مقدمه
1. تبلیغ در دنیای امروز به عنوان بخشی از علوم بشری به نام « دانش ارتباطات» یکی از پیچیدهترین و مهمترین آوردگاه مبارزه شناخته میشود؛ دانشی که همهی دانشهای متداول، از تکنولوژی پیشرفته گرفته تا روانشناسی، جامعهشناسی و... در آن به خدمت گرفته میشود تا هر کس بتواند اهداف پیدا و پنهان خویش را در وجود انسانها نهادینه کند.
مقدمه
1. تبلیغ در دنیای امروز به عنوان بخشی از علوم بشری به نام « دانش ارتباطات» یکی از پیچیدهترین و مهمترین آوردگاه مبارزه شناخته میشود؛ دانشی که همهی دانشهای متداول، از تکنولوژی پیشرفته گرفته تا روانشناسی، جامعهشناسی و... در آن به خدمت گرفته میشود تا هر کس بتواند اهداف پیدا و پنهان خویش را در وجود انسانها نهادینه کند.
آیزنهاور رئیس جمهور اسبق آمریکا گفته بود: بزرگترین جنگی که در پیش داریم، جنگ تسخیر اذهان انسانها است. [1] و اینک این جنگ مدتها است که شروع شده و ما در یک جهان در حال جنگ به سر میبریم، این بار جنگ جهانی سوم بر سر تصرف زمینی صورت نمیگیرد، این جنگ برای کنترل افکار و روحیات بشر آغاز شده و عرصهی آن دهکدهی جهانی عقاید و اطلاعات است[2]
باید دانست که چنین حرفهایی فقط خیالوارههای آدمهای بیکار نیست، بلکه برآیند سالهای متمادی تحقیق و تفحص و تجربه استعمارگری و استحمارگری میباشد. از همین جا پیداست که وظیفهی یک مبلغ دینی چقدر پیچیده و دشوار خواهد بود، کسی که موجودیت خود او و دینش یکجا درمحاق ابرهای متراکم امواج و ماهوارهها رفته است و هیاهوی زمانه همهی فرصتها را از دست بشریت ربوده است.
2. نگارنده در این مجال مختصر نه میخواهد طرحی را در اندازد و نه راهکاری را پیشنهاد نماید، زیرا نه توانایی آن را در خود میبیند و نه امید آن را دارد که در این وانفسای روزگار حرف او شنیده شود، فقط یک هدف را دنبال میکند و آن این است که: از یکسو مفهوم، اهمیت، نقش و کارکردهای تبلیغ را در جهان معاصر شرح دهد و از سوی دیگر با بیان برخی از کاستیهای موجود در سازمان (Organization) رسمی روحانیت و مبلغان دینی و کاستیهای موجود در شخصیت (Type) غالب روحانیت، او را از درون به فکر چاره وا دارد، به عبارت دیگر نگارنده اعتقاد راسخ به این آیهی شریـفه دارد که: )إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ[3](
>همانا خداوند نعمتی را که در نزد گروهی هست تغییر ندهد، مگر آنچه را که در ضمیر ایشان هست تغییر دهند< تا زمانی که دردهای خود را در بیرون از خود جستجو کنیم بر اساس آیهی فوق موفق نخواهیم بود، لذا اگر بتوانیم روحانیت متعهد و اندیشمند نسل حاضر را متوجه کاستیهای موجود در درون خود کنیم، یقین دارم که آنها خود طرحی نو در خواهند انداخت.
3. شاید بخشی از این نوشتار کلی و ناظر به وضعیت عمومی حوزههای علمیه و روحانیت شیعه باشد و رابطهی مستقیم با افغانستان نداشته باشد ولی از آنجا که روحانیت افغانستان بخشی از روحانیت شیعه در جهان و افغانستان خود پارهای از جهان اسلام است، قطعاً مباحث کلی متوجه آنها به عنوان جزء هم خواهد شد، به این معنی که هر مشکلی در سازمان روحانیت و به طور عموم در حوزهی تبلیغ دین در جهان اسلام وجود داشته باشد، قهراً بر سرنوشت روحانیت و مبلغان دین در افغانستان تأثیر خواهد گذاشت.
مفهوم تبلیغ
تبلیغ در لغت از ریشهی mبلغn به معنی رسیدن و تبلیغ از باب تفعیل به معنی رساندن چیزی است. اما در اصطلاح: mتبلیغ، رساندن مجموعه اطلاعاتی به مخاطب به منظور اقناع و برانگیختن احساسات او به سود یا بر ضد یک موضوع است. n[4]
تبلیغ واژهی عربی است که معادل واژهی «Propaganda» انگلیسی قرار دارد و همچنین در عربی معادلهای دیگری هم دارد از قبیل اعلام، دعایه، دعوت، اعلان و... mو در زبان فارسی برخی واژهی mآوازهگریn را ـ ظاهراً نخستین بار ملک الشعرای بهار آن را در برابر «Propaganda» به کار برد ـ معادل واژهی عربی تبلیغ دانسته ولی این کاربرد با اقبال روبرو نشده است.n[5]
واژهی تبلیغ در قرآن به کار نرفته است ولی مشتقات دیگر آن به وفور مورد استفاده قرار گرفته است و همچنین آن واژهها هیچگاه به معنی اصطلاحی تبلیغ یعنی آنچه که امروزه از mتبلیغn مستفاد میشود نیامده است بلکه همواره به معنی لغوی خود به کار رفته است.[6]
از گفتههای فوق چنین بر میآید که تبلیغ صرفاً خطابه و وعظ نیست چنانکه از واژهی تبلیغ در ذهن، همین موارد مشخص خطور میکند، بلکه قلمرو آن بسیار وسیعتر و فراگیرتر از این است. بنابراین هنگامی که میگوییم تبلیغ و پسوند mدینn را بر آن میافزاییم مراد، مجموعه فعالیتهایی است که در جهت رساندن آموزههای دینی برای دیگران صورت میگیرد، چه در قالب نوشته باشد یا سخنرانی، وعظ، خطابه، فیلم، شعر، موسیقی و...
پرسش اساسی که در زمینهی تبلیغ وجود دارد این است که آیا تبلیغ به عنوان یک علم مستقل مطرح است یا اینکه آن را باید در چارچوب یکی از علوم دیگر بررسی و مطالعه کرد؟ آنچه که در ارتکاز ذهنی وجود دارد این است که از تبلیغ فقط خطابه را میفهمیدهایم و خطابه به عنوان یک فن از یونان باستان شروع شد و ارسطو رسالهای در فن خطابه (الریطوریقه= Rhetorike) نوشت که دانشمندان بزرگ مسلمان همچون: فارابی، ابن سینا، ابن رشد، خواجه نصیرالدین طوسی و... شرحهای مفصل و بسیار علمی بر آن نوشتند و خطابه در اسلام بسیار پیشرفتهتر از یونان مطرح شد و شکل علمی به خود گرفت، اما متأسفانه کمکم از ژرفای آن کاسته شد و به صورت آن چیزی در آمد که امروزه در میان ما مرسوم است، [7] اما تبلیغ در دنیای امروز در دانش ارتباطات (Commuication) مورد بحث قرار میگیرد و mمنظور از ارتباطات اجتماعی گونههای مختلفی از تبادل پیام در میان انسانها است، بر همین اساس دانشی که به بررسی و شناخت انواع مختلف پیام، روشهای تبادل آن، ابزارهای ارسال پیام و دریافت آن، کانالهای انتقال پیام، اجزای تشکیل دهندهی پیام، سنجش میزان انتقال پیام، پیآمدها و مباحث نظری آن میپردازد، به نام دانش ارتباطات اجتماعی شناخته میشود.n[8] mو تبلیغ از جنس ارتباطات است، یعنی قبل از هر چیز یک ارتباط است، لذا تکیهی اصلی بحث تبلیغ و کلیهی مباحث دیگر علوم پیرامون آن باید حول محور ارتباطات قرار گیرد.n[9]
تبلیغ به عنوان گونهای از فرآیند ارتباطی دارای اجزای مختلفی است و هنگامی که همین اجزا را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم، در خواهیم یافت که مسئلهی تبلیغ در دنیای امروز چه اهمیتی دارد و چقدر پیچیده است و نیز در خواهیم یافت که یک مبلغ چارهای ندارد جز اینکه خود را به علوم و فنون روز مجهز نماید، مهمترین اجزای تبلیغ از این قرار است: 1. فرستندهی پیام (مبلغ) 2. وسیلهی ارتباطی برای تبلیغ. 3. گیرندهی پیام (مخاطب) 4. عملیات باز خورد. علاوه بر اجزای فوق مباحثی چون مبانی، روش و زمان و مکان تبلیغ نیز فوق العاده اهمیت دارد.[10] بدون شک به اهمیت موضوع زمانی پی خواهیم برد که دقیقاً اجزای مختلف را یک به یک بشناسیم و آنگاه دستگاه تبلیغی خویش را بر آن تطبیق دهیم. به راستی فرستندگان پیامهای مختلف در جهان امروز به چه علوم و فنون و ابزارهایی مجهز هستند؟ آیا ما به عنوان مبلغان دین اسلام، چقدر از آگاهیهای مورد نیاز امروز برخوردار هستیم؟ آنها از دانشهای مختلفی چون روانشناسی، جامعهشناسی و تمام رمز و رازهای هنری و تکنولوژی پیشرفته استفاده میکند و پیامهایشان را در متن زندگی شخصی و حتی خانوادگی میفرستند ولی ما چقدر از این ابزار برخوردار هستیم؟ و مبلغان دینی ما به عنوان اولین رکن اساسی تبلیغ دین چقدر از دانشهای روز برخوردار هستند؟
دومین رکن تبلیغ وسایل و ابزارهای ارتباطی است و ما چقدر توانستهایم ابزار ارتباطی جدید را به خدمت بگیریم؟ در جواب باید گفت: متأسفانه در این قسمت هم بسیار ضعیف بودهایم، زیرا همهی وسایل ارتباطی جدید و تمام رسانههای جمعی در کشورهای مسلمان، با تمام اسرار و دانش مربوط به خود در دست کسانی قرار دارد که یا ضد دین هستند و یا فقط مسلمانند و هیچگونه تخصصی در زمینهی علوم دین ندارند و متخصصان علوم اسلامی به عنوان مبلغان دین نتوانستهاند به درستی با ابزارهای جدید تعامل بر قرار نمایند. در واقع حتی ابزارهای قدیمی را هم از دست دادهایم، زیرا mپس از اسلام برخی نهادها و ابزارهای تبلیغی مانند: شعر، خطابه، نماز جماعت و جمعه، مسجد، اذان و اعیاد مذهبی در مسیر تبلیغ دین قرار گرفتندn[11] چقدر توانستهایم آنها را به رشد و بالندگی برسانیم؟ آیا امروز هم خطابهها خصوصیات خطابههای زمان خواجه نصیر و فارابی را دارد؟ آیا شعر امروز به عنوان یکی از ابزارهای تبلیغ قرار میگیرد؟ معلوم است که جواب منفی است.
