کاستیهای نظام تعلیم و تربیت در افغانستان
یکی از
اهداف اولیه و ضرورتهای اجتنابناپزیر دولتها، توسعه اقتصادی، فرهنگی،
سیاسی و رفاه اجتماعی میباشد. این امر ممکن نیست جز با توسعه منابع
انسانی، گسترش علم و دانش و ظهور استعدادهای نهفته انسان در قلمروهای مختلف
و ابعاد وجودی او.
کاستیهای نظام تعلیم و تربیت در افغانستان
یکی از
اهداف اولیه و ضرورتهای اجتنابناپزیر دولتها، توسعه اقتصادی، فرهنگی،
سیاسی و رفاه اجتماعی میباشد. این امر ممکن نیست جز با توسعه منابع
انسانی، گسترش علم و دانش و ظهور استعدادهای نهفته انسان در قلمروهای مختلف
و ابعاد وجودی او.
سیستم تعلیم و تربیت وقتی به روز، کارآمد، پویا و
مؤثراست که طراحان و کارشناسان برنامههای آموزشی، دولتمردان و سیاست
گذاران با نگاهی به گذ شته و کارکرد سابقه نظام تعلیمی توجه نموده، مشکلات،
تنگناها، عوامل بازدارنده و یا سرعت بخش را شناسایی نموده برای رفع و
اصلاح موانع و تأمین عوامل مؤثر تلاش نمایند و همهی دست اندرکاران باور
عمیق به همبستگی توسعه کشور با توسعه منابع انسانی داشته باشند. تا
زمانیکه مسایل و مشکلات آن شناسایی و برای رفع و حل آن گامهای جدی و فعال
برداشته نشود توقع کشور مترقی و آسایش و رفاه اجتماعی امر ناممکن است.
تاریخ
تحولات آموزش کشورها در همه جا و در میان ملتها با هر نظام سیاسی-اجتماعی
این موضوع را روشن میسازداینکه شناخت مسایل و مشکلات و نارساییهای تعلیم
و تربیت جزء اساسی هر کوششی است و این مسأله جایگاه شناخته شده در تنظیم
سیاستهای ملی و بینالمللی کشورها دارد و مسؤلان کشورها باور عمیق دارند
که بالندگی اقتصادی و توسعه کشور، وابسته به نظامهای تربیتی توسعه یافته
است. رفاه، آسایش و بهبود وضعیت زندگی جامعه بدون پیشرفت علمی و دستآورد
فکری بشر امر ناممکن میباشد. از این رو نوشته حاضر سعی دارد کاستیهای
نظام تعلیم و تربیت کشور را بررسی نموده، علل توسعه نیافتگی این نظام حیاتی
و مهم را مورد اشاره قرار دهد که در دو بخش این موضوع را پی خواهد گرفت.
الف: علل داخلی توسعه نیافتگی نظام تعلیم و تربیت.
ب: علل خارجی توسعه نیافتگی نظام تعلیم و تربیت.
ابتدا میپردازیم به بررسی علل دورنی و کاستیهای موجود در داخل نظام تعلیمی کشور.
الف- علل داخلی توسعه نیافتگی نظام تعلیم و تربیت:
1- نامتناسب بودن هدفهای آموزشی با علایق دانش آموزان و نگرش خا نوادهها
نظام
جاری در کشور برگرفته از نظام مرسوم در کشورهای توسعه یافته است که در
آغاز، این نظام برای تربیت افراد در مدیریتهای اداری و اجتماعی در خدمات
دولتی شروع به کار نمود و در این نظام «نخبه پروری» هدف اصلی نظام آموزشی
بود تا تربیت همگانی. بدین ترتیب برنامههای آموزشی همسو با هدف از پیش
تعیین شده جریان مییافت و نتیجه طبیعی این روند افت تحصیلی درصد زیادی از
فراگیران بود. محتوای برنامههای درسی براساس نگرشی شکل میگرفت که ذهن
کودک را زمین بکر میدانست و میبایست انواع مختلف رفتار بزرگسالان را در
آن کشت نمود و هدف آموزش نیز شکلدادن براساس خواستههای بزرگسالان بوده و
فراگیر موظف به حفظ اطلاعات و معلوماتی است که برایش تعیین میشود و
لزوماً روش فراگیری هم روش حفظی خواهد بود که در دنیای امروز روش نامناسب و
ناکارآمد تلقی میگردد.
در این رویکرد فرایند تحصیل به نیازها،
سلیقهها و تفاوتهای فردی و گرایشهای فراگیران توجه نمیگردد. به نقش
فعال دانش آموز، استعداد، ذوق و سلیقه او توجه نمیشود. ویل دورانت در کتاب
«لذات فلسفه» نگرانی خود را از این موضوع صریحاً ابراز نموده مینویسد:
ما
ملتی هستیم که صدها هزار مدرسه داریم اما به سختی میتوانیم عده انگشت
شماری از مردان تربیت یافته پیدا نماییم. ضرر و خسران متوجه مدارس و
دانشگاههای ما بیشتربه دلیل آرای تربیتی کسانی است که تربیت را سازگارکردن
با محیط خود تعریف کرده است که هر ذهن و روح خلاقی از آن تنفر دارد و
نتیجه چنین تفکری پرشدن مدارس ما از علوم نظری و مکانیکی و خالی ماندن از
موضوعات ادبیات و تاریخ و فلسفه و هنراست. بدین ترتیب ما جوانانی تربیت
میکنیم که اهل اداره و دفتر و تکنیک هستند و پس از پایان کار روزانه به
سراغ هفتهنامههای مصور و رنگی میروند یا به سینماهای هجوم میبرند که
صحنههای عشقی یکنواخت بدنهای عریان نشان میدهند. (درآمدی بر تعلیم و
تربیت اسلامی، جلد1، ص 220)
این موضوع وقتی در جامعه الگوپذیر وارد
میشود بار منفی بیشتری به خود میگیرد؛ زیرا به علاوه نادیده گرفتن ذوق و
سلیقههای فراگیران در جامعه مقصد از آداب، فرهنگ و ادبیات آن جامعه نیز
غفلت میشود. شاید یکی از دلایل مقاومت در برابر مدارس سبک غربی از سوی
جامعه ما در گذشته، عدم توجه به فرهنگ و عقاید مردم بوده است که در آینده
به این موضوع تحت عنوان نگرش خانواده و نحلههای فکری، به عنوان یکی از
موانع تعلیم و تربیت نوین، مطالبی را متذکر خواهم شد. از اینرو بر مسؤلان و
دستاندرکارن تعلیم و تربیت کشور است که با مطالعه دقیق در محتوا و اهداف
نظام مبدأ از منتقدان و فیلسوفان تعلیم و تربیت کشورهای غربی غافل نگردیده
پیامدهای سوء و تنگناهای نظامهای الگو را نیز مد نظر داشته باشند تا پس از
سالها تلاش و هزینه کردن سرمایههای انسانی و اقتصادی به نتیجه ناگواری
برسیم که خود غربیها اکنون از آن نگران و فراریاند. طبیعی است که نوع
نگاه فرد مسلمان و جامعه اسلامی به انسان و ابعاد وجودی او و نیازهای طبیعی
و عالی و گرایشها و هدفهای او در زندگی متفاوت است. دغدغه مسؤلان آموزشی
کشور تربیت انسان عالم، فرهیخته، آگاه و کامل است. شایسته است مربیان و
مصلحان جامعه سازوکاری ارایه نمایند که نظام تربیتی آن بتواند همه قوای
انسان را شکوفا سازد. هم مهارتهای لازم زندگی را در او ایجاد نماید و هم
او را شهروند سازگار با جامعه و هنجارهای آن بسازد. هم بُعد عقلانی شناختی
او را توسعه ببخشد. هم افقهای جدید برای زندگی در عالم آخرت و زندگی
جاودانه بکشاید، هم به ذوق و سلیقههای فردی او توجه شود و هم رضایتمندی
خانوادهها را از نظام تعلیمی برآورده سازد. برنامههای درسی و محتوا و
روشهای تعلمیی بگونه نباشد که دانش آموزان تنها به ذخیره کردن معلومات و
حفظ الفاظ مجبورباشند و از ذوق، علاقه و سلیقههای آنان و نگرشهای والدین و
نظرات آنها در فرآیند آموزش استقبال نگردد و یا از عقاید و فرهنگ خاص
جانبداری گردد. به فرهنگ و باورهای اقشار موجود جامعه بیتوجهی گردد؛ که
خود سبب میشود نظام تربیتی نتواند رسالت ملی، علمی و فرهنگی خود را به
انجام برساند. بیتوجهی به فرهنگهای جامعه چند فرهنگی و چند زبانی و
نادیده گرفتن باورها و نگرشهای افراد جامعه و عدم عنایت به ذوق و سلیقه
فراگیران، بیرغبتی و بیمیلی برای والدین و دانشآموزان ایجاد مینماید که
خود از کاستیها و علل ناکارآمدی نظام رسمی آموزش کشور میباشد.
