چکیده
هدف مقاله حاضر دو
امر است: طبقه بندی نظریههای مربوط به ارتباط دین و سیاست (و همچنین
نهادهای آن دو) و تبیین چرایی هر نظریه با رجوع به مبانی نظری آنها. این
مقاله بر اساس گونهشناسی خاصی بین ارتباط دین و سیاست و رابطه روحانیت و
دولت تفکیک قائل میشود. در خصوص بحث اول, برخی معتقدند دین به سیاست
میپردازد، در حالی که برخی دیگر این ارتباط را نفی میکنند. گروه اول خود
به سه قسم حداکثریها، منطقهالفراغیها و حداقلیها و گروه دوم به دو قسم
متدینان و دین ستیزان تقسیم میشوند. قسمت دوم مقاله به ارتباط نهاد دین
(روحانیت و فقها) و دولت میپردازد. این رابطه ممکن است یا به صورت ادغام
(و اتحاد) یا تعامل (و همکاری) و یا استقلال (و جدایی) تصور شود.
چکیده
هدف مقاله حاضر دو
امر است: طبقه بندی نظریههای مربوط به ارتباط دین و سیاست (و همچنین
نهادهای آن دو) و تبیین چرایی هر نظریه با رجوع به مبانی نظری آنها. این
مقاله بر اساس گونهشناسی خاصی بین ارتباط دین و سیاست و رابطه روحانیت و
دولت تفکیک قائل میشود. در خصوص بحث اول, برخی معتقدند دین به سیاست
میپردازد، در حالی که برخی دیگر این ارتباط را نفی میکنند. گروه اول خود
به سه قسم حداکثریها، منطقهالفراغیها و حداقلیها و گروه دوم به دو قسم
متدینان و دین ستیزان تقسیم میشوند. قسمت دوم مقاله به ارتباط نهاد دین
(روحانیت و فقها) و دولت میپردازد. این رابطه ممکن است یا به صورت ادغام
(و اتحاد) یا تعامل (و همکاری) و یا استقلال (و جدایی) تصور شود.
واژگان کلیدی: سکولاریسم, حداکثری, حداقلی, منطقهالفراغی
امروزه
بحث عرفیگرایی (Secularism) از مهمترین بحث ها در حوزه دین و مناسبات
اجتماعی به شمار میآید. در گونهشناسی حاضر بین نسبت دین و سیاست و ارتباط
نهاد دین (روحانیت) و نهاد سیاست (دولت) تفکیک صورت خواهد گرفت. این تفکیک
در عالم مسیحیت وجود ندارد، چون دین مسیحیت چندان سیاسی نبوده که بحث اول
در آن مطرح شود. پس مسأله اصلی, همانگونه که توماس هابز اشاره دارد، آن
است که قدرت مدنی تابع قدرت روحانی باشد، یا بالعکس. هابز به شش دلیل قدرت
روحانی را تابع قدرت مدنی میداند و پادشاهان مسیحی را متولی اصلی امور
دینی نیز تلقی میکند (هابز،1380: 452_ 479).
تعریف دین نزد متکلمان،
مورخان، مردم شناسان، روانشناسان، جامعه شناسان و فیلسوفان متفاوت است،
همانگونه که رویکردهای متفاوتی (همچون تحویلگرایی، کارکردگرایی،
عقلگرایی و شهودگرایی) نسبت به دین وجود دارد (شجاعی زند، 1380: 11_22).
به نظر میرسد در این مقاله باید به تعریف کلامی دین (به دلیل توجه به دین
خاص) بسنده نماییم، خواه به آن از دیدگاه حداقلی نگریسته شود خواه حداکثری.
بر این اساس دین عبارت است از «مجموعه نصوص و متون وحیانی».
واژه
«سیاست» هم به معنای علم سیاست (Politics) به کار میرود و هم به معنای
سیاست روزمره و خط مشی (policy). علم سیاست در اینجا به معنای کلاسیک خود
(آن گونه که افلاطون و فارابی و امثال ایشان به کار میبرند) مد نظر است،
نه معنای مدرن و تجربیاش. از آنجا که در تفکر سنتی ما علم سیاست و امر
سیاسی از هم جدا نشدهاند، در اینجا نیز نمیتوان آنها را تفکیک کرد. در
قسمت اول مقاله, که رابطه دین و سیاست را بررسی میکنیم، دین به معنای متون
و نصوص مقدس را با سیاست نسبت سنجی مینماییم. در قسمت دوم مقاله, که
رابطه نهاد دین و نهاد سیاست بررسی میشود، در واقع به نسبت سنجی روحانیت و
دولت نظر داریم. دولت در اینجا به معنای حکومت (به عنوان نهاد سیاست)
است، نه به معنای مجموعه حکومت، حاکمیت، ملت و سرزمین.
مقصود از
«اندیشه سیاسی اسلامی» در عنوان مقاله، هر گونه تفکر منسجم اندیشمندان در
خصوص قلمرو سیاست در اسلام میباشد. قید «اسلامی» به این مسأله اشاره دارد
که اقوال مختلف، قرائتهایی در حوزه اسلام دو هستند;[2] و از همین جا حکم
آنها از اسلام یک (متن قرآن و سنت) متمایز میشود. علت اختلاف اقوال در
این زمینه، آن است که هر یک از قرائتهای مختلف از متن واحد بر اساس
پیشفرضها و مبانی مختلفی انجام شده است.
هدف این مقاله دو امر است:
طبقه بندی نظریههای مربوط به ارتباط دین و سیاست (و همچنین نهادهای آن
دو) و تبیین چرایی هر نظریه با رجوع به مبانی نظری آن. بر این اساس
میتوان گفت سطح مقاله حاضر از سطح توصیف گذر کرده و به تبیین (علت یابی) و
تحلیل (یافتن مبانی و پیشفرضها) میرسد.
مسأله دیگری که نقطه تمرکز
تحقیق را مشخص میکند، محدود نمودن تحلیل ما به حوزه اندیشه است. در واقع
به بحث حاضر هم از دیدگاه اندیشهای و هم از دیدگاه جامعه شناختی میتوان
نگریست. از دیدگاه اندیشهای این بحث مطرح میشود که دین و سیاست (و
روحانیت و دولت) چه نسبتی با هم میتوانند داشته باشند. در سطح دوم، از
دیدگاه جامعه شناختی, میتوان روابط و تعاملات این دو نهاد را در سطحی غیر
هنجاری به بحث گذاشت. آنچه در گونهشناسی نظریه ها در این مقاله دنبال
میشود، سطح اول (مباحث اندیشهای و نظری) است. بنابراین در اینجا بحث از
روحانیت و دولت و روابط آنها در سطح نظری انجام میشود، نه با دیدگاه
جامعه شناختی.
در سطح اول (مباحث نظری رابطه دین و سیاست) دو دیدگاه
کلی وجود دارد: گروهی بین دین و سیاست ارتباط و همبستگی میبینند، در حالی
که عرفیگرایان (سکولارها) آنها را با هم مرتبط نمیدانند. در واقع
سکولارها معتقد به جدایی و انفکاک دو مقوله فوق هستند. جابری سکولاریسم, به
معنای جداسازی نهاد دین از دولت, را در اسلام سالبه به انتفای موضوع
میداند، چون در اسلام کلیسایی وجود ندارد که از دولت جدا شود.
اصطلاح
سکولاریسم برای اولین بار توسط هلی یاک (Holy Yoak) در انگلستان به کار
رفت. وی خواستار آن شد که آموزش و پرورش, بهداشت و سایر خدمات عمومی از
نهادهای مذهبی جدا و به دولت واگذار شود ( برقعی, 1381: 17). در این مقاله
از فرآیند سکولار کردن جوامع یا عرفی سازی (secularization) بحث خواهیم
کرد.
واژه سکولاریسم (Secularism), که معمولاً در کشورهای پروتستان
رایج است، از واژه لاتین saeculom (به معنای گیتی) گرفته شده است. در
کشورهای کاتولیک اروپا، معمولاً واژه لائیسته(Laicite´) به کار میرود.
Laos به معنای «مردم» و Laikos به معنای «عامه مردم» (در مقابل کاهنان و
روحانیون) است. آشوری، واژه «سکولاریسم» را به «دین جداخواهی» و «لائیسیسم»
را به «دین جدایی» ترجمه کرده است (آشوری، 1374: 201 و 333 ).
سید
جواد طباطبایی، به دلیل اختصاص واژه لائیسیسم به حکومت فرانسه پس از
انقلاب، مترادف بودن این دو واژه را مغالطهای آشکار میداند: «گاهی واژه
Laicite´ را با اصطلاح Secular معادل میگیرند، که به هیچ وجه درست نیست.
مفهوم Laicite´ اصطلاحی فرانسوی است و در آغاز برای بیان نظام حکومتی
برآمده از انقلاب فرانسه به کار رفته است. جز فرانسه، مکزیک و با مسامحهای
ترکیه _ که از این حیث مقلد فرانسه است _ هیچ یک از نظام های حکومتی
اروپایی _ مسیحی را نمیتوان لائیک خواند» (طباطبایی، 1380: 321).
لائیسیته
به «وضعیت» یا «اصل» جدایی نهادهای دین و سیاست, و لائیسیسم به اندیشه
مربوط به تفکیک آنها اطلاق میشود. هر چند واژة سکولاریسم و لائیسیسم
مترادف تلقی میشوند, ولی به نظر می رسد. خاستگاه آنها با هم متفاوت بوده
است. فرانسه _ بر خلاف کشورهای انگلوساکسون _ با مظاهر دین در حوزة عمومی
هم مشکل دارد.
در زبان عربی واژه «علمانیه» را به عنوان ترجمه
سکولاریسم در نظر گرفتهاند. به اعتقاد محمد عماره، لویس بقطر در سال 1828
میلادی برای اولین بار این معادلگذاری را انجام داد. عزیزالعظمه آن را
برگرفته از علم (العظمه، 1992: 18) و عادل ضاهر آن را برگرفته از «عالَم»
میدانند. (ضاهر، 1993: 37). به اعتقاد ناصیف نصار، علمانیت در راستای تحقق
توسعه و نوسازی، با هر گونه تمامیت خواهی، ضرورت تاریخی و اجتماعی و
الزامهای عقلی و فلسفی مخالفت میکند ( نصار، 1970: 184_185). بررسی
طبقهبندی موجود دربارة ارتباط دین و سیاست
قبل از آنکه معیارهای طبقه
بندی در این مقاله را ارائه نماییم مروری بر طبقه بندیهای موجود خواهیم
داشت. حسین بشیریه در مقاله کوتاهی به تقسیم دو گانه جدایی حوزه دین از
سیاست و ترکیب آنها و نظریة کسانی چون کاشفالغطاء، شیخ فضلالله نوری،
امام خمینی، بازرگان و تقیزاده اشاره میکند (بشیریه، 1378: 55_61). او
هرچند به خوبی بین دو دسته دلایل دروندینی و بروندینی تفکیک کرده و در
این ضمن به نظریههای مختلف اشاره نموده، اما مرز مشخصی بین نسبت دین و
سیاست و رابطه نهاد دین و دولت قائل نشده است. عبارت هایی چون «هدف اصلی،
اجرای احکام شرع است و بنابراین باید قوانین با شرع منطبق باشند» به امر
اول, و جمله هایی چون «روحانیون و ارث حاکمیت در اسلاماند و حکومت از آن
ایشان است» به امر دوم نظر دارد (همان).
داورسون وابستگی دولت به دین
را تئوکراسی, وابستگی دین به دولت را نیمه تئوکراسی و جدایی آن ها را ویژگی
نظامهای لائیک میداند (داورسون, 1381: 93). حاتم قادری نیز شش مدل زیر
را برای ارتباط یا نسبت دین و سیاست، محتمل میداند: وسعت دین نسبت به
سیاست، وسعت سیاست نسبت به دین، انطباق آنها، تداخل ]فیالجمله[ آنها،
مماس بودن دین و سیاست و بالاخره تباین آنها (قادری، 1378: 437_438).
همانگونه
که خود او اشاره میکند، مدلهای ششگانه فوق صرفاً برای تسهیل و تفهیم
نظری ارتباط میان دین و سیاست عرضه شده است و نباید در عالم واقع انتظار
داشت که به طور کامل واقعیت داشته و مورد شناسایی قرار گیرد. (همان: 438).
ناصیف نصار به طبقه بندی پنجگانهای دست میزند:
_
اتحاد و در همآمیختگی (اندماج): در این حالت حاکمیت سیاسی و دینی متحد
میشوند و حاکم سیاسی منصب حاکم دینی را یا خود عهدهدار میشود و یا شخصی
را بر آن کار میگمارد. این نوع حکومت را حکومت دینی (تئوکراسی) مینامند.
_ نادیده انگاری (انکار): که ظاهراً در مقابل حالت نخست است.
_
هم پیمانی (تحالف): همانگونه که اردشیر میگوید، دین و حکومت دو برادر
همزادند و یکی بدون دیگری نمیتواند باقی بماند. از سویی دین اساس حکومت
است و از طرف دیگر حکومت، نگهبان دین میباشد.
_ به حاشیه راندن (استبعاد).
_
استقلال: البته مقصود از استقلال دین از دولت آن نیست که دین کاملاًَ
منزوی شود، بلکه به هر حال نقشی در حاکمیت فرهنگی و اجتماعی داراست (نصار،
1995: 143_184).
از دیدگاه نصار پنج مدل فوق دارای شدت و ضعف هستند. پس
اگر هم پیمانی بین دین و دولت تقویت شود، به اتحاد نزدیک میشود; همانگونه
که اگر این رابطه تضعیف گردد, به حالت استقلال سوق پیدا میکند (همان:
161). هم پیمانی (تحالف) نهاد دین و دولت در اندیشه ایرانشهری و دوره
اسلامی با هم متفاوت است. در اندیشه ایرانشهری، دین همانند دیگر نهادهای
مدنی دارای نقش اجتماعی است، ولی در دوره اسلامی روحانیت به عنوان نهاد دین
برای خود نوعی «ولایت» یا حق تصرف قائل است و از این باب زمینه همکاری با
نهادهای عرفی (همانند شاهان) را باز میکند. به نظر میرسد پنج تصور فرضی
فوق، مربوط به نسبت نهاد دین و دولت باشد، نه رابطه دین و سیاست. احمد
واعظی نیز برای حکومت دینی هفت مدل تصور میکند که برخی از آنها صرف فرض و
احتمال هستند (واعظی، 1378: 24_30 ).
علیرضا شجاعی زند قبل از آنکه
مدل مورد نظر خود در رابطه دین و دولت در اسلام را بیان نماید، روابط آن دو
را از نظر منطقی به چهار شکل وحدت کامل، معاضدت و همگرایی، انفکاک و
واگرایی و معاندت و ستیز در نظر میگیرد:
«لیکن این حصر مانع از آن
نبوده که در ذیل هر یک از وضعیت های فوق، حالات مختلف و متعددی شکل نگیرد.
مثلاًَ وقتی که دین و دولت در عین تمایز و استقلال عمل نسبی, با یکدیگر
معاضدت و همکاری دارند، این همگرایی میتواند حداقل دو صورت متفاوت به خود
بگیرد: وضعیتی از تفاهم که در آن اقتدار برتر با دین است و شرایطی از
همگرایی که در آن اقتدار برتر با دولت است» (شجاعی زند، 1376: 87). وی سپس
برای صورت سوم (انفکاک و واگرایی) به آثار تکفیک پذیری در درون فرد و
تمایز یافتگی در ساخت اجتماعی اشاره میکند (همان : 88).
او همچنین
طبقه بندی دو وجهی (dichotomy) دیندولتی (state religion) و دولت دینی
(religious state)، الگوی دو وجهی اسمیت (مدل ارگانیک و مدل کلیسایی)،
الگوی پنج وجهی پانیکار (وحدت کامل monism، دین سالاری theocracy، دولت
سالاری totalitarianism، هستی سالاری ontonomy و خودمختاری autonomy) و
الگوی سه وجهی وبر (قیصر پاپیسمCaesaropapism , روحانی سالاریhierocracy و
دین سالاریtheocracy ) را طرح مینماید. الگوی پنجگانه پانیکار بر این
اساس طراحی شده که دین و سیاست یا عین همدیگرند، یا دین اصول دولتمداری
را دیکته میکند، یا دولت بر دین هیمنه دارد، یا با هم مرتبطاند و یا
مناسبات آنها بر اساس الزامات بیرونی تعیین میشود. در شکل اول مدل وبر
مراجع سیاسی خود را متولی امور دینی نیز میدانند، در شکل دوم روحانیون
سلطه قاهره بر دستگاه سیاسی دارند و در شکل سوم سیاست ابزار تحقق آرمانهای
دینی تلقی میشود. رابرتسون در جهت تکمیل این مدل، صورت چهارمی را با
عنوان اراستیانیسم اضافه میکند. در این شکل، دین در قالب یک کلیسای محدود،
موتور اقتدار سیاسی است (همان، 88 _94).
شجاعی زند سپس با استفاده از
مدلهای فوق, که در عالم مسیحیت ارائه شدهاند، الگوهای تعامل دین و دولت
در ایران اسلامی را چنین بر میشمارد:
1_ قیصر _ پاپیسم یا پادشاه روحانی، مثل حکومت متوکل و شاه عباس اول;
2_ اراستیانیسم یا دین دولتی، مثل حکومت نادرشاه;
3_ تقابل یا چالش دین و دولت، مثل عصر محمدشاه قاجار و دوره پهلوی;
4_ روحانی سالاری یا دولت دینی، که با تسامح, میتوان آن را منطبق با دوره شاه سلطان حسین دانست;
5_ دین سالاری یا روحانی پادشاه، همانند عصر نبوی و تا حدی, دورة خلفای راشدین (همان: 195_199).
در
مدل فوق هر چند نقاط مثبت زیادی دیده میشود، ولی چون الگوهای جهان مسیحیت
را مبنای خود قرار داده، به سختی بر جهان اسلام قابل تطبیق است. به طور
مثال عصر شاه سلطان حسین را به سختی میتوان از شاه عباس اول جدا کرد و
روحانی سالاری نامید. مدل حکومتی شاه سلطان حسین همانند شاه عباس بوده، با
این تفاوت که شاه (در سیاست داخلی و به ویژه در سیاست خارجی) اقتدار و قدرت
کمتری داشته است. از این نکته که بگذریم _ همانگونه که عنوان فرعی کتاب
(بررسی جامعه شناختی مناسبات دین و دولت در ایران اسلامی) نشان میدهد _
این گونه مدل ها به مناسبات دین و سیاست به شکل نظری نمیپردازند و اساساً
تفکیکی بین رابطه دین و سیاست و رابطه نهاد دین (روحانیت) و دولت قائل
نمیشوند. این خلط بحث را در الگوی پانیکار (آنجا که از یگانگی «دین و
سیاست» بحث میکند) نیز میتوان مشاهده نمود.
تفاوت دیگری که مدل شجاعی
زند با مدل ارائه شده در این مقاله دارد آن است که دستور کار کتاب وی،
«بررسی جامعه شناختی مناسبات دین و دولت» است، در حالیکه مقاله حاضر به
مناسبات نهاد دین و دولت به شکل نظری نیز میپردازد. انزواگرایی و
تفصیلگرایی _ آنگونه که توضیح داده خواهد شد _ به مناسبات نظری نهاد دین و
دولت (قطع نظر از آنچه در جامعه اسلامی رخ داده) نظر دارد، نه بررسی
جامعه شناختی آنها. پس در این مقاله به نظریههای هنجاری مربوط به نهاد
دین و دولت نظر داریم، خواه در عالم خارج محقق شده باشد یا نه.
بر اساس
نقدهایی که ممکن است به مدل ها و طبقه بندیهای موجود وارد باشد، در ادامه
مقاله سعی میکنیم طبقه بندی جدیدی ارائه نماییم. مهمترین معیار در این
طبقه بندی، تفکیک ارتباط دین و سیاست و نسبت نهاد دین و دولت میباشد.
متفکری ممکن است به ارتباط دین و سیاست معتقد باشد ولی روحانیت و فقها را
مجریان این امر نداند. جان دایه، کواکبی را به این لحاظ عرفیگرا (سکولار)
میخواند (دایه، 1998: 92_104).
برخی نیز معتقدند سکولار کردن اسلام
سالبه به انتفای موضوع است; چون اسلام کلیسا ندارد که از حکومت جدا شود.
بنابراین به جای طرح مسأله عرفیگرایی، باید بحث هایی همچون دموکراسی و
عقلانیت را مطرح سازیم (حنفی و جابری،1990: 38_44).
به نظر میرسد این
پیشنهاد چندان متقن نباشد چرا که در عالم تسنن بحث نظام خلافت و در تشیع
بحث حکومت فقیهان مطرح است. عبدالکریم سروش به دقت چهار معنا برای
سکولاریسم در نظر گرفته است: استفاده از نعمتهای دنیوی در مقابل
صوفیگرایی و عزلتنشینی, نفی دخالت روحانیت در حکومت, جدا کردن دین از
حکومت و سکولاریسم فلسفی یا علمی, به معنای عدم تفسیر جهان بر اساس
تبیینهای دینی (سروش, 1383). از آنجا که معنای اول و سوم به موضوع مقاله
حاضر مربوط نمیشوند, تنها باید بین مسأله دخالت روحانیت در امور حکومتی و
مسأله ارتباط دین با سیاست تفکیک نماییم. البته سروش معتقد است مورد اول در
جهان مسیحیت معنادار و در جهان اسلام بی معناست, چرا که در اسلام هیچ کاری
مشروط به تولی روحانیت نیست (همان). این سخن چندان صواب به نظر نمیرسد,
چون, حداقل بر اساس برخی نظریه ها, ویژگی اجتهاد در منصب هایی چون قوه
قضاییه و حتی رهبری, شرط شده است. به هر حال در اینجا سعی میکنیم
معیارهای طبقه بندی ارتباط دین و سیاست را از معیارهای طبقه بندی رابطه
نهاد دین و دولت جدا نماییم:
1_ ارتباط دین و سیاست
1_1_ اثبات کنندگان:
1_1_1_ حداکثریها
1_1_2_ منطقهالفراغیها
1_1_3_ حداقلیها
1_2_ نفی کنندگان:
1_2_1_ دینگرایان
1_2_2_ دین ستیزان
2_ ارتباط نهاد دین و دولت
2_1_ ادغام
2_2_ تعامل:
2_2_1_ نظارت نهاد دین بر دولت
2_2_2_ نظارت دولت بر نهاد دین
2_2_3_ همکاری نهاد دین و دولت
2_3_ استقلال:
2_3_1_ تفکیکگرایان
2_3_2_ انزواگرایان
2_3_3_ تفصیلگرایان
2_3_4_ مخالفان نهاد دین 1_ ارتباط دین و سیاست
اگر
در سطح نظری بخواهیم ارتباط دین و سیاست را بررسی کنیم، لازم است به این
سؤال کلی بپردازیم که دین درصدد پاسخگویی به چه مسائلی از عرصة سیاست است.
در پاسخ به این سؤال برخی معتقدند دین به سیاست میپردازد، در حالیکه برخی
دیگر این ارتباط را نفی میکنند. گروه اول به نوبه خود به سه قسم
حداکثریها، منطقهالفراغیها و حداقلیها و گروه دوم به دو قسم متدینان و
دینستیزان تقسیم میشوند. 1_1_ اثبات کنندگان ارتباط دین و سیاست
به
طور کلی اثبات کنندگان ارتباط دین و سیاست بر آناند که چون دین برای هدایت
و تکامل بشر آمده نمیتواند نسبت به سرنوشت انسان و زندگی اجتماعی او
بیتفاوت باشد. استدلالهای این گروه میتواند مربوط به ادله پیشینی و عقلی
(برون متنی «meta - textual») یا مربوط به ادله پسینی و نقلی (درون متنی
«textual») باشد. به بیان دیگر, هر سه گروه حداکثریها، منطقهالفراغیها و
حداقلیها، ممکن است با رجوع به دلیل های عقلی یا با رجوع به متن کتاب و
سنت، مدعای خود را شرح دهند. 1_1_1_ حداکثریها
طرفداران این گرایش به
این نکتة کلی باور دارند که اسلام چون کاملترین دین تلقی میشود و
هیچگونه رطب و یابسی را فرو گذار نکرده، به مسائل سیاسی و اجتماعی هم به
شکل معتنابهی پرداخته است. بدون تردید قائلان به این نظریه در طیف
گستردهای قرار میگیرند. اوج این گرایش را میتوان در «دفتر مجامع مقدماتی
و فرهنگستان علوم اسلامی» (با هدایت سید منیرالدین حسینی) یافت. ایشان
درصددند کلیة علوم (انسانی و طبیعی) را اسلامی نمایند و در جواب این سؤال
که چرا تاکنون «فیزیک اسلامی» و یا «سیاست اسلامی» به شکل کامل تدوین نشده،
چنین پاسخ میدهند که طبق استدلالهای عقلی این مسأله، امری بایسته است و
اگر تا کنون تدوین و ارائه نشده، دلیل بر عدم امکان آن نمیباشد. در این
گرایش برای عنصر زمان و مکان در اجتهاد تأثیری اندک لحاظ میشود. به بیان
دیگر احکام صدر اسلام به آن زمان و مکان خاص محدود نمیشوند و بنابراین
میتوانند برای زمان ما هم به نحو کاملی دارای پیام باشند.
به نظر
میرسد عبدالله جوادی آملی دیدگاهی معتدلتر از آنها داشته باشد، هر چند
در ضمن بحث «مدیریت اسلامی»، ادعاهایی شبیه ایشان دارد (جوادی آملی، 1372:
13). توصیف و نقد این دیدگاه را به محل خود وامیگذاریم (حقیقت, 1376).
محمد
تقی مصباح یزدی اسلامی کردن مدیریت و امثال آن را میپذیرد، ولی تفسیر
دقیقتری دارد، به نحوی که او را به طرف دیگر طیف حداکثریها نزدیک میکند
(مصباح یزدی، 1372: 19_21). به اعتقاد وی، علوم مختلف به چهار گونه
میتوانند به وصف «دینی» متصف گردند: به لحاظ روش، به لحاظ پاسخ، به لحاظ
انسانشناسی و به لحاظ نظام ارزشی. طبق استدلال فوق میتوان از «سیاست
اسلامی» سخن گفت، چرا که دین نظام ارزشی و پاسخهایی برای سوالهای سیاسی
ارائه مینماید. مصباح از بین نظریههای مربوط به ولایت فقیه، به نظریة
«ولایت مطلقة انتصابی فقیهان» اعتقاد دارد. به نظر میرسد طرفداران این
نظریه, حداکثریتر از طرفداران دیگر نظریههای ولایت فقیه باشند. 1_1_2_
منطقهالفراغیها
نایینی دایرة امور غیر منصوص را وسیع میداند و معتقد
است معظم سیاسات نوعیه از جمله کیفیت شورا از قسم دوم میباشد. او الزام
در این قسم را وظیفه حکومت حقه قلمداد میکند (غروی نایینی، 1334: 98_102
).
اصطلاح «منطقه الفراغ» را سید محمدباقر صدر به معنای حوزهای که
شارع در آنجا دارای احکام الزامی نیست به کار برد. از دیدگاه او، مقتضیات
زمان و مکان، مستدعی وجود چنین فضای بازی در حوزة دین, و مستلزم نقش اجتهاد
و انفتاح باب آن میباشد(الصدر،1980: 400_402).
صدر در نظریة «دولت
انتخابی اسلامی»، مبنای فوق را به مسأله ثابت و متغیر در شریعت پیوند
میزند. حوزة منطقهالفراغ که لازم است بر اساس اصول کلی و ثابت دین اشباع
شود، جزء احکام متغیر شریعت است و از استلزامات خاص زمانی و مکانی تأثیر
میپذیرد. بدین لحاظ است که میتوان این گونه احکام را شرعی نامید(کدیور،
1376: 166).
بر اساس این دیدگاه اهداف و وظایف دولت اسلامی عبارت است از:
_ بیان احکام شرعی (یعنی قوانین ثابت دینی)،
_ وضع تعالیم: که بقای آن به ظروف (زمانی و مکانی) و شرایط بستگی دارد،
_ تطبیق احکام شرعی (اعم از ثابت و متغیر) بر امت،
_ قضاوت در خصومتهای افراد و دولت بر اساس احکام (ثابت) و تعالیم (متغیر) (همان: 163 ).
در
مجموع باید گفت منطقهالفراغیها، دایرة احکام غیر الزامی شرع را که به
زمان و مکان وابستهاند وسیعتر از حداکثریها میبینند، هر چند دایره
احکام الزامی شرع را نیز نسبت به حداقلیها، گستردهتر میدانند. به همین
دلیل بود که این گرایش را بین دو گرایش حداکثری و حداقلی قرار دادیم.
بسیاری
از متفکران عرب نیز اسلام را دین حکومت میدانند، ولی در عین حال چگونگی
حکومت و ادارة جامعة مسلمانان را بر اساس روایت نبوی «انتم ادری بشؤون
دنیاکم» به اجتهاد عموم مسلمانان وا مینهند (حنفی و جابری: 38_41 ). بدین
جهت میتوان آنها را نیز در زمرة منطقهالفراغیها محسوب کرد. 1_1_3_
حداقلیها
مدعای حداقلیها آن است که آنچه در مجموعه کتاب و سنت در
اختیار ماست، تنها میتواند راهبردهای کلی و ارزشی را ترسیم نماید و
بنابراین نباید ترسیم نظام کامل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را از دین انتظار
داشته باشیم. این مدعا با بیانها و دلیل های مختلفی بیان شده است.
محمد
مجتهد شبستری بسیاری از امرها و نهیهای صادر شده در باب معاملات
(اجتماعات به معنای اعم) را ارشادی میداند و از هرمنوتیک برای فهم نقش
عنصر زمان و مکان در اجتهاد کمک میگیرد (مجتهد شبستری، 1375: 228_230).
عبدالکریم
سروش اصولاً دین را امری اخروی میداند، هر چند نتایجی فرعی برای دنیا نیز
در برداشته باشد. فقه، مجموعة احکام است و حکم، غیر از برنامه است. فقه
برای تنظیم و برنامهریزی معیشت دنیوی کافی نیست، چرا که کار آن رفع خصومات
است (سروش، 1376: 251_257). سکولاریزم چیزی نیست جز علمی و عقلایی کردن
تدبیر اجتماع ( همان: 424).
سروش، ریشههای فلسفی سکولاریزم و بلکه علت
اصلی آن را نظریههای محض فلسفی در باب ذوات اشیا دانسته است. در نظر وی،
سکولاریزم فرزند فلسفه عقلانی و متافیزیکی است که بر اساس آن هر چیزی که از
پیش خود ذاتی و ماهیتی داشته باشد، دیگر نمیتواند ذاتاً دینی شود، چرا که
یک چیز نمیتواند دو ذات و ماهیت داشته باشد. لذا جامعهشناسی ذاتاً دینی
یا فلسفه ذاتاً اسلامی یا مسیحی نمیتوان داشت، همچنان که حکومت ذاتاً
دینی هم قابل تصور نیست. قول به طبایع و ماهیات، دست خدایان و جباران روی
زمین را میبندد ( همان: 438_439). مبنای دیگری که سروش برای مدعای خود
توضیح میدهد، ضرورت جدا کردن ذاتیات دین از عرضیات آن است (سروش، 1377).
به
نظر عادل ضاهر، تمامیت خواهی حکومت دینی، مبتنی بر تقدم وحی بر عقل است که
عملاً به نفی استقلال عقل میانجامد. از این رو علمانیت با نفی مرجعیت
نهایی دین، بر تقدم عقل بر نقل تاکید میکند (ضاهر، 1993: 62).
محمد
اقبال همین مسأله را از زاویهای دیگر طرح میکند. به اعتقاد او نبوت
پیامبر (ص) در مرحلة خاصی پایان یافته و عقل بشری جایگزین آن شده است:
«عقل
استدلالگر که تنها همان سبب تسلط وی ]انسان[ بر محیط است، خود تکامل و
پیشرفت است و چون تولد یافت بایستی آن را با اشکال دیگر معرفت تقویت کرد.
رسالت با ظهور اسلام، در نتیجة اکتشاف ضرورت پایان یافتن خود رسالت به حد
کمال میرسد و این خود مستلزم دریافت هوشمندانة این امر است که زندگی
نمیتواند پیوسته در مرحلة کودکی و رهبری شدن از خارج باقی بماند» (اقبال،
بی تا: 144_146).
به نظر می رسد با طرح این مسأله, دیگر جایگاه ویژهای برای دخالت دین در حوزة امور سیاسی و اجتماعی باقی نمیماند.
نظریه
های مهدی بازرگان را نیز به نحوی میتوان در گروه حداقلیها مطرح نمود. او
در سخنرانی سال 1341 خود این مسأله را مطرح کرد که گزارههای سیاسی در حد
کلیات و راهبردهای ارزشی در دین وجود دارد. به همین دلیل میتوان گفت دین
بر سیاست اشراف دارد (بازرگان، 1341). او که در دهة 1340 سعی نمود حتی
قوانین ترمودینامیک را با آموزههای دینی تلفیق نماید، در سخنرانی عید مبعث
1371 این مسأله را مطرح کرد که یاد دادن نوع زندگی از جانب دین لغو است و
اصولاً دین و دنیا دو مقولة جدا هستند. پس همانگونه که پیامبران درس آشپزی
و چوپانی ندادهاند، امور اقتصاد و سیاست را هم به خودمان واگذاردهاند(
بازرگان، بهار1374). به هر حال خود او تصریح میکند که نظریة اخیرش عدول از
نظرهای قبلی محسوب نمیشود (همان: 104). به نظر میرسد سنتگرایانی همچون
سید حسین نصر نیز از این جهت, حداقلی محسوب شوند.
تفاوت حداقلیها با
نفیکنندگان ارتباط دین و سیاست آن است که گروه اول دیدگاهی اجتماعی دارند و
قائل به توان دین در ارائة ارزشهای کلی نسبت به جامعه هستند، در حالیکه
نفیکنندگان، دین و سیاست را همانند دو دایره متباین فرض میکنند. 1_2_
نفیکنندگان ارتباط دین و سیاست
کسانی که بین دین و سیاست ارتباط
نمیبینند، ممکن است از سر علاقه به دین یا به دلیل ستیز با آن به چنین
نظریهای رسیده باشند. از آنجا که مبانی و رویکرد این دو گروه با هم تفاوت
اساسی دارد، آنها را در دو گروه دینگرایان و دینستیزان به شکل جداگانه
طرح میکنیم. 1_2_1_ دینگرایان
برخی از فرقه های صوفیه اعتقادی به
رابطة دین و سیاست ندارند; چرا که اصولاً سیاست را امری دنیوی و دنیا را بر
باد فنا میبینند. مبنای فکری ایشان فردگرایی اخلاقی است و تکامل معنوی و
روحانی فرد را اصل میدانند. از اینجا است که زاویة دید آنها به شریعت،
از دیگران متمایز میشود و نمیتوانند قضایا و گزارههای سیاسی و اجتماعی
در دین را برجسته نمایند. شاید بتوان به این گروه، فقیهانی را که (دست کم
در دورة غیبت کبری) به تعطیل جنبههای اجتماعی دین میاندیشند، اضافه نمود.
ایشان نیز ممکن است تصوری غیر سیاسی از دین داشته باشند. 1_2_2_ دین
ستیزان
اگر اندیشة سیاسی اسلامی در عنوان مقاله را به جهان اسلام وسعت
دهیم، میتوانیم از گروه دیگری که نه تنها اعتقادی به ارتباط دین و سیاست
ندارند بلکه با دین ستیز دارند، نام بریم. اعتقاد آنها به این مسأله از
ضدیت آنها با اصل دین نشأت میگیرد، نه از مقایسه بیطرفانه گزارههای
دینی و سیاسی. فرد سکولار به خودی خود دین ستیز نیست. به قول سروش: «در
جامعههای سکولار هم کسی با خدا عناد نورزید، بلکه دشمنی با کسانی رفت که
به نام حکومت خدا حکومت میکردند» ( همان: 429 ). 2_ ارتباط نهاد دین و
دولت
قسمت دوم مقاله به ارتباط نهاد دین (روحانیت و فقها) و دولت
میپردازد. با حصری عقلی میتوان گفت این رابطه ممکن است یا به صورت ادغام
(و اتحاد) یا تعامل (و همکاری) و یا استقلال (و جدایی) تصور شود. 2_ 1_
ادغام نهاد دین و دولت
طرفداران ادغام یا اتحاد معتقدند در حکومت دینی،
نهاد و کسانی که صلاحیت اداره جامعه را دارد نهاد روحانیت یا فقیهان
میباشند. البته هیچ نظریهای مدعی نیست که ضرورتاً روحانیت باید به شکل
مباشر عهدهدار قوای سه گانه شود; اما بر اساس نظریههای ولایی (اعم از نصب
و انتخاب)، مشروعیت کلیه ارکان به امضای والی منوط میشود. از این جهت
تفاوت چندانی بین کسانی که به تفکیک رهبری و مرجعیت قائلاند با کسانی که
این امر را قبول ندارند، قائل نمیشویم. اگر افلاطون معتقد بود یا فلاسفه
باید حکومت کنند یا پادشاهان باید فلسفه بیاموزند، نظریههای ولایی معتقدند
فقط فقها صلاحیت عهدهدار شدن حکومت را دارا هستند. فلسفه سیاسی فارابی را
نیز باید در گونه ادغام نهاد دین و دولت قرار داد; چرا که در مدینه فاضله
او نبی دارای قدرت دینی و سیاسی است.