سومین رکن تبلیغ، مخاطب است، ما چه طیفهایی از جامعه اسلامی را توانستهایم با مسجد و نماز و مسایل اسلامی آشنا کنیم؟ و چند در صد از کل مردم مسلمان در چنین محافل و مراسمی شرکت میکنند؟ در یک کلام چند درصد از جامعه مخاطب ما هستند؟ در هر صورت آنچه که مهم است این است که تبلیغ با تمام اجزاء و ارکان خود در دنیای امروز به عنوان یک علم مطرح است و کسی در این میدان پیروز خواهد بود که تبلیغ را به صورت علمی بیاموزد و به کار گیرد.
بدون تردید گونههای تبلیغ در گذشته بسیار محدودتر از امروز بوده است، مثلاً خطابه، ذکر مصیبت، نوحهخوانی، تعزیه، شعرهایی با درونمایههای مذهبی، مداحی و امثال آن از گونههای تبلیغی در مذهب شیعه مطرح بوده است. البته هر کدام از گونههای فوق از کارآمدی شگفتانگیزی برخوردار بوده است و هنوز هم برای مخاطبان خود حرفهایی برای گفتن دارد. در گذشته اینگونه نبوده است که عدهای به روضهخوانی و عدهای به شعر و عدهای به وعظ و خطابه روی بیاورند و فقها و علما این کارها را دون شأن خود بدانند و فقط به کارهای علمی بپردازند، بلکه بزرگترین فقها و علما در عین داشتن علم و دانش در جنبههای دیگر هم یا استاد بودند و یا به قدر کافی میدانستند، علمای متقدم اغلب در عین حالیکه فقیه، فیلسوف و متکلم بودند، در همان حال واعظ، خطیب، شاعر و حتی موسیقیدان و هنرمند هم بودند، کسانی چون بوعلی سینا، فارابی و خواجه نصیر و ... نمونههای بسیار بارزی در این زمینه هستند.
اما گونههای تبلیغ در زمان کنونی به قدری متنوع است که شمارش آنها کار دشوار است، چه رسد به شرح یکایک آنها. امروزه انواع و اقسام رسانههای جمعی وجود دارد از قبیل رادیو، تلویزیون، مطبوعات، اینترنت و ... که هر کدام به تنهایی از انواع گونههای تبلیغی سود میجوید، به ویژه گونهی تصویری تبلیغ در دنیای جدید از اهمیت فوقالعاده برخوردار است، زیرا مخاطب بسیار دارد؛ یک فیلم، همزمان ممکن است میلیونها انسان بیننده داشته باشد. به عنوان نمونه در جمهوری اسلامی فیلمهایی با درونمایههای مذهبی به قدری مورد استقبال قرار میگیرد که اصلاً قابل مقایسه با گونههای تبلیغی رایج در حوزههای دینی نیست. بدیهی است که وقتی مخاطب زیاد میشود، میزان کمی موفقیت به همان اندازه رشد نشان میدهد حتی ممکن است از لحاظ کیفی هم با موفقیتهای بینظیر روبرو شود. اما ما میدانیم که همین اندک تبلیغهای مذهبی، شیوههای جدید مثبتی بر تئوریهای بیگانه از فرهنگ اسلامی تولید میشود یعنی اینکه دستاندرکاران آنها چارهای جز این ندارد. همین مطلب به خوبی میرساند که باید مبلغان دین در جستجوی گونههای جدید باشند و از همهی امکانات موجود مدد بجویند و با استفادهی آگاهانه از تجربههای بشری برای اعتلای دین و مذهب بکوشند.
روحانیت به ویژه در مذهب شیعه، بدون تردید حاملان، شارحان و مبلغان اصلی آموزههای دین هستند، هیچکس و هیچ قشری در میان مسلمانان، به اندازهی روحانیت دربارهی دین احساس مسئولیت نمیکند، زیرا به لحاظ منطقی و فلسفهی وجودی روحانیت، تنها وارثان انبیاء و اولیای خداوند علمای اسلام و فقهای دینی هستند. در اینجا مراد از علما و فقها، فقهای اصطلاحی نیست که فقط شامل مراجع تقلید و اندیشمندان شناخته شده شود، بلکه عموم کسانی که در سلک روحانیت و در دایرهی سازمان «Organization» روحانیت قرار میگیرند مراد میباشند. تفقه در اینجا بر اساس آیهی mنفرn به معنی لغوی کلمه است یعنی تمام کسانی که به هر اندازه در دین تفقّه میورزند به همان اندازه مسئولند. سازمان روحانیت در طول تاریخ تشیع در جوامع شیعی دارای یک شخصیت حقوقی تعریف شده و مشخص بوده است، حال پرسش این است که نهاد روحانیت به عنوان یک سازمان دینی که ریشه در تاریخ پرشکوه و با عظمت تشیع دارد نه صرفاً به عنوان یک نهاد مدنی با چه موانع رشد و چالشهایی روبرو بوده است که همواره موجبات دغدغه و نگرانی اندیشمندان و فقهای بزرگی چون امام خمینی ره، شهید مطهری، شهید صدر و... را فراهم میکردهاند؟ پاسخ به این پرسش مستلزم تحقیق و تفحص گسترده و مداوم میباشد که از عهدهی این مقاله خارج است. ولی آنچه که ذهن نگارندهی این سطور را به خود جلب کرده و از هر چیزی دیگر بیشتر خودنمایی میکند، دو چیز است که در واقع هرگونه مشکلی که به وجود میآید باید ریشههای آن را در آن دو شکل اساسی دید و آن دو یکی: سیستم معشیت بیمار و دیگری: سیستم آموزشی ناکارآمد میباشند و اینک شرح بیشتر آن دو.
معیشت در زندگی روحانیت به طور سنتی متکی بر وجوهات شرعیه بوده است، چه بسا که این شیوه موجب نجات مذهب در مقاطع مختلف تاریخ شده است، لذا دارای مزایای زیادی بوده است که مهمترین آنها استقلال روحانیت و حوزههای علمیه از قدرت و دستگاههای حکومتی در طول تاریخ میباشد. اما این شیوه مخصوصاً در مراحل مختلف اجرایی خود دارای اشکالات بسیار است.
شهید مطهری تمام مشکلات حوزهها را به سیستم معیشت و طرز ارتزاق روحانیت میداند و مینویسد: m... علت اصلی و اساسی نواقص و مشکلات روحانیت، نظام مالی و طرز ارتزاق روحانیون است...n[12] چنین نگاهی به مسئله معیشت نشان از مشکلی دارد که در شیوهی ارتزاق روحانیت موجود است. شهید مطهری از مهمترین تالیهای فاسد این شیوه عوام زدگی روحانیت را میداند و مینویسد: mدر این صورت روحانیت قدرت پیدا میکنند ولی حرمت را از دست میدهند.n[13] البته اشکالات این شیوه شاید در زمان کنونی خیلی به چشم نیاید ولی همین که تا هنوز فقهای ما حاضر نشدهاند یک تشکیلات واحد برای سامان دادن به این امر ایجاد نمایند و هر کدام برای خود قانون و دستگاهی کاملاً متفاوت دارند، خود دلیلی محکم است بر اینکه حکایت همچنان باقی است.
از
آنجا که سیر مقال ناظر به احوال و اوضاع افغانستان و روحانیت افغانستان
است، باید گفت که: وضع معیشت روحانیت در افغانستان به یک آشفته بازار بیشتر
شبیه است تا یک سیستم روشمند و منظم معیشتی! زیرا در افغانستان روحانیت
مستقیماً با مردم در ارتباط و طرف هستند، این ارتباط نزدیک به لحاظ تأثیر
تبلیغ دین و آموزههای دینی و اعتقادی بینهایت مؤثر است و اتفاقاً یکی از
نقطههای درخشان در زندگی روحانیت شیعه در طول تاریخ میباشد. اما در
لایههای این ارتباط عمیق، مسایل اقتصادی و نیتهای دنیوی نیز وجود دارد که
تأثیرات بسیار منفی در تعامل روحانیت با مردم میگذارد. چه بسا که در
پارهای موارد به دلیل محرومیت، موجب لغزشهایی برای برخی از روحانیت
میشود که ضربههای جبرانناپذیری بر حیثیت این نهاد مقدس وارد میآید.
کسانی که مخاطبان اصلی این مقال هستند، میدانند که من از این جملات بسیار
ساده ولی در عین حال تلخ چه چیزهایی را اراده میکنم. در اینجا نقل کلامی
از شهید مطهری شاید بتواند بسیاری از مضمرات را روشن کند: mدر
محیط مقدس روحانیت زعمایی مانند مرحوم حاج شیخ مرتضی انصاری پیدا شدهاند
که به قول خود او به وجوهات شرعیه به آن چشم نگاه میکردهاند که به آب
چرکین طشت لباسشویی؛ هنگام منتهای ضرورت احتیاج، اندکی از آن استفاده
میکردهاندn[14]
مسمّی کلام شیخ انصاری ناظر به مسایل جنبی وجوهات شرعیه و شیوههای اجرایی
آن بوده است وگرنه نفس وضع وجوهات شرعیه به صورت یک قانون ثابت یکی از
حکیمانهترین فرامین اقتصادی برای احیاء و اعتلای اسلام و مذهب بوده است.
در هر صورت تا زمانی که برای این معضل چارهای اندیشیده نشود، هیچ مشکلی حل
نخواهد شد. شهید مطهری سه گزینه را برای اصلاح وضع معیشت روحانیت مطرح
مینماید:
1. روحانیت همانند دیگر مردم از دسترنج خود گذران زندگی کنند و هر کسی برای خود کسبی از مکاسب حلال داشته باشند؛
2. روحانیت شیعه همانند روحانیت اهل سنّت از موقوفات و صدقات جاریه استفاده کنند؛
3. فرض سوم همان استفاده از سهم امام است، همان چیزی که هم اینک معمول است، ولی میفرماید باید حتماً وضع معیشت سازمان یابد و منظم گردد.[15]
گرچه ممکن است که فعلاً با توجه به وضعیت افغانستان و روحانیت افغانستان، هر پیشنهاد و طرحی، عملاً عقیم بماند ولی باید پذیرفت که مبلغان دین باید راههایی برای گذران زندگی شخصی خود، برای یک زندگی شرافتمندانه، جستجو نماید؛ احتمالاً دو راه بیشتر ندارد: یکی اینکه روحانیت همچنان متکی بر وجوهات شرعیه باشد ولی حتماً نهادی رسمی و دارای صلاحیت، بر نحوهی تأدیه و پرداخت وجوهات، کاملاً اشراف داشته باشد تا از این حیث هیچ مبلغی، هیچگونه ارتباطی اقتصادی با مردم نداشته باشد. دیگر اینکه هر یک از روحانیت به دنبال کمالات علمی، هنری و فنی بروند و خود را هم برای یک مبارزه آماده نمایند و هم برای یک زندگی شرافتمندانه و به دور از منتهای زیاد. به عنوان نمونه مبلغان دین در عین زمانی که تبلیغ میکند و در این مسیر احساس مسئولیت میکنند، باید بتوانند خود را برای پذیرش شغلهای متناسب با شغل اصلی خود آماده کنند، از قبیل معلمی در زمینههای هنری و فنی و مدارس، تدریس در رشتههای اسلامی به ویژه در میان دانشجویان و دانشگاهیان و به راهاندازی مطبوعات و مجلات و حتی حضور در صحنههای مختلف رادیو و تلویزیون. دیگر زمان آن سپری شده است که مردم فقط در هنگام عقد نکاح، دفن و کفن میت، استخاره به ما مراجعه کنند و ما هم زندگی خود را بر اساس همین چیزها پایهریزی کنیم.
مسئلهی آموزش و تعلیم و تربیت اساس همهی تمدنها و فرهنگهای پیشرو بوده است و اسلام هم در همان ابتدا چنان به آموزش همت گماشت که از همهی ظرفیتهای موجود برای آموزش استفاده کرد، حتی برای اسرای کفار پیشنهاد میکرد که هر کس که به چند مسلمان سواد یاد بدهد آزاد خواهد شد. در زمان امام صادقu اولین مدرسهی بزرگ و جامع اسلامی به وجود آمد و در همهی زمینههای حیات بشری به تربیت نیرو پرداخت. اصولاً اسلام بر اساس فالگیری و غیبگویی و... به یک تمدن بزرگ نایل نشد بلکه بر اساس طرحهای آموزشی منظم و منطبق با نیازهای جامعه یکی از بزرگترین و با شکوهترین تمدنهای تاریخ بشر را پایهریزی کرد که مهمترین اکتشافات در متن همین تمدن صورت گرفت و مایهی به وجود آمدن تمدن امروزی بشر شد.[16]
در اسلام علم به طور مطلق ستایش شده است و هیچ علمی مردود دانسته نشده است، البته چیزهایی همچون سحر و غیبگویی و... نهی شده و آنها ویژگیهای علم را ندارند بلکه از مقولهی علم خارج هستند. به همین خاطر در گذشته اصلاً چیزی به نام علوم اسلامی و علوم غیر اسلامی مطرح نبود و هر آنچه که بر آن علم صدق میکرد، صبغهی اسلامی و دینی به خود میگرفت و علمای دینی در گذشته به همان میزان که در علوم اسلامی چون حدیث، فقه، اصول و... متخصص بودند از علوم دیگر نیز برخوردار بودند. اما متأسفانه با اوجگیری نهضت رنسانس، غربیان آشکارا و پنهان در پی به انحطاط کشاندن مسلمانان برآمدند تا شاید هم بتوانند عقدههای حقارت گذشته خود را جبران نمایند و هم بر ثروتهای کلان ملتهای مسلمان سلطه یابند و این کار ممکن نبود مگر با دور ساختن مسلمانان از دانشهای بشری و به سرقت بردن مایههای اصیل فرهنگ اسلامی و اکتشافات دانشمندان مسلمان. البته این کارها به آسانی انجام نیافت، بلکه آنها از تمام حیلههای مخصوص به خود و از همهی راههای ممکن استفاده کردند تا مسلمانان را از سرمایههای علمیشان دور بسازند و تا جایی پیش رفتند که یک بیگانگی مطلق بین مسلمین و دانشهای موجود ایجاد نمودند و موفق شدند که آنها را در بیغولههای مدارس بیروح محصور کنند؛ علمای اسلام دیگر به امت مسلمان نمیاندیشیدند و در غیبت جامعه و اجتماع مسلمین مشغول و سرگرم کتابهای حدیث، رجال، اصول، فقه و... گردیدند؛ همهی کوششهای عالمان دینی معطوف به این امر میشد که چگونه اعمال عبادی و فردی را بدور از چشم دیگران و در انزوای مطلق به سامان بکشانند. اما خوشبختانه علمای آگاه و فقهای بیدار اسلام به ویژه در عالم تشیع زمینههای یک انقلاب فکری و فرهنگی عظیم را فراهم نمودند و بار دیگر بر ویرانههای تمدن اسلامی بنیادهای نوین را پایهریزی نمودند، از پیشگامان مبرز این حرکت میتوان کسانی چون امام خمینی ره، شهید صدر و شهید مطهری را نام برد که توانستند بار دیگر پای علمای دین را به صحنه بکشانند، اگر چه که شاید خیلیها راضی نبودند و تا هنوز هم چنین اندیشههایی یافت میشود.
در هر حال روحانیت و علمای دین در حال یک آزمون سرنوشتساز و تعیین کننده به سر میبرند، به همین خاطر است که میگوییم تبلیغ اسلام و دین در چارچوب وعظ و خطابه شفاهی کارساز نیست و دیگر علوم اسلامی را در لابه لای کتابهای هفتصد سال پیش جستجو نمودن و یاد گرفتن در همان قالبهای کهن مشکلی را حل نخواهد کرد. پس باید در سیستم آموزشی حوزههای علمیه تجدید نظر جدی صورت بگیرد و این مسئلهای است که همه دربارهی آن اتفاق نظر دارند، اما دریغ از اتفاق در عمل.
اما اینکه چگونه یک سیستم کارآمد با پشتوانههای غنی و اصیل دینی طراحی نمود، هنوز هم محل بحث است و شاید بتوان نظریهپردازان این عرصه را به سه گروه کلی تقسیم کرد:
1. کسانی که معتقدند باید همان کتب درسی قدیمی را حک و اصلاح نموده و همانها را تدریس کرد چنانکه فعلاً درحوزههای علمیه کم و بیش همین شیوه اعمال میشود و این مسئله به شکل تلخیصنویسی و جزوهخوانی منجر گردیده است و نتیجهی این امر از قدیم هم بدتر شد، زیرا در قدیم حداقل یک طلبه متون دینی را میتوانست بفهمد و معنی کند ولی امروزه کمتر طلبهای است که بر متون پیچیدهی قدیم اشراف داشته باشد.