2- روشهای سنتی آموزشی
روشهای
آموزشی متداول و سنتی در اکثر نظامهای جهان براساس معلم محوری و گوش
دادن و بیان لفظی و حفظ کردن است. در این روش تبادل نظر، تفکر و بحث گروهی
در باره پدیدهها خیلی شناخته شده نیست. معلم مطالب را بیان میکند و
فراگیر منفعل و پذیرای محض بوده صرفاً گوش میدهد و در برخی موارد گوش هم
نمیدهد. دانش آموزان موظفاند دیکتههای معلم را طوطیوار حفظ کرده
بازخوانی نمایند. در این روش در امتحانات افرادی نمره قبولی میآورند که
حافظه بهتری داشته باشند. حال این محفوظات چقدر بینشها و نگرشهای آنان را
تحت تأثیر قرار میدهد و یا چقدر این معلومات در شخصیت آنها تأثیرداشته و
یا مهارتهای لازم را برای زندگی فراهم میآورد و چگونه این افراد از این
دانستهها میتواند در موقعیتهای واقعی زندگی، که با آن روبرو میشود
استفاده کند، مشخص نیست.
در روش سنتی به جای استفاده از تفکر و اندیشه
دانش آموز برای تحقیق، جستجو، پژوهش، مشاهده، تجربه، آزمایش، و تحلیل و
داوری در باره پدیدهها و تعبیر و تفسیر و استفاده از ابزار نوین آموزشی،
که جذابیت، خودکاری و فعال شدن فراگیران را فراهم نماید و استعدادها و
توانمندی آنها را تقویت نموده و سطح بالا و عمیق یادگیری و ماندگاری را در
پی دارد، غفلت گردیده تنها به روش حفظی و سطحی و کوتاه مدت اکتفا میشود.
این
موضوع وقتی در نظام آموزشی افغانستان مورد مطالعه قرار میگیرد شکل بسیار
دردناکتر به خود میگیرد؛ زیرا تنها روش سنتی و قدیمی و معلم محوری مطرح
نیست، بلکه مشکلات و نارساییهای دیگر بر آن افزوده میشود. کمبود فضاهای
آموزشی، شلوغی کلاسها نبود نور کافی برای دید، سرما و گرما در محیط
آموزشی که از نظر روانشناسان مانع مستقل محسوب شده و موجب قطع ارتباط میان
معلم و فراگیر میگردد حتی در بسیاری موارد که کلاسها در زیر درختان و یا
خیمهها برگزار میگردد سروصداهای اطراف و پدیدههای بیرونی مورد دید باعث
از بین رفتن توجه دانشآموزان به درس میگردد.در نتیجه همان ارتباط ضعیف
میان معلم و متعلم را هم از بین برده و در روند یاددهی – یادگیری اخلال
ایجاد میکند. این موضوع از دیرباز نظام تربیوی کشو را رنج میداده است.
آقای فرهنگ وضعیت تعلیم تربیت و روشها و محتوای نامناسب کشور را چنین توصیف مینماید:
«تعلیم
و تربیت به گونهای بود که فرد خود را مقلد و مقید و مطاع بار میآورد و
عدم اراده انسان در سرنوشت او را مجبور قضا و قدر میکرد و با تربیت حقیقی
که هدف آن تغییر در فکر و نفس، رشد سالم و هماهنگ با استعدادهای موجود در
نهاد آدم است منافات داشت. تعلیم و تربیت میخواست مردم در تفکر نسبت به
سیاست خودشان را مجاز و مستحق نداند، بلکه تفکر و اشتغال به امورسیاسی را
حق آسمانی رئیس دولت بشمارند و همینطور حق تفکر را از مردم سلب کرده تسلیم
و رضا گردند.» (افغانستان در پنج قرن اخیر، ج 1، ص 222).
سالها می
گذرد اما سیستم تعلیمی با همین روش تا کنون ادامه مسیر داده و تحول چندانی
در آن دیده نمیشود. نظامی که با چنین روش منسوخ و ناکارآمد ادامه مسیر
بدهد و از تکنولوژی مدرن آموزشی خبری نباشد و با انواع گوناگون موانع
تحصیلی روبر باشد انتظار بهبود سطح کمی و کیفی تحصیل و بازدهی مطلوب نظام
تعلیمی کشور هرگز اتفاق نخواهد افتاد. آیا وقت آن نرسیده است که مسؤلان
کشور چشمان خود را باز نموده تحولات پیرامونی خود را ببینند و کاروان
پرشتاب جامعه جهانی را، که سوار بر فرآوردههای علمی و دانش بشری با سرعت
در حال حرکت هستند، بیبنند و فکری برای تغییر و تحول نظام آموزشی نمایند؟
آیا نمیتوان کتابهای درسی را طوری طراحی نمود که انواع مختلف فعالیتها و
روشها را برای دانشآموزان ارایه کرد که تفکر و تصورات آنها را تحریک
نموده و فعالیت و خلاقیت ذهنی به جای انفعال و پذیرایی صرف ایجاد نمود؟ آیا
نمیتوان به جای تأکید بیش از حد بر امور نظری و حفظی و دادن نمره در
امتحان پایان ترم، به تواناییها، تلاشها و فعالیتهای ذوقی، هنری،
مهارتی، تجربی و کارهای دستی تکیه نمود تا از دانشآموز راکد، منفعل و
بیتحرک دانش آموز فعال، پویا و تلاشگر پدید آورد؟ انتظار میرود در نظام
جاری شاهد تحول بنیادین و مطلوب در کشور باشیم و با روشهای نوین و رویکرد
مدرن شاهد تحول و توسعه هرچه بیشتر و سریعتر نظام تربیوی کشوربوده و روش
کهنه و فرسوده را کنار بگذاریم تا در سایه نظام نوین شاهد انکشاف
استعدادهای فرزندان کشور باشیم.
3- نامتناسب بودن مقررات و رفتارها با شرایط روانی دانش آموزان
مقررات
و شرایطی که معمولا در مدارس حاکم است و معلمان و دانشآموزان ملزم به
اطاعت و پیروی از این شرایط میباشند و تخطی از آن جرم محسوب میشود، ریشه
در گذشته داشته علت آن تفسیر نادرست و تعریف نامناسب از انسان است و معلوم
نیست تا چه اندازه مبنای علمی داشته است. البته در برخی موارد نه تنها اساس
علمی ندارد، بلکه بطور دلخواه و مستبدانه وضع شده است. در بیشتر کشورها
آموزش بر بنیاد روانشناسی کودک بنا شده است که خود از مبنای فلسفی درستی
برخوردار نیست و براساس این برداشت، کودکان افراد نادان، بیتوجه، تنبل،
نامرتب و شریر[1] فرض شده است. لذا با تحمیل شرایط سخت از طرف بزرگسالان
و انطباق آنها با آنچه که بزرگترها میخواهند از مقررات مسلم و تخطی
ناپذیر قوانین آموزشی است. بدین جهت امر مهم رشد و تکامل و پروش فراگیران و
کسب اطلاعات تحتالشعاع قوانین و مقررات خشن و سخت قرار گرفته حس
کنجکاوی، توانایی ابداع و ابتکار و تحلیل، نقد، بررسی و اظهار نظر و
اعتماد به نفس آنان سرکوب شده و خلاقیت و شادابی آنها را از بین میبرد.
با چنین برداشتی از روانشناسی کودکان باید آنها در سر کلاس درس بیصدا و
بیحرکت، ساکت به ردیف نشسته و تنها تکالیفی که به آنها داده میشود
انجام دهند و تنها وقتی که از آنها سؤال میشود حق دارند صحبت نمایند. در
غیر این صورت هر حرکت و صحبت توبیخ را در پی خواهد داشت. در این روش در
واقع مدرسه و کلاس چون زندانی است که افراد در آن به ردیف نشسته و با
بیمیلی و از روی اجبار به سخنان گوینده گوش میدهند و تنبیه میشوند. در
این محل مهم نیست که مخاطبین چه فکری دارند و چه میخواهند انجام دهند. در
این صورت فرایند آموزش به جریان تحمیلی تبدیل شده و یادگیرنده در جریان
آنچه فرا میگیرد نقشی ندارد؛ لذا علاقه او برای رفتن به مدرسه به شدت
کاهش مییابد.
روانشناسی پرورشی پیرامون رشد خود پنداره مثبت مطالب و
دستورالعملهای مهمی ارایه میکند که کاملا با فضای حاکم موجود در کلاس درس
و فرایند آموزشی روش سنتی کشورهای عقب مانده، بویژه افغانستان، مغایرت
دارد.«جان ای گلاور» و «راجراج برونیگ»، دو تن از روانشناسان،
دستورالعملهای روانشناسانه و کاربردی زیادی در این خصوص ارایه مینمایند
که به چند مورد از آنها اشاره میشود:
به دانش آموزان خویش فرصت دهید تا در امور کلاس شرکت کنند.
