص131)

 دورکیم در کتاب تقسیم کار در جامعه ضمن اقدام به منظور توسعه نشان دهنده ها و به منظور تأمین هدف مطالعه حقایق اجتماعی به طور عمده بر گزارش های تاریخی اتکا می نماید. حقایق اجتماعی موردنظر دورکیم محدوده ای به دنبال می آورند که در آن یک جامعه خاص به وسیله همبستگی مکانیکی به عنوان متضاد همبستگی اورگانیک تعیین و مشخص می شود.

 یک جامعه سازمان یافته به صورتی مکانیکی جامعه ای است که یکپارچگی اجتماعی در آن بر پایه سطح بالایی از عقاید ، ارزش ها و آداب و رسوم مشترک استوار می باشد. تمامی افراد در چنین جامعه ای از منظر تصورشان راجع به واقعیت رفتار اجتماعی و عکس العملشان نسبت به دیگران بسیار بهم شبیه اند. بدین سان مردم دارای حس ضعیفی از فردیت و دارای نوعی وحدت مبتنی بر فعالیت و احساساتی مشترک هستند .

از طرف دیگر یک جامعه سازمان یافته به صورتی اورگانیک در برگیرنده افراد و گروه هایی است که در فعالیت های کاملاً متفاوتی شرکت می کنند.چنین افراد و گروه هایی از نوعی حس تشخیص تفاوت ها و ویژگی های فردی برخوردارند. وحدت اجتماعی برپایه وابستگی درونی افراد و گروه ها به یکدیگر به منظور محقق ساختن وظایف اجتماعی ضروری برای عملکرد و بقای جامعه ، نه بر پایه حس توسعه یافته تشخیص فرق ها و ویژگی های فردی استوار می گردد.(ص138)

یکی از سخنان اصلی دورکیم در کتاب تقسیم کار این است که در مسیر توسعه اجتماعی جامعه ها به طور کلی از گونه های مکانیکی همبستگی سازمانی به گونه های اورگانیک این نوع همبستگی گرایش پیدا خواهند کرد.(ص138)

نوشته های دورکیم همچنین بر مطالعات مربوط به نظم یا اتحاد اجتماعی تأثیر گذارده اند . متخصصانی که به  مطالعه نظم اجتماعی علاقه دارند ، به طور خاص تحت تأثیر دورکیم از جامعه به عنوان نوعی اورگانیک قرار دارند که هویت آن به واسطه اجزایی تعیین می شود که دارای عملکردهایی اختصاصی هستند ، بر مبنای نظرات دورکیم از نظر آ.آر. رادکلیف براون در انسان شناسی و تالکوت پارسونز در جامعه شناسی کوشیده اند ، مسیر و جهت عملکرد گرایی (functionalism) را توسعه دهند.

یک مشخصه دیگر رویکرد جامعه شناختی دورکیم نوعی تأکید اوست بر اعتقادات مشترک جمعی. (ص156)

  ب)مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی(ریمون آرون)

الف )قطاع ومشخصات آن :

1-قطاع در اندیشه دورکیم ، گروه اجتماعی است که افراد در آن با هم پیوندهای بسیار نزدیک دارند.

2-قطاع همچنین گروه محلی مشخصی ، نسبتاً جدا از دیگر گروهها ودارای زندگی خاص خویش است.

3-قطاع هم مستلزم نوعی همبستگی مکانیکی مبتنی بر همانندی است اما مستلزم جدایی از جهان خارج از گروه هم هست -خودبسنده است.( ص 346)

ب)پاسخ دور کیم به این تناقض دلیل وجود همزمان تقسیم کار اقتصادی و وجود نوعی سازمان قطاعی در یک جامعه :

1-تقسیم کار نمودی مشتق و ثانوی است

2- تقسیم کار در سطح زندگی اجتماعی وجود دارد نه در عمق آن

3-هر چیز سطحی در هر اندامی که باشد به علت موقعیت سطحیش نسبت به تاثیر علل خارجی حساس  تر است.(ص347)

ج) مقایسه وجدان جمعی در جوامع با همبستگی مکانیک باجوامع با همبستگی  ارگانیکی

*وجدان جمعی با همبستگی ساختگی یا مکانیکی

1--وجدان جمعی بزرگترین بخش وجدان های فردی را در بر می گیرد.

2-آن بخش از هستی های فردی که تابع احساسات مشترک است تقریباً معادل تمامی هستی های فردی است

3-مهمترین بخش هستی فرد تابع فرامین و ممنوعیت های اجتماعی است.

4-نیروی وجدان جمعی پابه پای گسترش آن افزون می شود .

5-احساسات مشترک از نیروی عظیمی برخوردارند که از طریق شدت کیفرهایی که به افراد خاطی ممنوعیت ها داده می شود می توان به اهمیت آن پی برد 0 (ص 349 )

مثلاً : عدالت در جامعه بدوی جزء به جزء بر پایه احساسات تعیین شده است و معنایش این است که فلان فرد معین به فلان کیفر و یا پاداش معین برسد.