2. برخی معتقدند که باید همه چیز را دگرگون ساخت و حوزهها را به شکل دانشگاهها در آورد یعنی اینکه همهی رشتهها باید وارد حوزه شود حتی شیمی، فیزیک، ریاضی و... و در کنار آنها مثلاً ادبیات عرب، فقه و اصول و دیگر شاخههای علوم اسلامی تدریس شود. این شیوه هم عملی نخواهد بود، زیرا در آن صورت حوزههای علمیه ماهیت اصیل خود را از دست خواهد داد و ماهیت جدیدی پیدا خواهد نمود و حتی ممکن است به انقراض علوم اسلامی چون فقه و اصول منجر شود.
3. کسانی هم هستند که مبناییتر میاندیشند و عقیده دارند که تغییر و تحول سیستم آموزش در حوزههای علمیه یک فرآیند بس خطیر و پیچیده است که کوچکترین اشتباه ممکن است بار دیگر ما را به وادیهای دیگری بکشاند ولی در عین حال یک امر اجتنابناپذیر و ضرورتی است که باید انجام پذیرد، به عبارت دیگر دید ژرفتر به مسئلهی این است که نه لازم است که فقط در میان الفاظ پیچیدهی کتب درسی قدیم اسیر بمانیم و نه ضرورتی دارد که رشتههای مثل تجربی را وارد حوزه کنیم، بلکه ابتدا باید نحوهای نگاه به مسئلهی آموزش و تعلیم و تربیت در حوزهها را اصلاح نمود و تئوریهای فردگرایانهی قدیم را به تئوریهای جدید و اجتماعی و کارآمد تبدیل کرد و آنگاه بر شالودهی نظریههای صحیح و منطقی نظام آموزش را طراحی کرد.
حتی ما در گذشته هم نمونههای جالب و الگوهای خوبی داریم که تدریسشان با شرایط و مقتضیات زمانه همخوانی کامل داشته است به عنوان نمونه مرحوم آخوند خراسانی در تدریس علم اصول چنان شیوهی منحصر به فرد داشت که تمام یک دورهی اصول را در مدت دو سال تمام میکرد.[17] همین آخوند کسی بود که در حدود 1400 نفر شاگرد داشت و 400 نفر از شاگردان ایشان از مجتهدان مسلّم روزگار خود بودند[18] و آخوند کسی است که کتابی مثل کفایة الاصول را نوشت. ولی همین اکنون کسانی از فقها هستند که دورهی درس اصول ایشان به بیست سال میکشد. همین مقایسه به خوبی مینمایاند که ظرفیتهای بسیار در حوزه وجود دارد اما اینکه چگونه آن ظرفیتها را کارآمد ساخت؟ پاسخ این پرسش بستگی تام به همت طراحان سیستم آموزشی حوزه دارد و این کار یک نفر و چند نفر و یکسال و چند سال نیست بلکه نیاز به همهی کسانی است که در این عرصه فعالیت میکنند، انرژیهای کلان و زمان بسیار صرف این مسئله شده که چگونه میشود، علوم حوزهوی و دینی را در عرصهی رقابت با دیگر علوم کشاند؟ و چگونه میتوان به پرسشهای انسان معاصر پاسخ گفت؟ و چگونه میتوان یک جنبش نرم افزاری ارائه نمود و چگونه میتوان به تولید علوم اسلامی پرداخت؟
عالمان دین باید به این مسئله بیندیشند که یکی از بنیادهای نظری اسلام شیعی، تئوری مبارزه است، مبارزه میان حق و باطل و در مذهب شیعه اصلاً تئوری صلح حق و باطل نداریم و میدانیم که جهان آکنده از باطل است و کفر از سوی دیگر مبارزهی مسلحانه با شمشیر و تفنگ و توپ و... کارآیی خود را از دست داده است و عرصهی مبارزه هم دیگر یک کشور، یک منطقه و یک محدودهی جغرافیایی مشخص نیست بلکه مبارزه، مبارزهی اندیشه و تفکر در پرتو تبلیغات گسترده با امکانات و تکنولوژی جدید است و عرصه هم عرصهی فکر و مغز انسانها، از همین رهگذر است که تسخیر کل عالم به عنوان یک دهکده مطرح میباشد. حال در این میدان و برای تسخیر این عرصه با چه سلاحی باید به مبارزه بر خواست؟ و چه استراتژی باید در پیش گرفت؟
مبارزه در دنیای امروز به قدری پیچیده شده که ممکن است دو دشمن بر سر یک میز در کنار هم بنشینند و با لبخند به همدیگر یک فنجان قهوه تعارف کنند، ولی در عین زمان لرزه بر بنیادهای نظری و اعتقادات همدیگر وارد کنند. تا زمانی که حوزههای علمیه و متولیان دین نتوانستد سیستم آموزشی خود را در این راستاها عیار بسازند ضریب موفقیت در ارائه و تبلیغ دین بسیار اندک خواهد بود.
مبلغان و چالشهای شخصیتی
همانگونه که تبلیغ خود به عنوان یک فرایند مهم و اساسی در راستای هدایت امت اسلامی تا هنوز فاقد چار چوبهای نظری تعریف شده میباشد[19] و همانگونه که سازمان روحانیت به عنوان متولی امر تبلیغ دین دچار چالشهای اساسی است، مبلغان دین نیز که از درون همین سازمان بیرون میآیند، بالتبع دچار مشکل خواهند بود. اما کاستیهایی که مستقیماً مربوط به شخصیت مبلغان هستند که مسلماً در هنگام تعامل با جامعه بروز خواهند کرد، چه چیزهایی هستند؟
شاید با مطالعه و تحقیق میدانی بر روی عملکرد و میزان موفقیت مبلغان بتوان فهرست بلندی ارائه نمود ولی آنچه که با یک نگاه اجمالی بر روی رفتارها و منشهای روحانیت و تیپ شخصیتی مبلغان و تبارز ایشان در جامعه به ویژه روحانیت افغانستان به ذهن متبادر میشود، چند امر مهم میباشد که هدف نهایی تبلیغ را به شدت تنزل میدهد و آنها را میتوان به عنوان mمؤلفههای منفیn یاد کرد:
در دنیای امروز تبلیغ یکی از اموری است که همواره با تخصص همراه است، شاید هیچ دستگاه تبلیغاتی را نتوان یافت که بدون فراگیری تخصصهای لازم وارد صحنه شده باشد و عرصهی تبلیغات به قدری گسترده است که در آن از اکثر علوم و فنون بشری مایه میگذارند به عنوان دانشهایی چون روانشناسی، جامعهشناسی، تاریخ، ادبیات، هنر و... از ضروریترین نیازهای یک مبلغ و یک دستگاه تبلیغاتی میباشد. اما متأسفانه روحانیت ما نه تنها در این زمینه تخصص ندارند که حتی به علوم اسلامی هم به شکل تخصصی نمینگرند در حالی که یک مبلغ دین باید حداقل در زمینهی یکی از علوم اسلامی از قبیل، کلام، فلسفه، تفسیر، اخلاق و... تخصص داشته باشد و هنگامی که با مردم سخن میگوید بداند که خاستگاه کلام او چیست؟ و از چه جایگاهی حرف میزند؟ اما اکنون چنین چیزی وجود ندارد. در حالی که در گذشته علما نسبت به خطابه که یکی از گونههای منحصر به فرد تبلیغی بوده است، به قدری علمی نگاه میکردهاند که دهها رسالهی علمی نوشته شد و هم اکنون نیز وجود دارد. رسالههای پر محتوای گذشته که دربارهی خطابه نوشته شده بود تدریس میشد و یک متعلم علوم اسلامی هنگامی که وارد این عرصه میشد، از همان ابتدا با خطابه در قالبهایی چون منطق، بلاغت، معانی، بیان، بدیع و... آشنا میشد. گرچه اکنون هم برخی از کتب علمی چون مطول و مختصر و... در زمینه معانی و بیان در قفسههای کتاب طلاب خاک میخورند، ولی واقعیت این است که آن کتابها برای دورانهای خودشان نوشته شده بوده و بسیار هم مفید و علمی بوده است و اینک که نمیتواند آن کتابها پاسخگوی نیازهای روز مبلغان باشد، کمکم به فراموشی سپرده میشود و هیچگونه جایگزینی برای آنها وجود ندارد. حال آنکه همان علوم، البته در قالبهای نو، به مراتب واجبتر از گذشته میباشد. در دنیایی که اطلاعات با رنگهای مختلف چون باران از هر طرف بر سر مردم میریزد و هیچ گریزی از آن نیست، بارانی که همهی اعتقاد، ایمان، ارزشها و آموزههای دینی ما را در معرض خطر جدی قرار داده است، ما به عنوان حافظان دین و ایمان مردم مسلمان، چه چیزهایی برای پیشگیری از ویرانی آنها آماده کردهایم؟ و مبلغان ما به کدام یک از دانشهای روز مسلط هستند؟ و چه تخصصهایی را در زمینه تبلیغ فرا گرفتهاند؟ از یاد نبریم که mتهاجم فرهنگی به عنوان متغیرهای متعددی که بر رفتار فرهنگی مردم، تأثیر مستقیم و غیر مستقیم دارد، یک مبلغ دینی باید بر این نکته واقف باشد که برای پیشبینی تأثیر کار خودش، کنترل و شناخت سهم این متغیرها ضروری است، اگر نتوانیم این متغیرها را تا حدودی شناسایی کنیم عملاً موفقیتی نخواهیم داشت.[20] nچنین برخوردی با پدیدهای چون تهاجم فرهنگی نیازمند تخصصهای لازم میباشد، اما متأسفانه تا کنون یک نوع بینظمی خاصی در میان ما حاکم است. به قول شهید مطهری: mقدرت و معنویت دین است که با این همه بینظمی و بیحسابی روحانیت، ما را نگهداری کرد و مانع متلاشی شدنش (سازمان روحانیت) شده است.n[21] مفهوم کلام شهید مطهری این میتواند باشد که به جای اینکه ما از متلاشی شدن معنویت و دین جلوگیری کنیم، چنانکه فلسفه وجودی روحانیت همین است، دین و معنویت در کمال غربت، مانع متلاشی شدن دم و دستگاه ما شده است! و واقعاً هم همینگونه است.