به دانش آموزان اجازه دهید احساسات خویش را بیان کنند.
فضای پذیرا در کلاس فراهم آورید.
برفعالیتهای تأکید کنید که احتمال توفیق در آن بیشتر است. (روانشناسی تربیتی و کاربرد آن در تدریس، صص 224-225، جان ای گلاور)
این
اصول برخواسته از اصول تربیتی و پرورشی است که به معلمان میگویند همه
دانش آموزان فرصتهای برابر یا گرایش مساوی برای مشارکت در بحثهای کلاس را
ندارند، معلمان باید برای فضای حاکم بر کلاس ساختار غیر تهدیدآمیز و
حمایت کننده پدید آورند، به نحوی که در آن از آرای متفاوت استقبال شود و
نقطه نظر هر دانش آموز با ارزش تلقی شود. شاگردان نیامدهاند که فقط محتوای
درس را فراگیرند. آنها میآیند که درباره خود و نحوه قبول احساسات خویش
نیز بیاموزند. این نکات هرکدام به واقعیتهای موجود در فرایند رشد و
شکوفایی شخصیت بهنجار و انسان شناسانه اشاره دارد که بدون توجه به آن تربیت
انسان سالم و سازگار و توسعه یافته در تمامی ابعاد علمی، شناختی، عاطفی،
مهارتی و غیره ممکن نخواهد. بود این یافتههای علمی میگوید در نظام
کارآمد، پویا و مترقی مقررات و قوانین سخت و رفتارهای غیر علمی نتایج
زیانباری در پی خواهد داشت. از این رو ساختارهای نظام آموزشی براساس روابط
متعالی انسانی و کرامت آدمی باید استوارگردد که در آن مدرسه و کلاس درس
محیط دلپذیر و پذیرا، جذاب وخوشآیند برای دانش آموزان باشد. فضای آموزش
فضای صمیمی که در آن هرکس در نقش خود احساس امنیت، فضیلت،احترام وکرامت
نماید.
متأسفانه! در جوامع عقب مانده و سنتی مثل افغانستان به علاوه
قوانین دست و پاگیر و مقررات سخت، روابط معلمان با شاگردان براساس فرهنگ
ترس و تنبیه و خشونت و تحقیر استوار است.
نویسنده کتاب افغانستان درپنج قرن اخیر وضعیت تعلیم و تربیت در افغانستان را چنین توصیف میکند:
به
هرحال تعلیم و تربیت در افغانستان «القایی» بود و براساس تخویف و تنبیه به
عمل میآمد. (همان، ص223) این وضعیت گذشته تعلیم و تربیت ما نیست که پدیده
جاری و امروزی تعلیم و تربیت کشور نیز میباشد. در نظام تعلیمی امروز ما
هم تغییر چندانی ایجاد نشده است. همان روش فرسوده وکهنه و همان فرهنگ عصر
انسان بدوی حاکم است. هم معلم و مسؤلان مدرسه به خود اجازه توهین و حرفهای
رکیک میدهند، هم دانش آموزان و از همه بدتر جامعه این فرهنگ زشت را حق
مسلم مربیان دانسته و آن را به عنوان ابزار آموزش، لازم و ضروری میدانند.
روانشناسی
پرورشی میگوید وقتی کودکان و نوجوانان در سر کلاس معلم محبوب خود با
نهایت میل، رغبت، انگیزه و اشتهای روانی به مطالب درس گوش میسپارند،
یادگیری به شایستهترین وجه صورت میپذیرد. اما زمانیکه به دلایلی دانش
آموزان نگرش چندان خوشآیندی به مدرسه و کلاس و معلم ندارند، بیاشتهای
روانی و تحصیلی وجودشان را فرا گرفته و همه درس و بحث یک امر تحمیلی بیش
نخواهد بود و به زودی مطالب آموخته شده را فراموش میکنند و بیاشتهایی و
استفراغ روانی برای او ایجاد میشود. (روانشناسی کاربردی، ص 106، دکتر
غلامعلی افروز)
در نظام تعلیم و تربیت ما روابط معلمان با مدرسه، روابط
دانش آموزان با یگدیگر و روابط معلمان و مدرسه با اولیای دانش آموزاون،
روابطی با ملاکهای مشخص و مسؤلیتآور و نقشآفرین نیست. هنوز روشن نیست که
مدرسه در قبال دانش آموزان به علاوه درس چه مسؤلیتهایی دارد و والدین چه
تکالیف و وظایفی دارند؟ و هیج الزام قانونی، که اولیای دانشآموزان را مکلف
به ارتباط برقرار نمودن با مدرسه و گردن نهادن به الزامات مدرسه در راه
رسیدن به اهداف آموزشی و بهبود سطح تحصیلی و غنابخشی فرهنگی جامعه گردد،
وجود ندارد؛ در حالیکه میتوان با رفتارها، برنامهها و فعالیتهای مناسب
فضای پذیرا و گرم به وجود آورد که انگیزه حضور در مدرسه بیش از پیش تقویت
گردد؛ زیرا انگیزه اساسیترین عوامل در آوردن دانشآموزان به مدرسه و
مؤثرترین نیروی ماندگاری آنان در کلاس و یادگیری است. میل و رغبت را برای
به هدف رسیدن شدت میبخشد و تلاش را افزونتر میسازد و نیز با برقراری
ارتباط نزدیک با اولیای دانش آموزان و آشنایی آنها از تنگناهای امکانات
تحصیلی فرزندانشان زمینه خودیاری و جلب کمکهای اقتصادی از سوی متمولین را
فراهم خواهد ساخت و هم با تبادل افکار، زمینه مشارکت اجتماعی برای بازسازی
فرهنگی را فراهم نمود.
4- عدم تناسب میان معلمان و متعلمان و عدم صلاحیتها و شایستگیها
ناکافی
بودن تربیت معلم از نظر کمی و کیفی با نیازهای آموزشی به عنوان یکی از
عوامل اصلی عدم کارآیی نظام آموزشی و اُفت تحصیلی کشورهای توسعه نیافته به
شمار میآید. کمبود معلم در این کشورها، یکی از دلایل شلوغی کلاسها و عدم
توجه مناسب به پرورش و شکوفایی استعداهای فراگیران میباشد. در بسیاری
کشورها میزان تحصیلات معلمان برای سطوحی که به امر تدریس و پرورش
میپردازند کافی نیست. دورههای تربیت معلم بسیار کوتا و نامناسب است. در
صورت موجود بودن دورهها و کافی بودن معلم، تطبیق روشها و نظریات ارائه
شده در برنامهی تربیت معلم و کاربست یافتههای روانشناسی و تربیتی و
کاربرد روشهای مناسب تدریس در مدارس باز مشکل دیگری است که در نظام تعلیمی
این کشورها وجود دارد.
دکتر احمد آقازاده این موضوع را در نظام آموزش و پروش جمهوری اسلامی ایران مورد بررسی قرارداده مینویسد:
متأسفانه!
در مملکت ما اصل برخورداری از معلمان مدارس از تحصیلات دانشگاهی مورد توجه
تصمیمگیران و سیاستگذاران و مدیران ردههای بالای دستگاه تربیتی کشور
نیست و آن را به عنوان شرط لازم برای اشتغال به کار تربیت و تعلیم و ارتقای
سطح دانش و مهارتهای حرفهای معلمان به طور جدی در نظر نمیگیرند. ایشان
در ادامه به عدد و ارقام اشاره کرده مینویسد؛ طبق آمار سال تحصیلی
1380-1381 از کل معلمان دوره ابتدایی بالغ بر250 هزار، قریب به 5/51 درصد،
دارای دیپلم متوسطه 5/48 درصد دارای فوق دیپلم بودهاند و در دوره راهنمایی
از کل معلمانی که منحصراً به امر تدریس میپردازند 17/30 درصد دارای مدرک
لیسانس است. (مسایل آموزش وپرورش ایران ص 156 دکتر احمد آقازاده)
این در
حالی است که در کشورهای موفق جهان، از جمله آلمان، ژاپن و انگلیستان همه
معلمان در کلیه سطوح باید در مراکز تربیت معلم و دانشگاها حضور یابند. در
ژاپن همه معلمان دورههای تحصیلی ملزماند تحصیلات دانشگاهی داشته باشند.
برای معلمان کودکستانهای دوره ابتدایی یک دوره آموزشی چهارساله و برای
معلمان مدارس متوسطه شش تا هفت سال است که مدرک لیسانس و فوق لیسانس دریافت
میکنند. در انگلستان نیز مربیان به حکم قانون باید تحصیلات دانشگاهی خود
را در رشته تخصصی در مراتب علمی لیسانس، فوق لیسانس و حتی دکترا به پایان
برسانند تا بتوانند به امر تدریس بپردازند.
در این کشورها نقش نیروی
انسانی، بویژه معلم، بسیار بااهمیت تلقی میشود. ابتدا علاقهمندان به شغل
معلمی باید با گذراندن آزمون و گزینش در دوره تربیت معلم وارد این دوره شده
و با کوشش و پژوهش علمی و احراز صلاحیت حرفه معلمی و مهارتهای تدریس وارد
مدارس میشوند
این موضوع در کشور ما، که سالهای متمادی مدارس تعطیل و
یا نیمه تعطیل بوده است و یا دچار تغییرات حاکمیتی و اعمال سیاستمداران
گردیده است و گرفتاری ذهنی دولتمردان در قبال بقای ریاست و صرف هزینهها
برای این امرشده است و مسایل نظام تعلیم و تربیت به حاشیه رانده شده و نسبت
به امر تربیت معلم و توسعه نظام تعلیمی کشور غفلت صورت گرفته و احیانا مهم
و به عنوان یک امر ضروری و تحولساز و مرتبط با توسعه سیاسی کشور دانسته
نمیشود و در برنامههای اقتصادی امکانات و بودجه کافی برای تأسیس
دارالمعلمین منظور نمیشود.
نبود دارالمعلمین به حد کافی با صلاحیتهای
علمی و مهارتی، باعث اُفت تحصیلی و پایین آمدن سطح کیفی تحصیل و سبب
ناکارآمدی نظام تعلیم و تربیت کشور میگردد. روشن است که توسعه علمی و
فرهنگی و ارتقای دانش فراگیران از چنین نظامی ناکارآمد و ضعیف توقع نخواهد
داشت. انتظار معجزه هم نباید داشت که کشور بدون داشتن نیروی علمی و حرفهای
و منابع فکری انسانی به رشد و توسعه نایل آید. باید باورداشت تا بر انکشاف
نظام تعلیم و تربیت و بهبود نظام آموزشی کشورتوجه نگردیده و تحول فکری و
علمی و تغییر بنیادین در حوزه اندیشه جامعه به وجود نیاید هیج تحرک اجتماعی
و توسعه سیاسی و اقتصادی به وقوع نخواهد پیوست. از اینرو اختصاص اعتبار
مالی برای توسعه و ارتقای علمی هزینه کردن نیست، بلکه سرمایهگذاری است.
سرمایهگذاری برای تأمین تربیت مربیان بالیاقت و شایسته و ایجاد توانمندی
علمی و مهارتی در آنها، سرمایهگذاری در زیربنای توسعه کشور که تا کنون
چنین نگاهی به موضوع نگردیده است و جامعه تاوان سنگین آن را پرداخت
میکند.
5- عدم کاربست تکنولوژی آموزشی در نظام تعلیمی
فرایند یاددهی
– یادگیری امری است که در بهبود آن شرایط روانی محیطی، مهارتی و کاربست
ابزار سخت افزاری و نرم افزاری متعددی لازم است که امر یادگیری را سرعت
بخشیده و روند آموزش را برای فراگیران جالب، خوشآیند و دلپذیر میسازد،
حضور ذهنی در کلاس و رضایتمندی ایجاد میکند و فرایند یادگیری را تسهیل
میسازد. استفاده از تکنولوژی آموزشی؛ یعنی «به کارگیری مجموعه از معلومات
ناشی از کاربست علوم آموزشی و یادگیری در دنیای حقیقی کلاس همراه با ابزار و
روشهای که یادگیری را تسهیل میکند.» (مقدمات تکنولوژی آموزشی، خدیجه
علیآبادی، ص 21)
با چشمپوشی از تعاریف گوناگون و جرح و تعدیل آنها به
این نتیجه میرسیم که دردنیای مدرن امروز در استفاده از تکنولوژی و ابزار
آموزشی هم به یافتههایی که درزمینه یادگیری، که مربوط به جنبه روانشناختی
انسان میگردد، توجه مینمایند و هم به روشهای نوین ارتباط جمعی و ابزار
سمعی و بصری اهمیت میدهند واستفاده از آن را در آموزش امراجتناب ناپذیر
میدانند وهم به استخدام مجموعهای از منابع انسانی با مهارتهای تدریس به
منظور ایجاد یادگیری بها میدهند.
اما در افغانستان استفاده از این
ابزار در طول تاریخ تعلیمی کشور امر ناشناخته و غریب بوده است. نظام آموزشی
ما تا همین اواخر نه تنها از مزایای این وسایل و ابزار تحصیل بیبهره بود،
که دانش آموزان حتی اسم خیلی از آنها را، که در دنیای آموزشی کشورهای
دیگر وارد کلاسها شده و پس از مدتی به فراموشی سپرده شدهاند،
نشنیدهاند. بطور مثال چه تعداد دانشآموز افغانی نام «پروژکتور اپک»،
«تابلوهای الکتریکی»، «نوارکاتریج» «فیلم استریب»، «اسلاید ناطق»،
«پروژکتور اورهد» وبسیاری از ابزار مؤثر در یادگیری را شنیدهاند که هرکدام
روزگاری آمده، مانده و سپس ناکارآمد شده و قدیمی گردیده و از دور خارج
شدهاند. در حالی که اکنون هر دانشآموز آمریکایی یک کامپیوتر شخصی دارد و
از این جعبه جادویی برای بهبود سطح تحصیلی و سرعت بخشی و جذابیت آموزش
استفاده مینماید. آیا میتوان گفت آموزش عالی و یا اساتید دانشگاه کشور ما
از این ابزار بهرهمنداند و برای ارتقا و غنا بخشی در آموزش عالی از آن
سود میبرند، چه رسد به معلمین مقاطع آموزش عمومی! دانشآموزان که دیگر جای
خود دارند.!
6- عدم برنامه ریزی دراز مدت
نهاد تعلیم و تربیت همانند
یک سیستم عمل مینماید. سیستم منظومهای از عناصر و اجزایی است که با هم
ارتباط و کنش و واکنش متقابل داشته کل واحدی را به وجود میآورد. (مبانی
نظری و اصول مدیریت آموزشی، ص 122، دکتر علی علاقهبند)
از تعریف بالا
به این نتیجه میرسیم که در سیستم «هدف» و «درونداد» و: «فراگرد و یا
دگرگون سازی» و «بروندادها» از موضوع مطرح و مسایلی است که باید مورد توجه
قرار گیرد. در سیستم آموزش درونداها دانش آموزان است که وارد نظام آموزش
میشوند و فراگرد و یادگرگونسازی فعالیتهای آموزشی است که به منظور توسعه
فکری، عقلی، شناختی، و رشد همهجانبه آنها صورت میگیرد و بروندادها
کسانی هستند که با تحصیل و کسب مهارتهای علمی و حرفهای و هنری
فارغالتحصیل میشوند.
در نگاه سیستمی به نظام آموزشی اعضا و عناصر
داخلی آن مدارس و فضای آموزشی از همه مهمتر روابط انسانی است که باید میان
مدیر و دبیر، و فراگیران و کارمندان در تمامی رده و موقعیت اداری با
رویکرد احترام و کرامت انسانی پایهگذاری شود؛ زیرا فعالیتها، تعاملها و
گرایشها همه عوامل انسانی در شخصیت دانشآموزان نهادینه شده و در فضیلت
خواهی و گشادهنظری و تعصبگریزی، کمالجویی و احترام به انسانها و
اندیشهها و آداب آنها بطور آشکار و پنهان اثر مینماید.
همین خصوصیت
انسانی بودن عناصر سیستم نظام تعلیم وتربیت و کرامت انسانی سبب میشود تا
در تعویض و تبدیل عناصر نتوانیم اقدامی صورت دهیم. از سوی دیگر محصولاتی که
از این سیستم به دست میآید زمان زیادی لازم دارد و در فرایند تولید امکان
به هم خوردن تناسب میان عرضه و تقاضا وجود دارد و در نتیجه تعادل و تناسب
میان عرضه و تقاضا سالها وقت لازم دارد تا کنترل ممکن گردد. از جانب دیگر
هزینههای زیادی برای تهیه منابع انسانی لازم است تا تربیت انسان با مهارت
حرفهای و علمی فنی ممکن گردد مجموعه این خصوصیات میطلبد که نظام تعلیم و
تربیت با مدیریت درست علمی و برنامهریزی جامع و دقیق و با پیش بینیهای
لازم با بلند نظری و روشن بینی اداره و رهبری شود.
سیر تحولات نظام
تعلیم و تربیت کشور نشان میدهد که به علت ضعف فرهنگ برنامهریزی و
برنامههای اصلاحی و فقدان ضمانت اجرایی و عدم پشتیبانی مالی؛ وزارت معارف
نتوانسته است یک نهاد کارآمد و پویا باشد. از اینرو بر سیاستگزاران وزارت
معارف است که با چشم اندازهای روشن و بلندمدت و در چارچوب مدون و معین و
باوضع قوانین متناسب با واقعیتهای کشور و بافتهای اجتماعی و فرهنگی نسبت
به مسایل وزارت معارف اقدام نماید تا با رفتن یک فرد از رأس اداره مدیریت
گرفتار بحران و سیاست زدگی نگردد و از شتابزدگی و اعمال سلیقه فردی بدور
باشد تا با مدیرت علمی و برنامهریزی دراز مدت ودرست در این نهاد بزرگ و
مهم اجتماعی کشور بهبود حاصل آید و زمینه رشد علمی و فرهنگی و کشف
استعدادهای نهفته و بروز نیافته فرزندان این مرز و بوم فراهم گردد.
7- فقر کیفی و محتوای متون درسی
کیفیت
متون درسی از نظر روانشناسی پرورشی از اهمیت زیادی برخوردار است و باید
براساس یافتهها و نتایج علمی استوار گردد. امروزه روانشناسان در باره
یادگیری و فرایند پیچیده آن مطالب سودمند و ارزنده را در این خصوص کشف
کردهاند و استفاده از این دستآورد مهم علمی برای بهبود و ارتقای کیفی
یادگیری لازم و ضروری است. از این میان کیفیت و چگونگی شکل و ساختار متون
درسی متناسب با سطوح مختلف سنی و مراحل رشد شناختی و فکری و ذهنی فراگیران
از اولویت زیادی برخورداراست.
براساس نظریه یادگیری بین فرایندهای فکری
کودکان و بزرگسالان تفاوتهای مهمی وجود دارد. تحقیقات «پیاژه»، که از
مشاهیر دنیای روانشناسان است، این امر را به خوبی آشکار میسازد که
دورههای رشد ذهنی کودکان مراحل مختلفی را میگذراند و هر مرحله ویژگیهای
مخصوصی به خود دارد که براساس آن باید سازوکار برنامههای درسی از نظر کیفی
و کمی و محتوایی ارائه شود تا جریان تحصیل و یادگیری بهبود یابد. از
اینرو لازم است دستاندکاران امور تربیتی و مسؤلان تهیه و تدوین کتب درسی و
مربیان از دانش روانشناسی و علوم تربیتی و مهارتهای لازم برخوردار باشند
و از مراحل رشد فیزیکی، شناختی، عقلانی، عاطفی و اخلاقی کودکان،
نوجوانان و جوانان به خوبی آگاه باشند و براساس شرایط سنی آنها کیفیت و
کمیت مواد درسی را تنظیم نمایند.
نظر «پیاژه» در دنیای تحصیل و آموزش
امروزه مورد توجه کشورها و مسؤلان ذیربط است و اصول کاربردی زیادی را
براساس شناخت ابعاد وجودی کودکان کشف و ارائه نموده است که به دو مورد
اشاره میشود:
بین فرایند فکری کودکان و بزرگسالان تفاوتهای مهمی وجود
دارد. از اینرو تمام کسانیکه با کودکان سروکار دارند باید بکوشند تا خود
را در موقعیت آنها قرار دهند و مسایل و پدیدهها را به روش آنها ببینند
کودکان
از طریق درگیری کارکردن مستقیم با اشیا و مواد محسوس و عینی مسایل و
مفاهیم مختلف را میآموزند. در این سالها امور غیر محسوس و انتزاعی در
کودکان یادگیری ایجاد نمیکند. ایشان برای کودکان سنین پایین روش «اکتشافی»
را بهترین روش یادگیری میداند. براساس این روش کودکان از طریق مواجهه با
امور حسی و عینی از طریق مشاهده پدیدهها و یا تصاویر، مفاهیم و اصول را
شخصا کشف مینمایند. از اینرو معلمان به جای اینکه دانش را به صورت آماده
و از راه توضیحات کلامی در اختیار دانشآموزان قرار دهد، برای آنان
مجموعهای از فعالیتهای متنوع فراهم میسازد. ازجمله وسایل مختلف هنری و
دستی، پازلها و معماها، مکعبهای چوبی، کتابهای گوناگون، وسایل
اندازهگیری، آلات موسیقی و مانند آنها تا به کمک آنها به کاوش و کشف
دانش بپردازند. (روانشناسی پرورشی، دکترعلی اکبرسیف، ص 216)
از مجموع
نظریههای یادگیری به این نتیجه میرسیم که؛ کتب درسی و فرایند آموزش در
مراحل مختلف سنی فرقهای زیادی دارد که طبیعتاً سازوکار و روشهای مخصوص
خود را میطلبد. انتخاب عکسها و تصاویر زیبا و مربوط به مفاهیم و مطالب
تهیه شده در کیفیت محتوا نقش اساسی دارد. گاه یک عکس خوب و معنادار بیشتراز
نوشته در یادگیری مؤثر میباشد.
برخی صاحب نظران معتقداند گاهی ارزش یک
عکس معادل ده هزار لغت و عبارت است. (تکنولوژی آموزشی، ص 88، دکترمحمد
احدیان)؛ زیرا عکس تجارب گذشته را به یاد میآورد، به مطالعه جزئیات کمک
میکند، اشتباهات گذشته را اصلاح مینماید و مقایسه اشیا را ممکن میسازد و
تجارب جدیدی ایجاد میکند. با همین تصاویر وزمینههای وبگراندهای متون و
ابزارهای لازم و متناسب میتوان برای دانش آموزان علاقه و میل و رغبت ایجاد
نمود. با این کار پیشرفت تحصیلی مطلوبتری اتفاق خواهد افتاد. متأسفانه!
این موضوع در کتب درسی گذشته چندان رعایت نشده است و کتابهای درسی کیفیت
بسیار نازل و بدی داشته است. اگر عکسی هم آمده به صورت سیاه و سفید و
بیکیفیت و نامطلوب میباشد.از همه دردناکتر اینکه همین کتب با چنین
کیفیتی همه مناطق کشور را تحت پوشش قرار نمیدهد و در برخی مناطق و موارد
از آن کپی برداری شده است و نه تنها این مناظر و عکسها و نمودارها و
نمادها به بهبود یادگیری کمک نمیکند که موجب سردرگمی مخاطب میگردد
راجع
به محتوای درسی لازم است قبل از تحلیل آن اجمالی از تعریف محتوای درسی
ارائه شود. محتوای کتب درسی عبارت است از مجموعه مفاهیم، مهارتها و
گرایشهای که از سوی برنامهریزان انتخاب و سازماندهی میشود و در عین حال
محتوا فرایند تلاش حاصل از فعالیتهای یاددهی – یادگیری معلم و شاگرد را
نیز در بر میگیرد. (برنامهریزی درسی، ص50، دکترحسن ملکی)
وقتی سخن از
محتوای کتب درسی مطرح میگردد از لوازم آن تعیین اهداف کلی، اهداف رفتاری،
اهداف میانی و اهداف نهایی مطرح میباشد. روشن است که محتوای درسی باید
تمامی نیازهای شناختی، عاطفی، عقلانی، اخلاقی، نیازهای حرفهای و مهارتی و
غیره را فراهم سازد که هرکدام از کشورها اهداف مخصوصی هم با توجه به آداب و
فرهنگ خویش در محتوای درسی خویش اشراب مینماید، اما فارغ از هرگونه
خصوصیاتهای جوامع باید محتوای درسی بتواند پاسخگوی همه نیازهای فراگیران و
جامعه باشد تا در نتیجه شهروند سازگار با جامعه مدنی تربیت نماید و به سوی
جامعه آرمانی و مطلوب و دموکراتیک گام بردارد.
رسالت اصلی نظام تعلیم و
تربیت و هدف آرمانی نظام آموزشی تربیت جامعه دموکراتیک است که در آن غنای
فرهنگی، مشارکت سیاسی، تحرک اجتماعی و بسط تواناییهای انسان صورت گیرد تا
در جامعه از تبعیض قومی و نژادی خبری نباشد و تحول اجتماعی بدون آشوب صورت
پذیرد.
