صدای بال ملائک ز دور میآید مسافری مگر از شهر نور میآید؟ دوباره عطر مناجات با فضا آمیخت مگر که موسی عمران ز طور میآید؟ شراب ناب تبلور به شهر آوردند تمام شهر به چشمم بلور میآید به باغ از غم داغ کدام گل گفتند که آتش از دل خاک نمور میآید؟ ستارهای شبی از آسمان فرود آمد و مژده داد که صبح ظهور میآید چه قدر شانهی غمبار شهر حوصله کرد به شوق آن که پگاه سرور میآید؟ مسافری که شتابان به یال حادثه رفت به باغ سرخ شهادت صبور میآید به زخمهای شقایق قسم هنوز از باغ شمیم سبز بهار حضور میآید مگر پگاه ظهور سپیده نزدیک است صدای پای سواری ز دور میآید
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
در دل این کویر تف دیده
بحر جوشید و آب پیدا شد
چشمِ چشمانتظارها روشن
روی حق بینقاب پیدا شد
در جمال منورِ یک ماه
چارده آفتاب پیدا شد
بامدادان ز نکهت یک گل
یک گلستان گلاب پیدا شد
انقلاب جهانیِ دین را
رهبر انقلاب پیدا شد
همه عالم تراب مقدم او
هیبت بوتراب پیدا شد
چشمتان روشن ای مسلمانان
روح اسلام ناب پیدا شد
سامره شهر مکه گشت و در آن
احمدی با کتاب پیدا شد
طلعت غیب را که میگفتند
صبحدم بینقاب پیدا شد
بر فراز سر ستمکاران
آیههای عذاب پیدا شد
اهل ایمان امانتان آمد
که امام زمانتان آمد
مدیحه میلاد حضرت قائم آل محمد (عج)
لب ما و قصه زلف تو، چه توهمی، چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی، چه عنایتی!
به نماز صبح و شبت سلام، و به نور در نَسَبت سلام
و به خال کنج لبت سلام، که نشسته با چه ملاحتی
به جمال، وارث کوثری، به خدا محمد دیگری
به روایتی خود حیدری، چه شباهتی، چه اصالتی!
بلغالعلی به کمال تو، کشفالدجی به جمال تو
به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی
شده پر دو چشم در ازل، یکی از شراب و یکی عسل
نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته قرابتی
تو که آینه تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی
تو که با دل همه راحتی، تو قیام کن که قیامتی
زد اگر کسی در ِخانهات، دل ماست کرده بهانهات
همه جا گرفته نشانهات، به چه حسرتی، به چه حالتی!
نه مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن
ز درت بیا و ردم نکن، تو که آستان سخاوتی
مولودی حضرت ولی عصر (رواحنا له الفداء)
شکر خدا باشد دلم کوکب شناس اختر شناس
تشخیص دارد فطرتم چون بوده پیغمبر شناس
لطف و عنایات خدا ذاتاً مرا کرد آشنا
با مهر بی پایان خود تا که شدم حیدر شناس
باشد عیان شیدایی ام من فطرتاً زهرایی ام
مانند طفلی که بود پیش از همه مادر شناس
توحید دارد فطرتم دلداده ی این عترتم
این خاندان حق پرست این فرقه ی داور شناس
از چشم اینان یک نفر حتی نمی ماند نهان
این خانواده بوده اند از ابتدا گوهر شناس
تا نو عروس فاطمه پیدا شود در این میان
دنبال نرجس می روند حتی به شهر رومیان
نرجس که گشته خواستگارش حضرت خیر البشر
تا روز موعود فرج عیسی از او شد مفتخر
شمعون لیاقت یافته تا نسل او هم خون شود
با نسل زهرا و علی از یُمن این زیبا گهر
نرجس مسلمان شد به دست مادر ارباب ما
زهرا به اوج رتبه اش نزد خدا دادش خبر
تا که رسد بر عسگری از هستی اش یک جا گذشت
رخت کنیزی و اسیری می کند نرجس به بر
از تخت و تاج قیصری از شهر و مهد مادری
بگذشت و مشتاقانه کرد تا شهر سامرا سفر
او آمده تا که صدف بر گوهری زیبا شود
او آمده تا مادر تاج سر زهرا شود
مولودی حضرت حجة ابن الحسن العسگری (عج)
آذین بسته شهر برای شما ولی
اصلا خبر نشد ز عشق خدا ولی
من دلخوشم دوباره به این زرق و برق ها
این زرق و برق ها که ندارد صفا ولی
شکر خدا کنیم که در کوچه های شهر
حرف از شما شده - آقا بیا – ولی
((این جشن ها برای من آقا نمی شود))
جشن بدون تو اصلا چرا؟ ولی
بگذار که ریسه ببندند برایتان
بگذار برقصند به پای شما ولی
این انتظار به رقص و آوارز کی شود ؟
باید دعا کنیم که یا ربنا... ولی
ما بی خیال غیبت و روز ظهورتان
ما بی خیال ندبه و این جمعه ها ولی
گفتند می رسی و به دنبال تو بهار
با خنده ای به گونه ی این شیعه ها ولی
یک روز می رسی منتقم عشق ما حسین
ای تک سوار ، یوسف زهرای ما ولی
احساس می کنم که روضه به پا شود
با صحبت از حسینِ تو و کربلا ولی
ای کاش که عمه زینبتان را نمی زدند
ای کاش نمی زدند به نیزه .... خدا- ولی ....