2. فهمهای نامتوازن از اسلام
اسلام به عنوان یک دین جامع و کامل به لحاظ علمی یکی از آسانترین ادیان است، اما به لحاظ نظری معرکهی آراء و نظریات مختلف گردیده است. لذا فرقههای متعدد کلامی، فقهی، مذهبی و فلسفی از درون آن سر برآوردهاند تا جایی که گفته شده به هفتاد و دو ملت بلکه صد ملت میرسند:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
و هر فرقهای در درون خود با اختلافات بسیار مواجه گردیده است، به عبارت دیگر دین اسلام را از حیث نظری میتوان به تالاری تشبیه کرد که آیینههای فراوان در آن کار گذاشته شده است و وقتی کسی وارد این تالار شود به سختی میتوانی او را بیابی، در واقع حقیقت در میان تصاویر مختلف گم شده است و یافتن حقیقت اسلام از میان این همه در هم تنیدگی فرق، کاری بس مشکل است. هر روز نه تنها مذاهب و فرقهها و نحلهها انسجام یافته و به وحدت نمیرسند که افزوده هم میشوند. شاید بتوان گفت که دین اسلام به عنوان یک حقیقت کامل و مطلق چون خورشیدی است که درخشش آن چشمها را از نگاه و اندیشهها را از فهم عاجز میسازد. بسیار بودهاند کسانی که یا به بیراهه رفتهاند یا توقف کردهاند؛ این همه قیل و قال در کتب اسلامی در زمینههای تاریخ، کلام، فقه، فلسفه و... محصول همین اختلافها است. امروزه مبلغان اکثراً هنگامی وارد جامعه میشوند که خود هنوز به یک دیدگاه منسجم و منظم در زمینهی مسائل اسلامی دست نیافته است و معمولاً معلومات دست چندم را غالباً به صورت تکرار مکررات تحویل جامعه میدهند. شاید بزرگترین لغزشها از همین نقطه نشأت یافته باشد. شیعه به ویژه در مسئلهی عاشورا و نهضت حیاتبخش کربلا از همین غفلتها بالاترین تحریفها را متحمل شده است. گرچه که شخصیتهای بزرگواری چون شهید مطهری دست به پالایش عظیم و در خور توجه دربارهی تاریخ عاشورا زدند ولی متأسفانه علیرغم این کوششها هنوز هم شیوههای نادرست وعظ و خطابه و مرثیه و روضهخوانی گذشته همچنان بازارشان گرم است، هنوز در میان مبلغان ما روضهها و داستانهایی تکرار میشوند که با روح عاشورا بیگانهاند.
علت اساسی و اصلی چنین بازار گرمیها و چنین برخوردها با عاشورا و در مجموع مذهب، نداشتن علم کافی و آگاهی درست از آموزههای دینی است. تبلیغ بدون علم و آگاهی یکی از چیزهایی بوده است که بزرگترین ضربهها را به اسلام وارد کرده است امام صادق(ع) در حدیثی از زبان پیغمبر(ص) میفرماید: من عمل علی غیر علم کان ما یفسد اکثر ممّا یُصلح[22] mکسی که بدون علم و آگاهی عمل میکند فسادش از اصلاحش بیشتر است
از حدیث چنین بر میآید که خطاب آن متوجه کسانی است که کارهای نیک انجام میدهند ولی از روی جهل و نادانی وگرنه کسانی که عملاً و از روی آگاهی فساد میکنند، چه از روی جهل باشد و چه از روی علم در هر صورت فساد بر عملش مترتب خواهد بود مخصوصاً زمانی که هم مبلغ و عالم از روی عدم علم کار کند و هم مردم در سطح پائینی از آگاهی قرار داشته باشند در این صورت معلوم است که نتیجه چه خواهد شد.
3. گرایشهای حزبی جناحی
یکی از پیآمدهای انقلاب اسلامی افغانستان و جهاد علیه بیگانگان، تکثر و تنوع و افزایش احزاب و جناحهای سیاسی و نظامی، با خاستگاههای متفاوت، بوده است، بنابر برخی از آمارها در دوران حضور روسها در افغانستان، بیش از صد حزب و گروه اعم از اسلامی و غیر اسلامی همزمان در افغانستان وجود داشته است.
اینکه آیا تحزّب و فلسفهی آن چیست؟ نگاه اسلام به حزبگرایی و تحزب چیست؟، جایگاه احزاب در یک جامعه چیست؟ و... بحثهای نظری فراوانی میطلبد که باید در مجالی دیگر به آن پرداخت. ولی آنچه که مورد بحث ما است، تعامل روحانیت به عنوان مبلغان دین، با احزاب و تحزب است و اینکه احزاب چه تأثیراتی بر حیثیت اجتماعی و خاستگاه معنوی روحانیت گذاشتند و متقابلاً روحانیت، احزاب تحت رهبری خود را به کجا بردند؟ و لازم به ذکر است که بحث ما در این نوشتار، به طور اخص، بر روی روحانیت شیعهی افغانستان متمرکز است.
بدون شک روحانیت شیعهی افغانستان، از پیشگامترین روحانیت در به وجود آوردن جبهههای مقاومت علیه روسها بودهاند و آنها برای اولین بار در تاریخ تشیع افغانستان با الهام از اندیشههای ناب اسلام و شیعی، بعد از قرنها خاموشی و سکوت، دست به حرکت اصلاحی در میان مردم و مبارزه علیه ستم و ستمگری زدند، اولین احزاب شیعی به معنی واقعی کلمه در سالهای 57 و 58، یعنی اولین سالهای تجاوز روسها، در مناطق مرکزی افغانستان به وجود آمد. البته باید توجه کرد که احزاب شیعه قبل از تجاوز روسها، در محافل خصوصی و مختص و محرمانه نطفه بسته بودند، ولی تبارزشان در جامعه به شکل مسلحانه و نظامی علیه روسها بود، به این معنی که به همان میزان که مبارزات به وسیلهی نیروهای مردمی اوج میگرفت و وسعت مییافت، در همان زمان برخی از روحانیت آگاه به فکر ساماندهی فکری این مبارزات و فراهم نمودن زمینههای سیاسی برای گروههای مسلّح بودند و گروههای مردمی که علیه تجاوزگران میجنگیدند به وسیلهی روحانیت رهبری میشدند. از این حیث میتوان مبارزات حق طلبانه و بر حق شیعیان افغانستان را به رهبری روحانیت، یکی از درخشانترین دورههای رهبری روحانیت در افغانستان دانست. این مسئله زمانی بیشتر اهمیت پیدا میکند و پذیرفتهتر مینماید که وضعیت گذشته روحانیت و در مجموع وضعیت زندگی شیعیان و تبعیضهای رنگارنگ علیهشان را مورد مداقه قرار دهیم. واقعیت امر این است که روحانیت در افغانستان معاصر سابقهی رهبری سیاسی و اجتماعی کمتری نسبت به دیگر کشورها داشتند و اگر هم کسانی چون شهید بلخی در مبارزات سیاسی روحانیت به چشم میخورند، اولاًبسیار نادر است و ثانیاً حتی ایشان مبارزات خویش را نه از میان مردم و یک انقلاب عمومی بلکه در میان روشنفکران و نیروهایی جستجو مینمود که نمیشد به آنها اعتماد کرد، لذا در اولین حرکت خود سرکوب شدند و چیزی به نام یک تجربهی مبارزاتی نتوانستند از خود به یادگار بگذارند، گر چه که الهام بخش قیامهای بعدی شدند.