*وجدان جمعی در جوامع با همبستگی اندامی یا ارگانیکی

1-دایره عمل آن بخش از هستی که تابع وجدان جمعی است کاهش می یابد .

2- واکنش های جمعی بر ضد تخطی از ممنوعیت های اجتماعی تضعیف می گردد .( ص 350  )

مثلاً عدالت در جامعه ای که تقسیم کار اجتماعی شدت یافته به نحوی انتزاعی و عام معین می شود و معنای عدالت برابری در قراردادهاست و هرکسی باید به آنچه حق اوست برسد.

چ)کانون مرکزی جامعه شناسی دورکیم :تقدم جامعه برفرد

نمی توان نمودهای تمایز پذیری اجتماعی و همبستگی اندامی را بر اساس پدیده های فردی تبیین کرد .

به عبارت دیگر : ابتدا تقسیم کار و تمایز پذیری اجتماعی صورت می گیرد و سپس افراد به سودمندی آن آگاهی می یابند نه به قول اقتصادانان آگاهی از سودمندی تقسیم کار موجب تقسیم کار شود .بنابراین می توان گفت : جستجوی عقلانی بازده بیشتر قادر به تبیین تمایزپذیری اجتماعی نیست . ( ص 351 )

ه)  بر خلاف اقتصادنان و اسپنسر که جامعه جدید را بر مبتنی بر قرارداد ونوعی تحول از منزل های اجتماعی به مرحله قراردادای وضعی میداند.

 دورکیم : معتقد است اگر جامعه جدید جامعه ای قراردادی می بود می باید بر اساس رفتارهای فردی تبیین شود در حالیکه جامعه شناس هدفش درست اثبات عکس این قضیه است هرچند که منکر این قضیه نیست که قراردادهای آزادانه افراد در جامعه جدید نقش مهمی بازی میکند ولی این قراردادها را از مشتقات فرعی ساخت جامعه و احول وجدانی در جامعه جدید میداند و این قراردادهای بین افراد در چارچوب یک شرایط اجتماعی صورت می گیرد .(ص۳۵۳)

 ز)روش بررسی تقسیم کار از دیدگاه دورکیم:

برای بررسی یک نمود اجتماعی به نحوی علمی باید آن را به نحوی عینی یعنی از خارج مطالعه کرد

مثلاً نمود اجتماعی جرم را می توان از طریق مجازات متخلف که عینی و قابل مشاهده است مطالعه نمود بنابراین  : مجازات متخلف مظهر خارجی یا عینی نمود اجتماعی جرم است.(ص351)

ژ)علت همبستگی اندامی یا تمایزپذیری اجتماعی یا علت توسعه تقسیم کار اجتماعی در جوامع جدید از دید دورکیم:

 اثبات این قضیه که تمایز پذیری اجتماعی نتیجه جست و جوی خوشی یا دنبال خوشبختی رفتن نیست

تقسیم کار را نه می توان بر اساس ملال خاطر تبیین کرد نه بر اساس جست و جوی خوشبختی و...

یعنی : چون بحث ما بر سر یک نمود اجتماعی است و چون ماهیت نمود اجتماعی است علت هم باید مانند معلول اجتماعی باشد .

 

 ج)نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر(ریترز)

عامل انسجام در جوامع بشری از دیدگاه دورکیم :

به نظر دورکیم ، آنچه افراد یک جامعه را گرد هم می آورد و باعث پیوند آن ها می شود یک اخلاق مشترک نیرومند یا وجدان جمعی است که شیرازه  بند جوامع ابتدایی تا نوین است . وجدان جمعی در جوامع ابتدایی بسیار نیرومند است . ولی در جوامع نوین قدرت این نوع وجدان اجتماعی کاهش یافته است که به نظر دورکیم تقسیم کار پیچیده اجتماعی تا اندازه ای فقدان وجدان جمعی را در این نوع جوامع ترمیم می کند .

 

 منابع وماخذ:

*دورکیم .امیل –درباره تقسیم کار اجتماعی –مترجم باقرپرهام –تهران –نشرمرکز-1381.

*ریترز.جورج-نظریه جامعه شناسی در دوران معاصر-مترجم محسن ثلاثی-تهران –علمی -1374.

*اشلی .دیوید-نظریه جامعه شناسی اصول ومبانی کلاسیک –مترجم حسینی –انتشارات دانشگاه کرمان-1383.

*دورکیم .امیل –تقسیم کار اجتماعی –مترجم حسن حبیبی-تهران –انتشارات قلم -1359.

*آرون.ریمون-مراحل اساسی سیر اندیشه در جامعه شناسی - مترجم باقرپرهام –تهران –انتشارت علمی وفرهنگی -1364.

 

 

 

 

 


 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد