![]() ![]()
|
![]() ![]() خدایادر قرآن و روایات راهنمایی در کیفیّت تدبیر جامعه و اداره امور مردم به من نرسید؛ بهاو جواب داده میشود به اینکه: از طرف خداوند رسولی آمد از بیرون که رهآورد او قرآن وسنّت معصومان (ع) است و در کنار آن رسولی در درون جان شما دارد که رهتوشه آن همانبرهان عقلی معروف است؛ یعنی عقل، رسول و شرع درونی برای انسان است. عقل حکم کرد و میکند که جامعه را در شرایط خاص باید از راه صنعت اداره نمود و در اوضاع مخصوص دیگر باید کشاورزی را تقویت کرد و تقویت کشاورزی هم متوقف است بر ساختن سد و لازم بود سد را بتونی بنا کرد نه خاکی؛ پس اگر کسی به دستور عقل عملنکرد، یعنی خلاف حجتاللَّه عمل نمود، در قیامت عذاب میشود. حتی در امور فردی هم این گونه است که اگر شخصی خلاف حکم عقل رفتار کند، چون خلاف حجت اللَّه عمل کرده عذاب میشود. البته این حجت الهی در بخش اصول دین برهان ح ِکَمی و کلامی است و نازلتر از آن مرحله یقین ریاضی است. اما در امور عملی باید به حد طمأنینه برسد. مثلاً خداوند میفرماید روزه گرفتن بر مکلف واجب است اما اگر مریض بود قضای آن را در غیر ماه مبارک انجام دهد "فعدة من ایام اُخر". [14] مکلف یا خود طبیب است و یا به طبیبِ حاذق موّثق مراجعه میکند، ولی باید توجه داشت که علم طب مانند علم ریاضی یقینآور نیست بلکه در بسیاری از موارد فقط اطمینانبخش است. پس شارع مقدّس در مسایل تجربی - که امور سیاسی اجتماعی هم بخشی از آنهاست - به نصاب اطمینان رضایت داده است که هم مقبول عقل است و هم مقبول جامعه. با این بیان، دلیل عقلی برهانی در اصول دین مانند خبر متواتر است که یقینآور است اما برداشت عقل در علوم تجربی از جمله مسایل سیاسی اجتماعی، مانند روایت معتبر نظیر صحیحه زراره میباشد که موجب طمأنینه نوعی است، زیرا هم این گونه دلیل عقلی و هم روایات غیر متواتر اطمینانبخش هستند. البته خود عقل است که با برهان میگوید من به وحی نیاز دارم، چرا که صراط یعنی دین برای روشن شدن، سراج یعنی عقل میخواهد و سراج هم صراط را طلب میکند، لذا عقل در فضای عطرآگین وحی نفس میکشد و در این فضا اگر عقل استدلالی فتوا داد که این جامعه را باید با اقتصاد صنعتی اداره کرد، مدیریت آن جامعه میشود مدیریت فقهی، زیرا بر اساس این دیدگاه فقه منحصر در احکام مستفاد از نقل نخواهد بود زیرا فقه به علم اصول متکی است و میداندار ِبسیاری از مسایل علم اصول عقل |
![]() ![]() قسوةً...=بقره/74. [20] . نحل، 125. [21] . توبه، 122. [22] . وسائل الشیعه، نشر آل البیت، ج28، کتاب الحدود و التعزیرات، ب 24، ح4. [23] . بقره، 256. [24] . حج، 62. [25] . بقره، 147. [26] . نک: تحریر الوسیله، ج1، کتاب المکاسب و المتاجر، مسأله 15، ص429. [27] . نهجالبلاغه. [28] . زمر، 17 و 18. [29] . فصلت، 33. [30] . یوسف، 108. |