با توجه به مطالب مختصر فوق، ورود روحانیت در صحنههای سیاسی، نظامی و اجتماعی و در یک کلام به دست گرفتن رهبری مبارزه علیه بیگانگان، یک ریسک متهورانه و در عین حال متکی بر اندیشههای ناب شیعی و تئوریهایی چون قیام، انقلاب و مبارزه بود. اما متأسفانه نهضت نوپای روحانیت تقریباً در همان ابتدا، دچار انحرافهای بسیار عمده گردید؛ اختلافات بسیار تند و شکننده در سطح رهبری منجر به جنگهای خونین داخلی شد و بدینسان یکی از تلخترین دورههای تاریخ تشیع افغانستان شکل گرفت. این مسئله همچنان به عنوان یک معمای حل نشده در ذهن ملّت مسلمان ما و حتی خود رهبران جاودانه شد و هیچگاه روشن نگردید که چگونه اختلاف در صفوف روحانیت نفوذ کرد و چه عواملی باعث شد که این اختلافات به جنگهای خونین و برادر کشیهای بیسابقه کشیده شد و هزاران نفر جان خود را از دست دادند؟
اما تمام قضیه در همین جا خاتمه نیافت، نفاق، بدبینی نسبت به همدیگر و سوء تفاهمها از بالاترین تا پائینترین لایههای اجتماعی بند افشاند ولی آنچه که از همه مهمتر است و مرتبط با موضوع این نوشتار است این است که این بدبینیها و نفاقها بیش از هر کسی دیگر دامن روحانیت را فرا گرفت و هنوز هم کم و بیش رسوبات آنها در اذهان ما باقی است و مهمتر از آن تأثیرات سوئی است که بر حیثیت اجتماعی و جایگاه معنوی روحانیت باقی ماند، لذا هنوز هم مردم در اولین برخورد با یک طلبه و روحانی میخواهند بدانند که او به کدام یک از احزاب و جناحها وابسته است؟ و برای دستیابی به پاسخ این پرسش مضمر، یا مستقیماً سؤال میکنند و یا با پیش کشیدن بحثهای کلیشهای خود به نتیجهی دلخواه میرسد و خودش در نزد خود به قضاوت مینشیند، لذا تأثیر کار یک روحانی و طلبه به عنوان مبلغ دین بستگی تام به این قضیه دارد که چقدر میان او و مخاطبانش همسویی حزبی و جناحی وجود داشته باشد، به عبارت دیگر همسویی یک مبلغ و یا حداقل همسو نشان دادنش در ظاهر با مخاطبانش به مثابهی یک متیغّر مستقل عمل میکند. چه بسا بودهاند طلابی که به خواستهای حزبی اطرافیان خود جواب مثبت نداده و مطرود اطرافیان و حتی خویشاوندان نزدیک خود قرار گرفتهاند، همچنین بودهاند طلابی که واقعاً مخلصانه درس فرا گرفته و مدتهای مدیدی از وطن دور بودهاند و نه عقیده به جناح بازیها داشته و نه در چنین جریانهایی شرکت داشتهاند، اما همین که وارد جامعهی خود شدهاند، چون به یک طرف قضیه وابستگی صرفاً خویشاوندی داشتهاند، لذا هیچگاه به آنها به چشم یک طلبه و یک روحانی نگاه نشده بلکه به چشم یک طرف قضیه نگاه شده و تمام رسالتهای اسلامی که آنان بر دوششان احساس میکرده زیر سؤال رفته و تمام کوششهایششان بینتیجه ماندهاند. حقیقت مطلب این است که عامل اصلی و بی واسطهی چنین اوضاعی خود روحانیت بوده است لذا میبینیم که شأن روحانی و یک عالم دین تا به کجاها تنزل یافته است. حال پرسش این است که چگونه او میتواند با چنین چهرهای نگهبان و پاسدار ارزشهای اسلامی باشد؟ در هر صورت هیچ جایگزینی (Atternative) برای روحانیت در زمینه تبلیغ احکام دین وجود ندارد، پس باید روحانیت راههایی برای به دست آوردن اعتماد مردم و زدودن نگاههای بدبینانه و مرمّت جایگاه معنوی خود چارهای بیندیشند.
یکی از پدیدههای منفی که از دیرباز در میان مبلغان و روحانیت وجود داشته است، حسادتها و تنگنظریهای نسبت به همدیگر بوده است، هنوز هم اگر در جایی دو نفر روحانی حضور داشته باشند، یکی دیگری را بر نمیتابد حتی مضمون حدیثی هم این مطلب را تأئید میکند، البته این مسئله به عنوان یک قاعده کلیت ندارد و همواره علمای اصیل و آگاه حتی در تبلیغ و ترویج همدیگر از هیچ کوششی فروگذار نکردهاند. در هر حال این مسئله در افغانستان نسبت به هر جای دیگر مشهودتر است و عریانتر. به عنوان نمونه هماکنون در شهر کابل پنج نماز جمعه از سوی شیعیان برگزار میشود! در هیمن کابل هر مسجد و حسینیهای صاحب مشخص و روحانی مشخصی دارد که اگر مبلغی وارد کابل شود، به سختی میتواند، برای چند دقیقه نوبت روضه و سخنرانی بیابد. این مسئله البته منحصر به کابل نیست، بلکه در تمام ولایات و قصبات همین قاعده حاکم است. مثلاً اگر یک روحانی در یک منطقه به حیث روحانی شناخته شده باشد و طلبهای از جای دیگر وارد آن منطقه شود، با حرکتهای بسیار ظریف، نه که تازه واردان معمولاً به چنان شیوههایی نه اعتقاد دارند و نه آگاهی، از پیش زمینههای او را خراب میکند. همین مسئله البته در میان مردم کشیده میشود و سرانجام موجبات بدبینی نسبت به کل روحانیت را فراهم میکند. نتیجهی چنین بدبینیها عدم اعتماد مردم به روحانیت است و هنگامی که مردم به خود روحانیت اعتماد نداشته باشند، بدیهی است که هیچگاه در تبلیغ خود موفق نخواهند بود.
یکی از بدترین اوصاف منفی، وجود تکبر و مطلقنگری و خودبینی است، کسی که تنها خود را میبیند و همواره از مردم توقع دارد که او را تا سر حد افراط احترام کند، نه تنها به بزرگی نخواهد رسید که حتی همین امر موجب خرد شدن و کوچک شدن او خواهد شد. متأسفانه چنین امری در میان علما کاملاً مشاهده میشود و اگر کسی احیاناً انتقادی بکند، فوراً عصبانی میشود و میگوید: به من توهین شده است، چه بسا که گفته میشود، به اسلام توهین شده است. حتی بسیار دیده شده است که چنین برخوردهایی به نزاع فیزیکی بین یک عالم و یک انسان عادی منجر شده است، شاید این امر در جاهایی مثل قم و نجف کمتر قابل باور باشد ولی در افغانستان چنین چیزهایی همیشه وجود داشته است، مخصوصاً در این سالهای اخیر که علما معمولاً متعلق به یکی از احزاب بوده و مسلماً دارای قدرت و چند نفر محافظ مسلّح. برآیند چنین برخوردهایی بروز پدیدهی منفی تظاهر و ریا و مجامله است، زیرا رابطهی عاطفی و صمیمانهی یک روحانی با مردم از بین میرود و جای خود را به یک رابطهی تصنّعی و تکلفآمیز میدهد و همین امر از نهادینه کردن فرهنگ اسلامی در جامعه و درونی ساختن آن در افراد جامعه جلوگیری میکند و حتی تدیّن مردم یک تدین ریایی و سطحی خواهد بود. در حالی کهm تبلیغات باید درونی ساختن نظام ارزشی مذهبی را هدف قرار دهد و از سطحی کردن رفتارها بپرهیزد.n[23] این نکته را باید توجه داشت که در مقام عمل، مقام یک مبلغ کمتر از مقام یک مجتهد جامع الشرایط نیست و لذا اعمال و رفتار یک مبلغ به همان اندازه در جامعه مؤثر است که اعمال و رفتار یک مجتهد.[24]
یکی از پدیدههایی که از دورانهای گذشته رواج داشته و در این اواخر شدت بیشتری یافته است، این است که در برابر عمل تبلیغ از مردم پول دریافت میدارند و میتوان گفت که عمل تبلیغ مخصوصاً در ماههای رمضان و محرم و صفر به مثابهی شغل و کسبی برای عدهای از روحانیت در آمده است. از همین قبیل است اعمال و انجام واجبات شرعی میت، عقد نکاح، طلاق و... که به صورت یک سنّت ناپسند در آمده است. در سراسر فقه شیعه این مسئله و مسائل مشابه آن تحت عناوینی چون >حرمت تکسب به وسیلهی واجبات< مورد بحثهای جدی قرار گرفته است و بیان گردیده است که آیا تکسب به وسیلهی واجباتی چون دفن میّت، کفن میّت، قضاوت، خلافت، امامت جماعت و جمعه و اذان حرام است یا حلال؟ اکثر علما و فقها قایل به این مسئله گردیدهاند که ارتزاق کسانی که چنین اعمالی را انجام میدهند، از بیتالمال اشکال ندارد ولی فقط به اندازهی رزقشان و به مقدار کفایت زندگی روزمره از آن استفاده کنند. البته این مسئله نباید به عنوان کسب یا اجرت در برابر اعمال مذکور تلقی شود، چون که به هیچ وجه نمیتوان در برابر واجبات اجرت گرفت.[25] مسلماً هنگامی که عدهای میآیند در حوزه و تمام عمر خود را صرف علوم اسلامی میکنند و از سهم امام و وجوهات شرعیه به عنوان هدیه یا هر عنوان دیگر استفاده میکنند، مسئلهی تبلیغ دین بر اساس آیهی mنفرn بر آنها واجب میگردد، آن هم واجب عینی. بنابراین تبلیغ از مصادیق واجبات عینیه تلقی میگردد و لذا در برابر واجبات اجرت و مزدی مطرح نیست. به هر حال فقهای شیعه، بحثهای مفصل و موشکافانهای در این باره مطرح نمودهاند که ما فعلاً در مقام بحث آن مسائل نیستیم.[26] فعلاً بحث ما در این است که چنین شیوهای فعلاً در میان روحانیت رواج یافته است و گذشته از مباحث شرعی، چه پیآمدهایی در سرنوشت تبلیغ اسلامی به عنوان جریان قدرتمند و مؤثر، دارد؟ مهمترین پیآمدهای این مسئله را میتوان چنین شرح کرد:
الف) عوام زدگی: کسی که از لحاظ مالی متکی بر مخاطب خود باشد، قطعاً نمیتواند مسایل را آن گونه که هست مطرح کند، زیرا در بسیاری از موارد با منافع مخاطبان در تضاد میاُفتد و به قول شهید مطهری: mعوام زدگی از سیل زدگی، زلزله زدگی، مار و عقربزدگی بالاتر استn[27] و mحکومت عوام، منشأ رواج فراوان ریا و مجامله و تظاهر و کتمان حقایق و آرایش قیافه و پرداختن به هیکل و شیوع عناوین و القاب بالا بلند در جامعه روحانیت ما شد که در دنیا بینظیر استn[28]
ب) فرو کاستن اهداف بلند: بدون شک تبلیغ دین از مقدسترین و عالیترین اعمال انسانی است که نصیب هر کس نمیشود، تبلیغ در واقع رسالتی است در ادامهی رسالت پیامبران و اولیای خداوند که بر دوش علما گذاشته شده است، اما متأسفانه وقتی بخشی از نیات و اهداف، مسایل مالی و مادی قرار میگیرد، از آن هدف بلند فرو کاسته میشود و تنزل مییابد. و این مسئله قطعاً اثر وضعی بر فرآیند تبلیغ خواهد گذاشت.