به گفته «دیویی»، مربی بزرگ آمریکایی، هدف آرمانی تعلیم و تربیت
جامعه دموکراتیک است؛ جامعهای که از پیدایش اختلاف و تبعیضات طبقاتی و
قومی و نژادی جلوگیری میکند. چنین جامعهای نخست روابط و منافع مشترک
فراوانی بین اعضای خود به وجود میآورد؛ دوم روابط دوستانه و متنوعی با
جوامع دیگر برقرار میسازد. آموزش و پرورش چنین جامعهای باید طوری باشد که
مردم در اموراجتماعی مداخله کنند و تکامل و تحول جامعه هم بدون آشوب و
پریشانی امکان یابد. (درآمدی برتعلیم و تربیت اسلامی، جلد 1، ص253)
اما
آنچه در گذشته نظام تعلیم و تربیت کشور را در معرض آسیب قرار داده است
نبود محتوایی است که بتواند شهروند مدرن و مترقی و سازگار با فرهنگهای
موجود در جامعه تحویل دهد. فقر و کاستی محتوای نظام تعلیم و تربیت تا کنون
نتوانسته است شهروند مطلوب و سازگار و گشادهنظر تحویل جامعه بدهد؛ شهروندی
که وفاق ملی، وطندوستی، احترام به باورها، فرهنگها، سنتها و گرایشهای
افراد جامعه از باورهای عمیق او شده باشد؛ انسانی که الفت و برادری، فضیلت و
کمال خواهی و خیرطلبی از شخصیت و شاکله او گردیده باشد. این امر چگونه با
نادیدهگرفتن بخش بزرگ جامعه و غیبت فکر و فرهنگ و آداب و سنت و عقاید
آنها میتواند اتفاق بیفتد. در مدرسه است که باید یاد گرفت، عدالت و
برادری، تعهد و مشارکت همه افراد جامعه برای سعادت و رفاه و آسایش عمومی
لازم و ضروری است. در مدرسه در کنار تربیت برای شهروند ملی، شهروند جهانی
نیز مطرح میگردد که حقوق بشر و صلح جهانی و احترام به فرهنگها و عقاید
مردم جهان با زندگی او مربوط است که درگذشته به این مقولات چندان توجهی
مبذول نشده است و امید است که در آینده از نظر مسؤلان، مدیران، مربیان و
مصلحان کشور دور نماند تا در سایه آن کشور پیشرفت نموده و فرهنگ عمومی
جامعه بهبود یابد.
تا این جا به چند عامل درونی توسعه نیافتگی نظام
تعلیم و تربیت، که موجب گردیده است این نظام انکشاف نیابد و کارایی لازم را
نداشته باشد، اشاره شد.اینک به عوامل بیرونی توسعه نیافتگی نظام آموزشی
اشاره مینمایم که غیر مستقیم از کاستیها و علتهایی است که مانع توسعه
سیستم آموزشی کشور گردیده است.
ب- عوامل خارجی توسعه نیافتگی نظام تعلیم و تربیت:
در
این بخش به عوامل بیرونی توسعه نیافتگی سیستم آموزشی به طور اجمال اشاره
میشود. البته باید خاطرنشان نمود که بررسی عوامل و علل ناکارآمدی نظام
تربیوی را نمیتوان از زمینههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، خانوادگی و
جغرافیایی جدا و بیارتباط دانست، بلکه شناخت مشکلات و عوامل بیرونی و نقش
هریک از آنها بر امورآموزشی امری است پیچیده ودرهم تنیده. برای روشنترشدن
سیر مباحث این عوامل را جداگانه مورد بحث قرار میدهیم.
1- فقر
عدم
برخورداری از امکانات مادی و محرومیت از آن، همانگونه که شرایط و کیفیت
زندگی را در کلیه قلمروها تحت تأثیر قرار میدهد، نظام آموزشی جامعه را نیز
از روند رو به رشد و توسعه باز میدارد. این پدیده یکی از عوامل عمده ترک
تحصیل و مردودی دانش آموزان میباشد که در دو شکل فقر مطلق و فقر نسبی قابل
بررسی است.
فقر نسبی به صورت اختلاف طبقاتی و برخورداری طبقه محدودی از
جامعه از امکانات مالی و بهرهمندی از مزایای مادی و محرومیت تعدادی دیگر
بروز میکند که سبب تفاوت فرهنگی، رفتاری و تغییر نگرش نسبت به کار و
استراحت و تفریح میگردد و انگیزههای افراد را تحت تأثیر قرار میدهد که
در پیشرفت تحصیلی و ارتقای کیفی تحصیلات دانش آموزان اثر میگذارد. اما فقر
مطلق با خود سختی معیشتی، بیغذایی و یا بد غذایی، مسکن نامناسب و کار
کودکان را به همراه دارد که همین امر سبب ترک تحصیل میگردد و چه بسا دانش
آموزان با استعداد و ضریب هوشی بالا از رفتن به مدرسه باز میماند. در چنین
جامعهای که از نظر اقتصادی در سطح پایین قرار دارد و کاربری افراد جهت
تأمین امکانات اولیه زندگی و صرفاً برای بقا و زنده ماندن است، نتیجه
طبیعیشان سختی معیشت، گرسنگی، بیماری، خستگی، افسردگی، بینشاطی و عدم
تفریح و استراحت است که هرکدام سبب میشود فرزندان نتوانند در نظام آموزشی
کشور راه یابند.
با توجه به مطالب یادشده وضعیت کشور ما در ردیف دوم جا
میگیرد. فقر مطلق بر زندگی مردم ما حاکم است، زندگی بسیار نامطلوب، کم
غذایی و سوء تغذیه و از همه بدتر کارنمودن فرزندان کم سن و سال است که در
شهرها به شکل دست فروشی، شاگردی، جمعآوری مواد زاید از سطح شهر، قالی بافی
و غیره ظاهر میگردد و در روستا همراه پدر در مزرعه کارنمودن آنهم در فصل
تابستان که زمان تحصیل و آموزش رسمی کشور است، از عوامل خارجی توسعه
نیافتگی سیستم تعلیمی کشورا ست که سبب اُفت و ترک تحصیل و پایین آمدن سطح
کیفی دانش فراگیران میگردد.
این واقعیت امروز افغانستان نیست، بلکه در
تاریخ این کشور ریشه دارد. نویسنده «افغانستان در پنج قرن اخیر» شرایط و
وضعیت تعلیم و تربیه در زمان امیر دوست محمد خان را بررسی کرده در این خصوص
مینویسد:
طبیعی است که در چنین شرایطی امکان انکشاف دانش و فرهنگ
عملاً مفقود بود. علاوه بر مساعد نبودن اوضاع سیاسی و اقتصادی، بیعلاقگی
بنیانگذاران دولت در جلوگیری از رشد فرهنگ و ادب مؤثر بود. امیر دوست محمد
خان سواد درستی نداشت؛ بنابراین با شعر و ادب و امورذوقی و علمی اساساً
بیعلاقه بود. (افغانستان در پنج قرن اخیر، ج1، ص 351)
آقای فرهنگ در بررسی وضعیت فرهنگی بعد از امیر دوست محمد خان و حاکمیت امیر عبدالرحمنخان چنین ادامه میدهد:
در
مدت چهل سال که از مرگ امیر دوست محمد خان تا مرگ امیرعبدالرحمن خان سپری
میشد افغانستان باز هم از نظر فرهنگ و ادب در سطح پایین باقی ماند. بدلیل
بیعلاقهگی دربار، فقر عامه و خرابی اوضاع اقتصادی هیچگونه حرکت و جنبش
قابل ملاحظه در این بخش رخ نداد. (همان، ص480).
در کشوری که قرنها
میگذرد و هیچ تحول و توسعه در امور فکری، فرهنگی و علمی اتفاق نمیافتد
انتظار بهبود وضع کشور و گشایش اقتصادی و رفاه و آسایش بدون شک رؤیایی بیش
نیست. آقای «غبار» نیز به این واقعیت تلخ و ناگوار اشاره کرده مینویسد:
معهذا
سطح تعلیم و تربیت عمومی پایین و فقر اقتصادی عمومی با فقدان معلم کافی و
لوازم تعلیمی کافی مانع انکشاف سریع معارف ملی است. چنانچه از بیست فیصد
نفوس کشور سه ملیون نفر آن بین سنین 7-13 مستعد تعلیم و تحصیلاند، در
حالیکه ده فیصد از این جمله تحت تعلیم و تربیت قرار دارند و مابقی از
معارف عمومی محروماند. پس عقب ماندگی معارف عمومی افغانستان از معارف
عمومی ممالک شرقی همجوار امر حتمی است. (افغانستان در مسیر تاریخ، ج1، ص
79).
این وضعیت تنها وضعیت تلخ گذشته تعلیم و تربیت کشور نیست، که
واقعیت امروزی و کنونی کشور نیز هست و پس از قرنها سیاه روزی و تلخ کامی
اکنون نیز شرایط بهتر از گذشته نیست. نبود مدرسه در مناطق روستایی و یا
دوربودن آن از محل زندگی دانش آموزان عاملی دیگری است که سبب بازماندن از
تحصیل ویا پایین آمدن کیفیت دانش و آموزش میگردد. دوری مدارس باعث میشود
که گاه دانش آموزان حتی در سنین پایین بیش از یک ساعت پیاده روی نمایند تا
به مدرسه برسند. از سوی دیگر، شرایط سخت اقلیمی و صعبالعبور بودن راه و
غیره سبب خستگی، بیمیلی، بینشاطی و دلزدگی میگردد که بدون شک در چنین
شرایطی شاگرد نمیتواند فعال، علاقهمند و آماده برای فراگیری باشد و با
حضور ذهن تا پایان کلاس ارتباط خود را با معلم حفظ نماید و در نهایت اهداف
آموزشی محقق نگردیده و کشور از داشتن یک برآیند تعلیمی مناسب و کارآمد
محروم خواهد بود.