مبنای نظریه ادغام, یا اتحاد, در
شیعه آن است که فقیهان برای منصب ولایت از جانب امام معصوم (ع) نصب
شدهاند. برخی هم به قدر متیقن استدلال میکنند و معتقدند اگر شک شود که
این منصب از آن کیست، قدر متیقنِ کسانی که آن را دارا هستند فقیهان عادل
خواهند بود. این دلیل در جای خود مورد نقد واقع شده است (ر.ک حقیقت، 1376:
246_248). محمد علی اراکی نیز فقیهان را قدر متیقن تصدی امور سیاسی
نمیداند (کدیور، 1376: 79).
بر اساس دلیل تنزیل، ولی فقیه دارای کلیه صلاحیتهایی است که امام معصوم (ع) در این حوزه داشته است.
در
بین اهل سنت، نظریه خلافت نیز به اتحاد نهاد دین و دولت حکم میکند. خلفای
راشدین همانند نبیاکرم (صلی الله علیه وآله) دارای دو شأن دینی و سیاسی
بودند. ماوردی خلافت را مقامی میداند که پس از نبوت برای تدبیر امور امت و
تدبیر بر اساس دین مشروع و نظم دادن به ولایات خاصه و مصالح مردم تشریع
شده است (الفراء، بی تا، 3).
عبدالرازق استدلال ایشان را منصوب شدن در مقام رسول الله (صلی الله علیه وآله) میداند:
«خلاصه
آنکه سلطان، خلیفة رسولالله (صلی الله علیه وآله)، حامی احکام خدا در
بلادش و سایه خدا بر سر بندگان محسوب میشود. پس هر کس سایه خدا و خلیفه
رسولش در زمین باشد، پس ولایت او عام و مطلق خواهد بود» (عبدالرازق، 1925:
14_15).
البته مقام خلافت در طول زمان دچار تحول شد و تحت الگوهای دیگری همانند همکاری نهاد دین و دولت یا نظارت یکی بر دیگری قرار گرفت.
معمولاً
در مقابل این اشکال که روحانیت میتواند مقام اجرا را به دیگران واگذارد و
خود صرفاً نظارت کند، چنین گفته میشود که نظارت بدون ولایت (حق سرپرستی)
عملاً باعث به حاشیه راندن علما میشود، چرا که ضمانتی برای نظارت فوق باقی
نمیماند.
طرفداران ادغام، همانند حداکثریها, ممکن است بر ادلة برون
دینی یا درون دینی تکیه زنند. در حالیکه امام خمینی ادغام دو نهاد فوق را
بر اساس دلیلهای عقلی و نقلی اثبات میکند، محمد تقی مصباح نقطه ثقل بحث
خود را دلیلهای عقلی قرار میدهد. 2_2_ تعامل نهاد دین و دولت
در
تعامل نهاد دین و دولت، وجود و همکاری دو نهاد فوق مفروض گرفته میشود;
خواه این فرض بر اساس رأی دینی و خواه به خاطر اضطرار سیاسی و اجتماعی
باشد. قید اخیر را به این دلیل اضافه کردیم که ممکن است به طور مثال درباره
نظریه «سلطنت مشروعه» این اشکال مطرح شود که قائلان به این نظریه در اصل
به ولایت انتصابی فقیهان معتقدند، اما از باب اضطرار مهر تایید بر سلطنت
مسلمان ذی شوکت زدهاند. پاسخ ما در اینجا آن است که دلیل گرایش به این
گونه اقوال در طبقه بندی حاضر چندان مد نظر نیست. مهم آن است که این نظریه،
مبنای عمل فقیهان در طول چند صد سال بوده است.
به هر حال تعامل نهاد
دین و دولت به سه صورت نظارت نهاد دین بر دولت، نظارت دولت بر نهاد دین و
همکاری آنها قابل تصور است. در صورت سوم، هم عرض بودن این دو نهاد و
همکاری آنها فرض گرفته میشود. قدر اشتراک این سه صورت آن است که امور
حکومتی به نهادی واگذار میشود که روحانیت و فقیهان در رأس آن قرار ندارند.
2_2_ 1_ نظارت نهاد دین بر دولت
در این فرض، نهاد دین و دولت دو وجود
جدا از هم و همکار تلقی میشوند، اما نهاد دین نسبت به دولت از نظارت
(همراه با ضمانت) برخوردار است. به طور مثال در نظریه «خلافت مردم با نظارت
مرجعیت» (سومین نظریه سید محمد باقر صدر)، خلافت جریان رشد انسان به سوی
خداوند تلقی میشود و امت حق خدادادی خلافت خود را بر اساس راههای زیر
اعمال میکند: انتخاب رئیس قوه مجریه و انتخاب اعضای مجلس اهل حل و عقد
(قوه مقننه). تنها در وجود مبارک معصوم (ع) شاهد و خلیفه جمع میشود، اما
در غیبت کبری جریان شهادت (نظارت و اشراف) در وجود مراجع صالح تقلید و
جریان خلافت در امت تبلور مییابد (کدیور، 1376: 130_135).
این دیدگاه
با نظریه دولت مشروطه نایینی در نظارت نهاد دین بر دولت مشترک است، هر چند
در نظریه نایینی نقش مردم با اذن فقیهان صاحب ولایت در امور حسبیه مشروعیت
مییابد، اما در نظریه صدر حقوق سیاسی مردم, مستقل از ولایت فقیهان به
رسمیت شناخته شده است. (همان: 136_137).
حسینعلی منتظری در سخنرانی 13
رجب 1419، به مسأله نظارت اشاره نمود. اگر این مسأله را تفسیری بر نظریه
«ولایت انتخابی مقیده فقیه» تلقی کنیم، باید گفت ولی فقیه انتخابی باید سعی
کند اجراییات را به کارشناسان واگذار کند و خود بیشتر نقش نظارتی داشته
باشد. اما اگر این سخنرانی عدولی از نظریه قبلی محسوب شود _ آنگونه که از
آرای جدیدتر ایشان استنباط می شود _ در واقع, گذاری از نظریه ولایت به
نظریه نظارت رخ داده است (حقیقت، 1381: 309). 2_2_2_ نظارت دولت بر نهاد
دین
عکس حالت فوق را میتوان در حالتی تصور کرد که پادشاهان به نهاد
دینی اعتقاد دارند ولی آن را بخشی از حاکمیت خود قلمداد میکنند. شاید
بتوان این صورت را در عهدنامه اردشیر مثال زد که هر چند دین و حکومت دو
برادر همزادند و یکی بدون دیگری نمیتواند باقی بماند; اما نظارت و برتری
دولت پادشاهی او بر نهاد دین مفروض تلقی شده است.
از نظر اردشیر, دولت
(به مثابه یک ستون) بر دین (به مثابه بنیاد) تکیه میزند و هر چند بنیاد از
اهمیت بیشتری برخوردار است, اما شاه باید تلاش کند بر آن تسلط داشته باشد
(عباس, 1348: 65_68).
فردوسی نیز میگوید:
چنان دین و شاهی به یکدیگرند
تو گویی که در زیر یک چادرند
نه بی تخت شاهی بود دین به پای
نه بی دین بود شهریاری به جای
در
بین اندیشمندان دینی میتوان به سیاستنامهنویسانی همچون خواجه نظام
الملک طوسی اشاره نمود. ایشان با مشروعیت بخشیدن به حاکمان، عملاً نهاد دین
را تحت نظارت دولت قرار داده است. همانگونه که طباطبایی معتقد است،
بایستی سیاستنامههای دوره اسلامی را ادامه سنت اندرزنامهنویسی دوران
ساسانیان دانست. شالوده تحلیل سیاسی سیاستنامه، نظریه شاهی آرمانی
ایرانشهری است. پس پادشاه برگزیده ایزد است و نه خلیفه و جانشین پیامبر
خدا و یا امامی که با بیعت امت انتخاب میشود تا بر اجرای احکام شریعت
مباشرت نماید (طباطبایی، 1372: 35 و 43). 2_2_ 3_ همکاری نهاد دین ودولت
همکاری
نهاد دین و دولت با فرض همعرض بودن آنها را میتوان در نظریه سلطنت
مشروعه متجلی دید. این نظریه دو رکن دارد: ولایت انتصابی فقیهان در امور
حسبیه و سلطنت مسلمان ذی شوکت در امر حکومت (کدیور، 1376: 60_79). بر این
اساس فقیهان به افتا و قضاوت و اجرای احکام و اقامه جمعه و جماعات
میپردازند و از همه مهمتر به سلطنت شاه مشروعیت میبخشند. در مقابل،
شاهان که از حداقل صفات رهبری برخوردارند، شؤون روحانیت را در حوزه های فوق
محترم میشمارند. به قول قطبالدین شیرازی:
«مراد از «اولیالامر»،
پادشاه و علماءاند که اهل علم و قلماند; زیرا که امر پادشاه به حکم و
سیاست بود و امر عالم به حکم قلم و فتوا. تا فتوای اهل علم نباشد، پادشاه
سیاست نتواند کند و تا سیاست پادشاه نباشد، فتوای اهل علم به نفاذ نرسد»
(الشیرازی، 1369: 157). 2_ 3_ استقلال دولت از نهاد دین
در این فرض، بر
خلاف دو صورت ادغام و تعامل، دو نهاد فوق همانند دو دایره متباین و مستقل
تصور میشوند. لازمه استقلال دولت از نهاد دین، حداقلی بودن در موضوع
ارتباط دین و سیاست و یا نفی این ارتباط نیست. برخی دین و سیاست را مرتبط،
ولی نهاد دینی را از دولت مستقل میدانند. گونههای استقلال دولت از نهاد
دین را به شکل استقرایی در چهارگونه تفکیکگرایان، انزواگرایان،
تفصیلگرایان و مخالفان نهاد دین استقصا کردهایم. 2_ 3_ 1_ تفکیک گرایان
این
گروه معتقدند دو نهاد دین و دولت وظایفی کاملاً جدای از هم دارند و به طور
کلی باید از هم متمایز باشند. از این دیدگاه تخصص در امر دین اساساً ربطی
به تخصص در امر سیاست ندارد، به ویژه در عصر حاضر که کلیه امور تخصصی
شدهاند. مهدی حائری در نظریه وکالت خود، ولایت سیاسی را برای فقیهان و حتی
معصومان (علیه السلام), امری محال میداند. از آنجا که دلیل عقلی تخصیص
نمیپذیرد، استدلال به «عدم امکان تشریع در اجرائیات» تفصیلی بین معصوم و
غیر معصوم قائل نمیشود. از دیدگاه حائری، لازمه امکان تشریع در اجرائیات،
دور مضمر است و بنابراین ثبوتاً محال میباشد (حائری یزدی، 1995: 165_170) و
آرای سروش و شبستری را نیز باید در زمره تفکیکگرایان به شمار آورد.
نکته
حائز اهمیت در این نوع سکولاریسم آن است که, به قول ناصیف نصار, نهاد دین
ضرورتاً به حاشیه و انزوا رانده نمیشود، بلکه ممکن است همچون دیگر نهادها
به حیات خود ادامه دهد و نقشی خاص را در حاکمیت فرهنگی و اجتماعی ایفا
نماید (نصار، 1995: 181) همانگونه که روسو و دیگران برای دین مدنی (civil
religion) نیز نقشی خاص قائلاند و این مسأله را با سکولاریسم متنافی
نمیبینند. به اعتقاد روسو: «هیچ جامعهای که مذهب اساس آن نباشد، تا کنون
ایجاد نشده، یا پا بر جا نمانده است» (روسو، 1379: 496). 2_3_2_ انزوا
گرایان
همانگونه که قبلاً دیدیم دسته اول نفی کنندگان ارتباط دین و
سیاست، شامل برخی فرقههای صوفیه نیز میشود. ایشان نسبتی بین نهاد دین و
دولت نمیبینند; چرا که اصولاً در جامعه منزوی هستند و برای رسیدن به اهداف
معنوی خود، تفرد را پیشه کردهاند. در واقع آنها اصراری به عدم ارتباط این
دو نهاد ندارند و با بی تفاوتی از کنار این مسأله میگذرند. 2_ 3_ 3_
تفصیل گرایان
آن دسته از اندیشمندان شیعی و اهل سنت که بین دو نهاد دین
و دولت رابطهای نمیبینند، ممکن است از باب تفصیل بین زمان حال با زمانی
دیگر به این نظر رسیده باشند. تفصیلگرایان را میتوان به نوبه خود به چند
دسته تقسیم نمود:
الف_ عبدالرازق که سکولاریسم در جهان عرب را بنیان
نهاد، استدلال خود را بر این امر مبتنی کرد که ورود پیامبر (صلی الله علیه
وآله) در امر سیاست برای تکمیل شأن تبلیغ او بوده است و بنابراین پس از او
(که نبوت خاتمه پذیرفته) دلیلی برای اتحاد این دو امر باقی نمیماند. وی با
طرح مسأله «رسالة لاحکم و دین لادولة»، ارتباط ذاتی دین و سیاست را قطع
میکند و بنابراین خلافت را امری غیر دینی معرفی مینماید (عبدالرازق،
1925: 135_164 ).
ب_ برخی از متفکران شیعی هر گونه قیام قبل از ظهور
حضرت مهدی (ع) را طاغوتی میدانند و به نوعی انزوای سیاسی روی میآورند.
ایشان در واقع بین رابطه نهاد دین و دولت بین زمان حضور و غیبت تفصیل قائل
میشوند.
ج_ تفصیل بین زمان حضور و غیبت امام معصوم (ع) ممکن است به
انزوای سیاسی نیانجامد. فقیهی که حیطه ولایت یا تصرف فقیهان را امور حسبه
میداند _ همانند عبدالکریم حائری یزدی و محمد علی اراکی _ ممکن است فقیهان
را قدر متیقن افراد صالح برای حکومت فرض ننماید (کدیور، 1376: 78_79).