ج) خدشه بر کرامت نفس: از آنجا که مردم مسلمان و متدین، علما و روحانیت را همواره با کرامت نفس و قناعت میشناختهاند با چنین رفتارهایی از سوی برخی از مبلغان، ممکن است حیثیت و کرامت نفس او مخدوش گردد.
د) آلوده شدن به اموال شبههناک: بسیاری از مردم از آنجا که مسلمان و متدین هستند و از سوی دیگر مسایل شرعی را درست نمیدانند، ممکن است مبلغی را که برای یک مبلغ در ماه رمضان یا عاشورا پرداخت مینمایند، به عنوان یکی از وجوهات شرعیه از قبیل خمس، زکات و... نیت کنند، در حالی که هر یک از وجوهات شرعیه موارد مصرف خاص دارد.
هـ) پیشی جستن مفضول بر افضل: به دلیل زیرکی کسانی که مسئله تبلیغ را به عنوان شغل قرار داده و هر سال فقط به دلایل مالی مبادرت به هجرتهای کوتاه مدت تبلیغی مینمایند، گر چه که ممکن است همین امر هم پسندیده باشد، ولی از سوی دیگر موجب میشود که کسانی که واقعاً به مسائل اسلامی آگاهی کامل دارند و میتوانند به نحو مطلوب تبلیغ کنند از صحنه خارج بمانند، زیرا چنین افرادی هیچگاه در جایی که پول مطرح است وارد نمیشوند.
در مجموع میتوان گفت که در میان بسیاری از روحانیت، متأسفانه تبلیغ به مثابهی کسب و کار در آمده است البته در میان روحانیتی که به تبلیغ میپردازند، اما آنها که اصلاً در فکر تبلیغ دین نیستند که کارشان بدتر است. به هر حال پیامدهای منفی این مسئله منحصر به موارد فوق نیست بلکه پیامدهای منفی دیگری نیز دارد.
هنر قدمتی به درازای عمر انسان دارد و تنها یک مقولهی بشری صرف که مخلوق انسان باشد، نیست بلکه در فطرت و وجود انسان نهاده شده است.[29] میتوان گفت: همان زمانی که خداوند به یک خلق مبارک (فتبارک الله احسن الخالقین) دست زد، در همان زمان زیبایی و هنر هم خلق گردید. قرآن به عنوان کلام خداوند mبلاغ مبینn نام گرفته است، و سراسر زیبایی و هنر است. گرچه قرآن کریم بسیار فراتر از یک اثر هنری به مفهوم رایج میباشد ولی به عنوان معجزهی بزرگ الهی مختصات و ویژگیهایی دارد که در هر زمان و مکان، به میزان علم و توان روحی و ذهنی بشر و به قدر فهم او، تفسیر خاص خود را مییابد و مهمتر اینکه برای ما میتواند به عنوان بالاترین الگو مورد استفاده قرار گیرد.[30] اعجاز قرآن از آن حیث است که خداوند این بار قدرت خود را نه در عصای موسی، نه در احیای مردگان به وسیلهی عیسی و... نمایان ساخته است، بلکه در لا به لای الفاظ و هیأت کلمات و به صورتهای آیههایی چون ستارگان آسمان، عرضه داشته است، از همین جا است که اصلاً قرائت قرآن مانند قرائت تورات و انجیل و زبور و یا کتب ادیانی چون بودیسم، زرتشتی و... نیست بلکه باید از قدرت فوقالعادهی بشر برای تلاوت آن سود جست و شفاف و روشن حتی حرکات آن را به صحیحترین وجه ادا نمود تا هیچگونه ابهامی در آیات خداوند باقی نماند، این بزرگترین و روشنترین پیام قرآن برای یک مبلغ دینی است. گفتمانهایی چون: >گفتمان هدایت<، >گفتمان تبشیر<، >گفتمان انذار<، >گفتمان بلاغ مبین< [31] از نمونههای بارز >هنر مقدس< است، هنری که فرا مکانی و فرا زمانی است؛ بدون شک در آیات قرآن، هنری مضمر است که مکان و زمان در آن معنی نمییابد و فوق زمان و مکان است. مسلمانان در گذشته با الهام از همین وجه هنری قرآن به خلق هنرهای بی زمان و مکان پرداختند، هنرهایی که با ابدیت پیوند داشتند و به موجب همین پیوند و پیوستگی اعتبار جاودانه یافتند.[32]
نکتههای بسیاری در قرآن یافت میشود که در همین راستا بینهایت جالب و تأمل برانگیز است. همانگونه که میدانیم در ابتدا تصور میشد 150 آیه در قرآن تحت عنوان >آیات الاحکام< وجود دارد، بعدها مرحوم مقدس اردبیلی آمد، در >زبدة الاحکام< گفت حدود 450 آیه تحت عنوان >آیات الاحکام< وجود دارد و در این اواخر مرحوم، علامه محمد مهدی شمس الدین طبق تحقیقاتی که انجام داده است، میگوید: حدود 1000 (هزار) آیه تحت عنوان آیات الاحکام موجود است. [33] اما در همین قرآن 1400 (هزار و چهارصد) آیه مربوط به قصص وجود دارد که حدود 14% کل قرآن کریم را تشکیل میدهد و این بدین معنی است که قرآن مجید یکی از بهترین قالبهای هنری (قصه) را برای بیان و >بلاغ مبین< برگزیده است نه فلسفه را.[34] اما چرا قرآن با آن همه داستانهای زیبا در میان مسلمانان معاصر، سبب پیدایش یک نهضت بزرگ رماننویسی نشد؟ در حالی که همین جنبهی قرآن کریم موجب شد که در گذشتههای دورتر، ماندگارترین داستانهای دنیا توسط عرفا، فلاسفه و دانشمندان اسلامی خلق شود. حتی برای پیچیدهترین مسایل فلسفی و عرفانی از زبان داستان و قصه کمک گرفته شد. چه کسی میتواند امروز داستانهایی چون منطق الطیر عطار نیشابوری، رسالة الطیر و سلامان و ابسال ابن سینا و رسالهی حی بن یقظان و... به وجود بیاورد؟
قرآن با تمام وجود به ما میآموزد که میتوان مسائل اعتقادی و دینی را در قالبهای هنری زمانه و عصر خود ارائه نمود. چنانکه دیگران این کارها را کردهاند و موفقیتهای بزرگی هم کسب کردهاند. به عنوان نمونه: >کارتونهای دو قلوهای افسانهای، به مخاطب این اندیشه را القا میکند که اتحاد دو ناهمجنس قدرت میآورد و این همان آموزههای بودا است و کارتونهای پینیکیو، یک دورهای از عرفان مسیحیت و کارتون ایکیوسان، تداعی کنندهی عرفان یوگا است.<[35] و ما میدانیم که کارتونهای مذکور و در مجموع دنیای کارتون تنها بخشی از هنرهای موجود است که برای کودکان تولید میشود و کارتونهای مذکور چنان جذاب و همه گیر شده است که هر روزه میلیونها کودک را در پای جعبههای جادویی میخکوب میکند در حالی که در تبلیغات تک گونهای اسلامی، کودکان که همان نسل آینده است، فراموش شده است، لذا پرسش اصلی این است که به راستی ما برای معرفی ارزشهای بیبدیل اسلام که بیشک ریشه در فطرت آدمی دارد، چه کردهایم؟
انقلاب عاشورا به عنوان بزرگترین حادثهی تاریخ اسلام توانست بنیان ظلم و استبداد بنی امیه را بر کند و بزرگترین حماسههای تاریخ بشر را به وجود آورد، چه جایگاهی در هنر امروز ما میتواند داشته باشد البته اگر امروزه ما صاحب هنر باشیم. به عبارت دیگر، امروز هم میتوان با الهام از انقلاب عاشورا بزرگترین آثار هنری را خلق کرد، آثاری که بتواند پایههای استبداد نوین و مدرن را ویران کند. چه کسی میتواند انکار کند که ما از انقلاب عاشورا که ویژگیهای یک انقلاب نظامی و سیاسی کمتر در آن مدّنظر بود، بلکه خاستگاه اصلیش یک انقلاب فکری و عقیدتی بود، فقط به قول شهید مطهری یک چهره سیاه و غمبار از آن به تصویر کشیدهایم؟
جالب اینجا است که ما شیعهها در سراسر کشورهای اسلامی، برای بیان انقلاب عاشورا متوسّل به هنرهایی شدیم که در نهایت اصل کربلا، در میان داستانهای رنگارنگ و خرافاتی و اعمال غیر منطقی گم شد و هنوز همان داستانها و ادا و اطوار، همواره تکرار میشود!