2- نامناسب بودن مکان زندگی
خانه مکانی است که
افراد خانواده بیشترین زمان را در آن به سر میبرند. خانه جایی است که در
صورت داشتن شرایطی چون: وسعت کافی، تمییز، روشن و آرام میتواند سبب آرامش،
لذت، آسودگی، شادابی و راحتی ساکنین آن باشد و محلی باشد که اعضا با
مراجعه و استقرار در آن، از خستگی و ناراحتی ناشی از مشکلات بیرون منزل،
کاملاً آسوده شود و خود را برای فعالیت دوباره آماده سازد. به همین میزان
خانه نامناسب، کوچک، تاریک، شلوغ، پرسروصدا نمیتواند محل آرامش و آسایش
باشد. خانه کسانی که از توانایی مالی و اقتصادی خوبی برخوردار نیستند،
معمولاً فاقد امکانات بهداشتی، روانی و جسمانی بوده بدلیل حضور جمعیت زیاد و
زندگی همه اعضای خانواده، شلوغ میباشد. همانطورکه محل نامناسب نمیتواند
جایی برای زندگی باشد، برای مطالعه و درس خواندن و انجام تکالیف دانش
آموزان نیز مناسب نخواهد بود.
این وضعیت در کشور ما شرایط وخیمتری
دارد. در شهر نبود برق، زندگی چند فامیل در یک حیاط، نبود بهداشت و سلامت
از جمله مشکلاتی است که وجود دارد. در روستاها وضعیت بدتر از این است. تک
اطاقی خانهها، نبود روشنایی مناسب در شب و عدم مدیریت درست منزل علاوه بر
مشکلات زندگی شهری فرصتها را از دانشآموزان گرفته و آنها را از انجام
تکالیفشان محروم میسازد.
از سوی دیگر بیسوادی والدین دانش آموز و
نبود فردی که پاسخگوی سؤالات و مشکلات علمی و درسی باشد و شاگرد تکالیف
خود را به طور کامل و بیدغدغه انجام دهد مشکل دیگری است که دانشآموزان
روستایی از آن در رنجاند. لذا مضطرب، نگران، کلافه و با ترس و دلهره در
کلاس درس حاضر میشود.
اگر بر اینها تنبیه بدنی و ضرب و شتم مدرسه را
نیز اضافه نماییم میبینیم که سلامت روانی کودکان در این شرایط و نظام به
شدت آسیب میبیند؛ زیرا اضطراب غدد درونریز و بیرونریز، آهنگ تنفس و
تعادل حرکتی و عضلانی انسان را دچار اختلال کرده و قدرت ادراک را کاهش
میدهد، نظم حافظه را برهم میریزد و کارکرد آن را کاهش داده موجب فراموشی
میشود و در قدرت استدلال و ادراک و توجه نیز تأثیر منفی میگذارد.
از
طرفی انجام ندادن تکالیف درسی و تلاش علمی در بیرون کلاس و اکتفا کردن به
فعالیتهای کلاس موجب اُفت تحصیلی میگردد. بنابراین نبود مکان مناسب یکی
از علل و مشکلات خارجی نظام تعلیم و تربیت است که دانش آموزان افغانی با آن
روبرواست.
3- متزلزل بودن کانون خانوادهها
خانواده جامعهای کوچکی
است که زوجین، فرزندان و در جامعه سنتی پدر و مادر همسر اعضای آن را تشکیل
میدهند. در منطق قرآن و فرهنگ اسلامی ازدواج و تشکیل خانواده براساس محبت
ودوستی بنا میشود که شالوده اصلیش عشق و دلدادهگی است. قرآن کریم
میفرماید:[2]
این دوستی و استحکام بنای خانواد وقتی بیشتر میشود که هر
یک از اعضا نقش خود را به خوبی ایفا نماید. تنها در این صورت است که هدف
آن، یعنی آسایش و آرامش و تسکین روحی، برآورده می شود و با غیبت هر یک از
اعضا از جمع خانواده و یا عدم ایفای نقش، این مجموعه متزلزل میگردد. بویژه
اگر پدر خانواده از حضور در نقش خود غایب باشد. این عدم حضور ممکن است
فیزیکی باشد و ممکن است حضور نقشی از قبیل کهولت سنی، نقص عضو،اعتیاد و
عواملی از اینگونه باشد که پدر نتواند کارکرد لازم را داشته باشد. در
نتیجه فرزندان بیسرپرست و یا بدسرپرست گردیده و در حیرانی و سرگردانی
گرفتار میشوند. این کودکان در جامعه دچار سرکوفتگی، ناامیدی و دلمردگی
میشوند و آینده خود را تاریک و مبهم میبینند و بزهکاری در آینده در کمین
آنها خواهد بود.
در افغانستان، بدلیل سالها جنگ و آدم کشی،
خانوادههای زیادی از هم متلاشی شده است و بچههای بسیاری در معرض آسیب جدی
قرارگرفتهاند. بیش از سی سال نا امنی و نسلکشی و بیثباتی سیاسی در هر
نقطه به شکل و گونهای خانوادههای بسیاری را گرفتار مصیبت و سیاهروزی
نموده است. در دو دهه شصت و هفتاد قرن حاضر، جنگهای سنگین و کشتار زیاد
تعدادی قابل توجهی افراد کشته و معلول گردیدند. در برخی موارد ستون اصلی
زندگی؛ یعنی پدر خانه، قربانی گردیده است و در بعضی موارد مادر، این کانون
گرمابخش خانواده، از دست رفته است.در هردوصورت فشارهای روحی، اقتصادی و
عاطفی زیادی بر اعضای باقی مانده، بویژه کودکان، برجا گذاشته است و در دهه
اخیر پدیده شوم و خطرناک اعتیاد و موادمخدر نیز خانوادهها رادرمعرض نابودی
و از هم پاشیدگی قرار داده است. کاشت، برداشت و تهیه این مواد افیونی
مستقیم و غیر مستقیم افراد را ناخواسته به دام اعتیاد گرفتار میسازد؛ زیرا
کارکردن در محیط آلوده و قرارگرفتن در معرض گَردۀ آن و تنفس در فضای مملو
از مواد سبب اعتیاد ناخواسته میگردد.
قضیه به این جا ختم نمیشود. باید
پذیرفت که در جامعه افراد زیادی در این دهه با اراده و از روی میل معتاد
گردیدهاند. حتی درمواردی اعتیاد دستهجمعی و خانوادگی اتفاق افتاده است.
در چنین خانوادهها پدر و مادر حضور فیزیکی دارند، اما نه تنها وجود آنها
آرامش و محبت را برای فرزندان هدیه نمیکنند که موجب سرشکستگی، شکست روحی و
عاطفی فرزندان و سایر اعضای خانواده میگردند.
در چنین شرایطی والدین
معتاد نه تنها قادر به فراهم نمودن امکانات رفاهی و تحصیلی نیستد، بلکه در
صورت نبود مواد اندک لوازم خانه را هم که دارند در معرض فروش قرار میدهند.
در چنین خانواده و شرایطی وضعیت تحصیلی فرزندان آنها معلوم است که چگونه
خواهد بود. آیا شادی، نشاط، طراوت، علاقه به تحصیل و موفقیت مفهومی خواهد
داشت؟! این است عامل دوم و مانع جدی در نظام تعلیمی کشور که در آن تعداد
زیادی از فرزندان واجبالتعلیم و مستعد غایباند و کشور از نعمت بهرهمندی
از استعدادهای نهفته آنان محروم می باشد.
4- نگرش خانوادهها و نحلههای فکری
در
بسیاری از کشورها بخش عظیمی از کودکان، نوجوانان و جوانانی که از آموزش
محروم میمانند و یا پس از دوره ابتدایی ترک تحصیل مینمایند دختران
میباشند که از نظر تعداد نیمی از جمعیت دانشآموز جامعه را تشکیل میدهد.
غیبت این تعداد عظیم از فضای آموزشی و تربیتی خسران جبران ناپذیری بر کشور و
بدنه نظام تعلیم و تربیت وارد میسازد. این مسأله تا حد زیادی متأثر از
شرایط اقتصادی و فرهنگی کشورها است که نمیتوانند نیروی لازم، بویژه زنان
آموزگار، در مناطق روستایی بفرستند. همینطور بخش مهمی از این مشکل نگرش
خانوادهها است که نسبت به جنس زن و دختر دارند. این خانوادهها دختران را
نیازمند آموزش و تعلیم نمیدانند و از نقش آنها در ساختن اجتماع و
فعالیتهای اقتصادی غافلاند؛ لذا مانع تحصیلشان میشوند.
این مشکل در
کشور ما از سایر کشورها شدیدتر ودردناکتر است. عدم امکانات و نبود زمینه
تعلیم و تربیت برای فرزندان یکی از علتها است و علت دیگر نگرش خاص
خانوادهها است که هم در رابطه با پسر دارند و هم نسبت به دختر. در باور
بسیاری از خانوادهها سواد پسر تا سطح «خط خوان»شدن لازم است و بیش از آن
ضرورت ندارد وقتش را به مدرسه رفتن تلف نماید.
