"شهید مطهری و جایگاه عقل در فقاهت" عنوان مقاله ای است که نشریه "فقه- کاوشی نو در فقه اسلامی "به قلم آقای حسن رهبری به نشر آن همت گمارده و اینک از نظر خوانندگان محترم احیا میگذرد .پر پیدا است که زاویه دید نویسنده محترم در این زمینه یگانه منظری نیست که در این زمینه می توان اختیار کرد.
"شهید مطهری و جایگاه عقل در فقاهت" عنوان مقاله ای است که نشریه "فقه- کاوشی نو در فقه اسلامی "به قلم آقای حسن رهبری به نشر آن همت گمارده و اینک از نظر خوانندگان محترم احیا میگذرد .پر پیدا است که زاویه دید نویسنده محترم در این زمینه یگانه منظری نیست که در این زمینه می توان اختیار کرد.
حسن رهبرى
اى برادر تو همان اندیشه اى
مابقى را استخوان و ریشه اى
مولوى
سیر عقل گرایى در فقه شیعه
جایگاه عقل در اسلام, جایگاهى تشریفاتى نیست تا تعامل آن با شرع به هیچ انگاشته شود. اگر عقل نورى از نور خداست و سلطان مملکت وجود, پس بایستى از مرتبت ویژه اى برخوردار بوده و نقش آن هم مشخص شده باشد. پیشوایان اسلام اگر از جایگاه عقل گفته اند, کاربرد آن را هم در عمل نشان داده اند:
امام صادق(ع) فرمود:
(اگر حدیثى را درست بفهمى, بهتر است از هزار حدیث که فقط آن را نقل کنى; و کسى به مقام فقاهت و فهم دین نمى رسد, مگر آن که ناهمخوانى هاى سخنان ما را دریابد).1
امام باقر(ع) فرمود:
(با فهم سخنان ما, پیروان اسلام به عالى ترین مراتب ایمان مى رسند).2
پیامبر(ص) به هنگام اعزام (معاذ بن جبل) به فرمانروایى یمن, از او پرسید:
(در مسائلى که با آنها روبه رو خواهى شد, چگونه عمل خواهى کرد؟
ـ از روى کتاب خدا داورى خواهم کرد.
ـ اگر در کتاب خدا چیزى نیافتى؟
ـ آن گاه بر سنت و روش رسول خدا عمل خواهم کرد.
ـ اگر در سنّت نیافتى؟
ـ آن گاه اجتهاد مى کنم تا درباره آن رأیى بدهم.
ـ شکر خدایى را که نماینده پیامبر را به آنچه رضاى خدا و پیامبرش در آن است, موفق کرد).3
و بنا به روایت دیگر فرمود:
(الحمدلله الذى وفق رسول رسول الله لاجتهاد الرأى);4
شکر خدایى را که نماینده پیامبر خدا را براى دادن نظر اجتهادى موفق کرد.
و امام باقر(ع) به ابان بن تغلب فرمود:
(إجلس فى المسجد المدینه و أفتِ الناسَ, فإنّى اُحبّ أن یُرى فى شیعتى مِثلُک);5
در مسجد مدینه بنشین و فتوا بده. همانا دوست دارم که همانند تو در بین شیعیانم دیده شود.
این روایت ها و همانندهاى آن, رویکرد پیشوایان مکتب اسلام را در برابر عقل گرایى و اجتهاد آشکار مى سازند.
اما متأسفانه گرایش به اخبارى گرى در نخستین دوره هاى عصر غیبت و تمسک به خبر واحد و ضعیف ـ به دلیل وجود شخص ناشناخته اى به نام (محمد بن عصام) و فرد غیر ثقه اى به نام قاسم بن العلاء در سلسله روایى آن ـ همانند روایت (ان دینَ الله لایُصابُ بالعقول الناقصه والآراء الباطله والمقاییسِ الفاسده…)6 که مخاطب آن حتى در صورت صحّت روایت, عقل هاى ناقص و دیدگاه هاى باطل است, به تعطیلى یا فترت دستگاه عقل در حلقه هایى از فقه و فقاهت منجر گردید.
با سیرى در تاریخ تطوّر فقه شیعه مى توان به این واقعیت رسید که سده هاى سوم, یازدهم و دوازدهم دوران تعطیلى, و سده هاى دیگر, دوران فترت عقل در بسیارى از مراکز علمى فقه شیعه بود.
در قرن چهارم هجرى, با ظهور قدیمین (ابن ابى عقیل عمانى و ابن جنید اسکافى), بدون این که سخنى از جایگاه عقل در فقه به میان آید, روزنه اجتهاد به روش تعقل در آیات و روایات و شناخت ارتباط مفهومى آنها گشوده مى شود.