یکی از پژوهشگران عرب مینویسد: >از مطالعهی تاریخ عزاداری حسینی بر میآید که برخی از مراسم و اعمال عجیب و غریب فعلی را به آن افزودهاند، مثلاً >قمه زنی< را آذربایجانیهای ترکیه و زنجیر زنی را هندیها بدان افزودهاند و تعزیه و شبیهخوانی را آل بویه رواج دادند و بسیاری از داستانهای اساطیری و خرافات را ایرانیها وارد فرهنگ عاشورا کردند. تحریفهایی که در این واقعه رخ داده است بیشتر برای گرمی مجلس و بازار وعظ و خطابه بوده است و بسیاری از آنها دون شأن امام بوده و بیادبی به محضر او است. <[36]
هدف از آوردن این کلمات پراکنده این است که میخواهیم فاصله خود را با هنر روشن کنیم و بدانیم که دیگران از هنر چه استفادههایی میکنند و ما چه استفادههایی! و حرف ما این است عاشورایی که توانست استبداد خشن بنی امیه را از پای در آورد، اگر در قالبهای هنری امروز، با حفظ حرمت و قداست آن بازگو شود، توان آن را دارد که به عنوان یک آنتیتز در برابر هنر زبالهی غرب عمل کند.
واقعیت تلخ این است که تنها چیزی که به کلی فراموش شده و در تبلیغات اسلامی اصلاً جایی ندارد هنر است و مبلغان ما از تمام هنرهای شخصی خود استفاده میکنند و به گونهای خطابه و سخنرانی و روضهی خود را تنظیم میکنند که شاید بتوانند یک قطره اشک از یک پیرزنی و پیرمردی بستانند و تمام جوانان و نوجوانان و کودکان از دایرهی تبلیغ تخصصاً خارج هستند! و فضلای ما البته کارها را آسانتر نمودهاند زیرا مرتب سی منبر و چهل منبر و چند گفتار و گریزهای مداحی را مینویسند و چاپ میکنند، یعنی اگر یک روحانی و یک مبلغ یک مجموعه سه جلدی مثلاً صد منبری داشته باشد، سالها نیاز به مطالعه و فکر و تحقیق ندارد.
حال پرسش اساسی این است که چگونه میتوان همهی انسانها را مخاطب قرار داد؟
آیا غیر از زبان هنر به معنای عام کلمه ـ با چنین زبانهای رایج چقدر ممکن است؟
و حوزههای علمیه و روحانیت به عنوان متولیان دین، چه زمانی با این دید به مسئله نگاه خواهند کرد؟
همانگونه که از عنوان این سطور بر میآید و در ابتدا نیز یادآور شدیم، خواستیم که تعمّداً در این مقال به نیمهی خالی لیوان بنگریم و برای یک بار هم که شده از این منظر به قضیه نگاه کنیم، لذا نه راهکاری پیشنهاد شد و نه در حیطهی یک طلبهی مبتدی پیشنهاد راهکار است و نه از حیث منطقی میتوان از گفتار سلبی نتیجهی ایجابی گرفت؛ فقط سعی بر این بود که در یک تحلیل بنیادی و اساسی از مقولهی تبلیغ، کارکردهای تبلیغ در جهان امروز، قلمرو و گسترهی تبلیغ، شرح برخی از نواقص موجود در سازمان روحانیت (حوزههای علمیه) به طور عام و برخی از کاستیهای در وجود روحانیت به عنوان موجودات خارجی، مبلغان دین را از درون به چالش بکشیم.
نگارنده عقیده دارد که اگر بتوانیم در این راه موفق شویم یعنی بتوانیم مبلغان دین را رو در روی هجومهای بیامان زمانه قرار دهیم تا بتوانند از وضعیت جهانی و کارکردهای تبلیغ در دهکدهی جهانی آگاهی یابند و هم ناتوانیها و نواقص خود را به روشنی احساس کنند، به یقین نسل روشن اندیش حوزههای علمیه به تکاپو بر خواهند خواست و طرحی نو در خواهند انداخت.
مهمترین مسئله در وهلهی نخست شیوههای صحیح معیشت و زندگی سالم و بی دغدغه و سپس سیستم آموزشی پویا و کارآمد است و آنگاه تعامل صحیح و منطقی و بدون احساسات با جهان خارج است البته تعامل با جهان خارج بر اساس حیات معقول بدون فرا گرفتن دانشهای مفید بشری و هنر ناممکن است.
پینوشتها:
[1] . رهبر؛ محمد تقی؛ نگاهی به مسئلهی تبلیغ؛ مجلهی؛ پاسدار اسلام؛ شمارهی 158؛ ص 40
[2] . همان؛ به نقل از مجلهی امریکایی >اسکرو<
[3] . رعد؛ 11
[4] . دانشنامه جهان؛ حداد عادل و دیگران؛ ص 448 ؛ بنیاد دایره المعارف اسلامی؛ ج 6
[5] . همان
[6] . همان
[7] . ضیایی؛ علی اکبر؛ آئین سخنوری و نگرش بر تاریخ آن؛ ص 211 به بعد ؛ تهران: انتشارات امیر کبیر؛ ؛1373
[8] . خزان؛ محسن؛ دین و ارتباطات؛ مجلهی مسجد؛ سال دوم؛ شمارهی 11؛ ص 40
[9] . همان؛ ص 41
[10] . دانشنامه جهان اسلام؛ ج 6؛ ص 451
.[11] ابن خلدون؛ مقدمه؛ ج 1؛ ص 40
.[12] مطهری؛ مرتضی؛ ده گفتار (مشکل اساسی در سازمان روحانیت)؛ ص 281 ؛ انتشارات صدرا؛ چاپ پنجم
[13] . همان
.[14] همان
.[15] همان؛ ص 293- 289
.[16] ویل دورانت؛ تاریخ تمدن؛ ج 4؛ ص 307 به بعد؛ تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی؛ چاپ چهارم
.[17] امین؛ سید محمد محسن؛ بازنگری در نظام آموزشی حوزههای علمیه؛ پگاه حوزه؛ پیش شماره 2؛ ص 19
.[18] مطهری؛ مرتضی؛ حماسه حسینی؛ ، ج 1؛ ص 415؛ قم: انتشارات صدرا؛ چاپ سی هفتم
.[19] خندان؛ محسن؛ دین و ارتباطات؛ مجلهی مسجد؛ شمارهی 11؛ ص 40
.[20] تاجیک؛ محمدرضا؛ تبلیغات در فضای تهاجم فرهنگی؛ پگاه حوزه؛ شمارهی 3؛ ص 14
.[21] ده گفتار؛ ص 308
.[22] کلینی؛ اصول کافی؛ ج 1؛ ص 44؛ تهران: چاپ اسلامیه؛
.[23] تبلیغات دینی در فضای تهاجم فرهنگی؛ پیشین؛ پگاه حوزه؛ شمارهی 3؛ ص 15
.[24] حماسه حسینی؛ ج 1؛ ص 415
.[25] شیخ طوسی؛ المسبوط؛ ج 8؛ ص 160
.[26] از جمله نگاه کنید به: شیخ انصاری، مکاسب محرمه، حرمة التکسب بالواجبات.
.[27] ده گفتار (مشکلی در سازمان روحانیت) ص 299
.[28] همان؛ ص 300
.[29] آیت الله نجومی؛ سید مرتضی؛ لطافت هنر دینی؛ مجلهی هنر دینی؛ شمارهی پنجم؛ ص 39 و آیت الله سید مرتضی نجومی؛ فطرت و هنر دینی؛ مجلهی هنر دینی؛ شمارهی هفتم؛ ص 118
.[30] نقیزاده؛ محمد؛ گفتمان هدایت؛ مجلهی هنر دینی؛ شمارهی دهم؛ ص 132
.[31] همان
.[32] نصر؛ سید حسن؛ هنر قدسی در فرهنگ ایران؛ ترجمه: سید محمد آیتی؛ مجلهی هنر دینی؛ شمارهی نهم؛ ص 142
.[33] علامه شمس الدین؛ محمد مهدی؛ رهیافتهایی در اجتهاد نوگرایی؛ پگاه حوزه؛ شمارهی 25؛ ص 16
.[34] فعالی؛ محمد تقی؛ خلأ بیان هنری در معارف دینی؛ پگاه حوزه؛ شمارهی 46؛ ص 14
.[35] همان
.[36] رفیعی؛ بهروز؛ تراژدی کربلا؛ جامعه شناسی گفتمان شیعی؛ به نقل از یک پژوهنده عرب؛ فصلنامه حوزه و دانشگاه؛ سال هشتم؛ شمارهی 33؛ ص 195
آخرین بروزرسانی (دوشنبه ، 17 بهمن 1390 ، 06:03)