در مورد دختر وضعیت از
این دردناکتر است. این قشر در طول قرنها قربانی نفهمیها و یا کجفهمیهای
متولیان امور دینی در برداشت از متون آسمانی در مورد زن گردیدهاند و همین
امر باعث شده است دختران از حضور فعال و متناسب در نظام تربیوی کشور
بازمانند.
اینها دردهای کهنه و زخمهای گذشته ما نیست که بیماری روزگار
کنونی ماست. در دنیای مدرن و مترقی، که جامعه جهانی از آثار علم و دانش
برای رفاه، توسعه، آسایش و برخورداری هرچه تمامتر از موهبتهای دنیایی و
نعمتهای نامکشوف الهی سود میبرند، جمود فکری بسیاری از خانوادهها و
نحلههای فکری در افغانستان تغییر نیافته است و نسبت به دانش جدید و آموزش
مدرن بدبین بوده و در نتیجه مانع حضور فرزندان در مدارس میگردند.
جریان
فکری طالبان در دنیای امروزی مانع عمده دیگری است که بر سر راه تعلیم و
تربیت کشور وجود دارد. آتش زدن مدارس و تهدید و ارعاب از سوی این گروه
امنیت روانی و ذهنی والدین و دانشآموزان را از بین میبرد. با وجود چنین
وضعیتی و نبود امنیت و احتمال انتحار و انفجار در راه، مدرسه و خیابان
چگونه میتوان توقع داشت که نظام تعلیمی ما نظام کارآمد، موفق و کامیاب
باشد و کارنامه درخشانی از خود ارائه دهد.
5- تفاوت آب و هوایی و جغرافیایی
ممکن
است در جهان کشوری وجود نداشته باشد که تمام نقاط کشور در طول فصول سال
دارای اعتدال دمایی باشد. کشور ما نیز از همین اختلاف آب و هوایی برخوردار
است؛ مناطق کوهستانی مرکزی و مناطق جنوب کشور از نظر شرایط جغرافیایی و
تغییر دمایی تفاوت زیادی با هم دارد. این مسأله شاید در اصل مشکلساز
نباشد. اما این موضوع هنگامی مانع به حساب میآید که مردمان ساکن در آن
مناطق نتوانند بر شرایط مسلط گردند و محلی مناسب برای زیست خود فراهم
نمایند.
این پدیده در چنین شرایطی وقتی دردناک میشود که مربوط به
کودکان و افرادی شود که تحمل دشواریها برایشان دشوار میباشد؛ بویژه وقتی
که پای آموزش و تحصیل در میان باشد. روانشناسان تربیتی معتقداند یک
ارتباط مؤثر وقتی اتفاق میافتد که شرایط آن کاملاً فراهم شده باشد و موانع
آن برطرف گردد.
فرایند تحصیل بدون آرامش روحی، جسمی و ذهنی ممکن نیست.
بهداشت مناسب محیط، نور کافی، دمای مناسب از نظر گرما و سرما از شرایطی است
که باید فراهم گردد. سیاست متمرکز و همزمانی تحصیل در همه مناطق از مشکلات
جدی اما پنهان نظام تعلیمی کشور است. همه دانشآموزان مجبورند در فصل
تابستان در کلاس درس حاضر شوند، چه آنهایی که در مناطق نسبتاً سرد زندگی
میکنند، چه آنهایی که در مناطق گرم و سوزان به سر میبرند. دانشآموزان
این مناطق مجبورند با نبود امکانات رفاهی و بهداشتی، شلوغی کلاسها، نبود
وسایل خنککننده در مدسه حاضر شوند و با تحمل سختیها درس بخوانند.
در
چنین وضعیتی که حتی تحمل آن برای زندانیان مجرم دشوار است چه توقعی از
فرزندان کم سن و سال میتوان داشت که با میل و رغبت و آمادگی ذهنی راهی
مدرسه شوند و با شوق و ذوق سر کلاسها حاضر شوند! آیا همزمانی تحصیل در کل
کشور امر آسمانی، قطعی و تغییر ناپذیر است و تخلف از آن جرم و گناه تلقی
میشود؟ کودکان معصوم چه گناهی کردهاند که باید در زندگی معصومانهشان
جهنم را تجربه نمایند؟! آیا راهکار دیگری در این خصوص وجود ندارد و راه پیش
رو تنها راهی است که باید رفت؟!
البته روشن است که کاستیهای نظام
تعلیمی کشور منحصر به این مواردی نیست که مورد اشاره قرار گرفت، بلکه عوامل
متعدد دیگری وجود دارد که باید در جای دیگر و با فرصت بیشتر مورد کنکاش و
تحلیل قرار گیرد. به امید روزی که مسؤلان مربوطه به شناسایی مشکلات و
کاستیها و علتها توجه نموده برای رفع آنها تلاش نموده و زمینه بهتر رشد و
شکوفایی استعداد فرزندان کشور را فراهم نمایند.
.....................................................................
منابع:
ا- قرآن کریم
2- درآمدی برتعلیم و تربیت اسلامی(1)،پژوهشکده حوزه و دانشگاه، 1372.
3- مسایل آموزش و پرورش ایران، ص 156، دکتر احمد آقازاده، نشر سمت، تهران، 1383.
4- روانشناسی کاربردی، ص 106، دکتر غلامعلی افروز، انجمن اولیا و مربیان، بهار1384.
5- روانشناسی پرورشی، دکتر علیاکبرسیف، انتشارات آگاه، چاپ سیزدهم، 1384.
6- تکنولوژی آموزشی، ص 88، دکتر محمد احدیان، نشر بشری، سال 1385.
7- روانشناسی تربیتی، اصول و کاربردآن، جان ای گلاور و راچ برونیک، ترجمه علینقی خرازی، نشردانشگاهی، تهران، چاپ ششم، 1385.
8- برنامهریزی درسی، دکتر حسن ملکی، انتشارات مدرسه، چاپ ششم، 1383.
9- مبانی نظری و اصول مدیریت آموزشی، دکتر علی علاقهبند، نشر روان، تهران، چاپ شانزدهم، 1382.
10- تعلیم و تربیت در آیین یهود، شهین ایروانی، نشر نگارش، قم،1383.
11- مقدمات تکنولوژی آموزشی، خدیجه علیآبادی، انتشارات دانشگاه نور، قم، چاپ نوزدهم، 1383.
12- افغانستان در پنج قرن اخیر، ج 1، میر محمد صدیق فرهنگ، مؤسسه انتشارات عرفان، تهران، 1370.
13- افغانستان در مسیر تاریخ، ج 1، ص 19، میر غلام محمد غبار، ناشر احسانی، قم، 1375.
1-
یهود انسان را ذاتاً شریر و گناهکار میشمارد و علت گناهش نیز خوردن شجره
ممنوعه توسط آدم حوا است. تلمود که کتاب بزرک و مجموعه از قوانین و عقاید
دین یهود است به این امر اسرار و صراحت دارد و مینویسد: بیایید نا نسبت به
اجداد خود حق شناس باشیم؛ زیرا ایشان اگر گناه نمیکردند ما به دنیا
نمیآمدیم. تلمود در ادامه میگوید: انگیزه بدی بر دویست و چهل و هشت عضو
انسان حکمفرمایی دارد، بلکه بر همه آنها حکومت مینماید. اما انگیزه نیکی
مانند زندانی است که محبوس باشد. (تعلیم و تربیت در آیین یهود، شهین
ایروانی، ص 41.)
البته در دین اسلام نیز برخیها در تفسیر نادرست حدیث
ذیل که رسول گرامی اسلام(ص) میفرماید: «السعید سعید فی بطن امه والشقی شقی
فی بطن امه» گرفتار شبیه این عقیده و با اندک اختلاف در باره انسان گردیده
است. در حالیکه تفسیر نزدیک به واقع و سازگار با گذارههای دیگر متون
دینی غیر از این برداشت است؛ زیرا در این برداشت اختیار و اراده انسان که
اساس تکلیف و پاداش و عقاب عالم آخرت است جز با همین قرائت همخوانی ندارد و
آن اینکه حدیث مزبور ناظر به شرایط و اوضاع فرهنگی باورها، شرایط روحی و
روانی، بهداشتی و رعایت نکات و توصیههای پزشکی در زمان حاملگی و مسایل
تغذیه مادر در هنگام بارداری و فاکتورهای دیگری است که در اختیار والدین
است و میتوانند آنها را کنترل نمایند و یا به آن بیتوجه باشندکه جای بحث
آن در این مختصر نیست.
[2] «ôوَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُم مِّنْ
أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْکُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَکُم
مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ
یَتَفَکَّرُونَ»(روم/21)