بیشترین چیزى که (ابن جنید) را بر این سلوک فقهى واداشت, گرایش و دیدگاه وسیع عقلى او بود; زیرا وى عقل را به مثابه ابزار اساسى استنباط حکم مى دانست. کثرت استدلال عقلى در فتاوایش, به روشنى این گرایش را نشان مى دهد.7 همین امر باعث شد که شیوه اجتهادى وى با مخالفت بسیارى رو به رو گردد و به آراى وى توجهى نشود; زیرا در آن زمان, تفکر اهل حدیث بر فقه حاکم بود و در روزگاران بعد نیز, فقها تا حدودى از این تفکر متأثر بودند و هنوز تکیه بر ادله عقلى در مقام استنباط, در این سطح پذیرفته نبود و این گونه استنباط را نوعى شکستن حریم فقه شیعى مى پنداشتند.8
در چنین فضایى, طبیعى است که سنت شکنى و افکار ابن جنید, به ذائقه فقهى فقیهان تلخ آید و یا حتى وى به پیروى از قیاس و رأى متهم گردد و آثار و تألیفات او متروک ماند.9
در روزگار بعد, که مباحث اصول در کنار بررسى هاى فقهى جاى گرفت و به تدریج که جایگاه برتر عقل و تحلیل هاى عقلى در فقه شیعى روشن شد و اهمیت خود را باز یافت, از آراى فقهى ابن جنید به خوبى استقبال شد. نخست ابن ادریس, سپس محقق حلى و (علامه حلى), در سطح وسیعى به نقل فتاواى وى پرداختند و پس از اینان, دیگر دانشوران و فقیهان نیز به اندیشه هاى ابن جنید روى آوردند.10 بدین سان بود که شهید ثانى در عظمت وى نوشت: ابن جنید در میان فقیهان قدیم شیعى, از نظر تحقیق علمى و دقت نظر کم نظیر بوده است.11
در اواخر همین قرن, شیخ مفید, که از شاگردان ابن جنید بود, با گرایش عقلى, ظهور کرد. (او شیوه ابن جنید و ابن عقیل را ستود و کتاب هاى ابن جنید را [همراه با نقد آن] تدریس کرد; در مقابل, به اهل حدیث و استادش شیخ صدوق سخت انتقاد مى کرد. او با جمودگرایى اهل حدیث مبارزه نمود و برخى از آراى آنان را که بیانگر جمود و عدم تعمق آنان در دین بود, رد کرد).
شیخ مفید ضمن نگارش نخستین کتاب اصول فقه, درباره اهل حدیث چنین نوشت:
(اصحاب اخبارى مسلک ما, داراى ذهنى سالم, ولى دور از تعمق هستند و بهره کمى از هوشیارى دارند و بدون دقت از کنار احادیث مى گذرند و در سند آنها نیز تأمّل نمى کنند و حق و باطل آن را از هم جدا نمى سازند).12
سبک اجتهادى شیخ مفید چنین مى نماید که وى هرچند به دخالت عقل در استنباط حکم معتقد بوده, ولى حوزه عمل عقل را جز در فهم نصوص شرعى جایز نمى دانسته و استقلال و حجیتى براى عقل قائل نبوده است, مگر در هنگام سکوت قرآن و سنت;13 به بیانى دیگر, او کاربرد عقل را فقط در راستاى کلام وحى معتبر مى شناخته است.
در سده پنجم با ظهور فقیه بلند آوازه و مؤسس حوزه نجف, (شیخ طوسى) (385 ـ 460 ق), روبه رو مى شویم. وى نیز اگر چه از نخستین نگارندگان کتاب اصول است و همانند استادش شیخ مفید, به عقل گرایش دارد, ولى در اصول فقه جایگاه مستقلّى براى عقل نگشوده است.
در این عصر, فقیهى که جایگاه عقل را در فقه مورد توجه بیشترى قرار داده است, سید مرتضى (م 436 ق) است. او با نپذیرفتن حجّیّت خبر واحد, ناگزیر, ژرف اندیشى در منابع و مآخذ روایى را شیوه اجتهادى خود قرار داد.14
در مقام مقایسه دیدگاه سید مرتضى با دیدگاه هاى شیخ مفید و شیخ طوسى, سید مرتضى گرایش بیشترى به عقل نشان مى دهد. او با نگارش کتاب الذریعة الى اصول الشریعه, مبانى استنباط احکام را به طور کامل ترى گردآورى و روشن نمود, اما آن گاه که خواست دیدگاه خود را در مورد عقل بنگارد, همان را نوشت که شیخ مفید نگاشته و شیخ طوسى بدان معتقد بود:
(فإذا لم نجد فى الأ دلة الموجبة للعلم طریقاً الى علم حکم هذه الحادثة, کنّا فیها على ما یوجب العقل وحکمه);15
اگر از کتاب (کتاب و سنت و نقل) راهى براى کشف حکم مسئله اى نیافتیم, آن گاه بنا به استنباط عقلى خود عمل مى نماییم.
در سده ششم, ابن ادریس (م 598 ق) که با شجاعت علمى توانست سنت پیروى از آراى شیخ طوسى را در یکصد سال گذشته بشکند و حیات تازه اى به سامانه اجتهاد ببخشد. او مقدارى روشن تر از گذشتگان درباره عقل سخن مى گوید, ولى آنچه مى گوید باز همان مضمونى را دارد که شیخ مفید و سید مرتضى درباره آن گفته بودند:
(فإذا فقدت الثلاثة یعنى الکتاب والسنة والاجماع فالمعتمد عند المحققین التمسّک بدلیل العقل فیها);16
هرگاه در ادله سه گانه یعنى: کتاب, سنت و اجماع, حکمى یافته نشد, پژوهشگران باید به دلیل عقلى چنگ بزنند.
فقیهى که نخستین بار از (ادلّه اربعه) نام مى برد و عقل را هم در شمار آنها مى آورد, (علاّمه حلّى) (648 ـ 726 ق) است. او چنین مى نویسد:
(از نظر ما ادلّه احکام منحصرند به چهار دلیل: کتاب, سنت, اجماع و عقل; و دلیل عقل مانند برائت اصلى, و استصحاب و احتیاط است). 17
سپس شهید اول (م 786 ق) و شهید ثانى (م 966 ق) با (علاّمه حلّى) اعلام ه