طبق
این مبنا, از دلیلهای فقهی، نحوه خاصی از حکومت برای زمان غیبت به دست
نمیآید. پس اگر نخواهیم این رأی را در زمره قائلان به نظریه سلطنت مشروعه
ذکر کنیم، جای این احتمال باقی میماند که در زمان غیبت کبری، به نوعی
حکومت عرفی و مردم سالار دینی قائل شویم. این نوع حکومت از آن جهت که ملزم
به اجرای احکام ضروری شریعت (به هر مقدار که در بحثهای نظری اثبات شد)
است، دینی محسوب میشود; همانگونه که از جهت جدا کردن نهاد دین از دولت،
سکولار و عرفی به حساب میآید. این نظریه را شاید بتوان نوعی «عرفیگرایی
دینی» نامید. 2_ 3_ 4_ مخالفان نهاد دین (روحانیت)
آخرین گروه از
استقلالگرایان را مخالفان نهاد دین تشکیل میدهند. به هر حال برخی
دینمداران یا دینستیزان ممکن است به ضرورت مخالفت با نهادی به نام
روحانیت رأی دهند. از دیدگاه ایشان نهاد روحانیت امری بر ساخته تلقی میشود
و اساساً ضرورتی برای ساماندهی جامعه و همچنین برای ارتباط با خدا و حفظ
دین به این نهاد وجود ندارد. نظریه «اسلام منهای آخوند» سعی بر دفاع از
اسلام و مخالفت با روحانیت دارد. جمعبندی
این مقاله سعی در تفکیک
ارتباط دین و سیاست از رابطه نهاد دین و دولت دارد. توصیف و تبیین معیارهای
دو نسبت فوق، سطح پژوهش در این مقاله (توصیفی _ تبیینی _ تحلیلی بودن آن)
را تعیین نموده است. در طبقه بندی ارائه شده، سعی بر آن بوده که معیارهای
فرضی انتخاب نشوند و علاوه بر آن به گونهای باشند که نسبت به نظریههای
موجود در اندیشه سیاسی اسلامی جامع و مانع باشند. گونهشناسی حاضر شاید
بتواند تصور صحیحتری از رابطه دین و سیاست و نسبت نهاد دین با دولت به دست
دهد.
هر نظریه در حوزة اندیشه سیاسی اسلامی پاسخی به معیارهای ارائه
شده میدهد. به طور مثال نظریه ولایت مطلقه فقیهان، در پاسخ به ارتباط دین و
سیاست، حداکثری و در پاسخ به ارتباط نهاد دین و دولت، ادغامی است. به همین
میزان نظریه حکومت دموکراتیک دینی و نظریه وکالت، حداقلی و تفکیکگرا
هستند.
در پایان تذکر چند نکته لازم به نظر میرسد:
1_ بدیع بودن
این گونهشناسی به آن سبب است که بین ارتباط دین و سیاست و رابطه روحانیت و
دولت تفکیک قائل میشود. علاوه بر آن رابطه روحانیت و دولت از حیث نظری
(در وادی نظریههای مربوط به ارتباط نهاد دین و دولت) بررسی شده، نه صرفاً
بر اساس ارتباط جامعه شناختی آنها. این تفکیک را میتوان در مقایسه
گونهشناسی حاضر با مدل ارائه شده توسط علی رضا شجاعی زند ملاحظه نمود.
مدل پادشاه روحانی، دین دولتی، روحانی سالاری و دین سالاری او به ترتیب
میتواند بر گونه همکاری نهاد دین و دولت، نظارت دولت بر نهاد دین، نظارت
نهاد دین بر دولت و ادغام آنها تطبیق شود. اما به این دلیل در گونهشناسی
حاضر به تقابل یا چالش دین و دولت اشاره ننمودیم که گونهای جامعه شناختی
(و در عالم «هستها») محسوب میشود و نظریهای را نمیتوان سراغ گرفت که به
شکل هنجاری به ضرورت این چالش رأی دهد.
2_ هر کدام از معیارهای ارائه
شده در این طبقه بندی، به نوبه خود ممکن است طیف وسیعی از نظریهها را شامل
شود. همان گونه که دیدیم در گروه حداکثریها، طیفی از آراء وجود دارد.
3_
برخی نظریهها (همچون نظریه مشروطه نایینی یا نظریه سلطنت مشروعه) ممکن
است نظریهای اضطراری (نظریهای که در شرایط خاص زمانی و مکانی ابراز شده)
قلمداد شود، ولی به هر حال در طبقه بندی حاضر نظر به وضع موجود آنها بوده
است.
4_ در این طبقه بندی بر نظریههای فلسفه سیاسی اسلامی تاکیدی خاص
وجود ندارد. یکی از علتهای این امر را در ابهام اتصاف «فلسفه سیاسی» به
قید «اسلام» یا «اسلامی» میتوان جستجو نمود (حقیقت، 1380: 148_154). علت
دیگر این مسأله در عدم تنوع این گونه نظریهها است. به هر حال اگر فرد شاخص
فلسفه سیاسی اسلامی را فارابی فرض نماییم، قدرت در فرد رئیس مدینه فاضله
متمرکز است; هر چند او نیز به شکل ترتیبی از مدینههای دیگر بحث میکند و
در نهایت با دیدی واقعگرایانه قدرت را به فقیهان وا میگذارد (الفارابی،
1968: 50 _60 ). فارابی در آنجا که قدرت رئیس مدینه فاضله را مطرح میکند،
عمدتاً بر فلسفه تکیه دارد، ولی با دید واقعگرایانه خود به منابع درون
دینی نیز توجه میکند.
5_ تاکید بر ادله درون متنی یا برون متنی معیار
دیگری است که باعث تفکیک نظریههای موجود در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی
میشود. به طور مثال سروش مفاهیمی همچون عدالت و حقوق بشر را فرا دینی
تلقی میکند و برای اثبات نظریه حکومت دموکراتیک دینی، به آیات و روایات
استدلال نمینماید. (سروش 1376: 354_433). به نظر میرسد تعیین دقیق ارتباط
مبانی برون متنی و ادله درون متنی یکی از راههای گذار از تنگناهای موجود
باشد (حقیقت, 1382).
6_ در آرای تفصیلگرایان، جدا کردن مسائلی همچون
عصر حضور و غیبت را مشاهده نمودیم. برخی از نظریههای دیگر, همانند نظریة
«ولایت مقیده فقیه», نیز بین این دو عصر تفاوت میبیند. بر عکس, نظریه
«ولایت مطلقه انتصابی فقیهان» و همچنین نظریه «وکالت» نسبت به این معیار
بیتفاوتند. نظریه اول، ولایت فقیهان را در هر دو صورت اثبات میکند، در
حالیکه نظریه اخیر ولایت سیاسی را در زمان حضور و غیبت نفی میکند.
7_
دو گزینه «دینستیزان» و «مخالفان نهاد دین» به لحاظ گسترش مفهوم «اندیشه
اسلامی» به «جهان اسلام» ذکر شدهاند. پس در صورتی که به اندیشههای موجود
در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی نظر داشته باشیم، این دو عنوان میتواند از
مجموعه حاضر حذف شود.
8_ در خصوص تصور آخر از آرای تفصیلگرایان لازم
به ذکر است که از نظریه حسبه دو تصور وجود دارد. در تصور مشهور، امور حسبیه
به امور صغار و ایتام و امثال آنها محدود میشود، اما در نظریه حسبه
حکومتی، اصل تشکیل حکومت در دوره غیبت کبری مفروض میباشد (عمید زنجانی،
1376: 14_20 ؛ تبریزی، بیتا: 10؛ نجفی خوانساری، 1418 : 74_75).
9_
هیچ یک از نظریههای موجود در اندیشه سیاسی اسلامی به ضرورت مباشرت
روحانیون در امور حکومتی نظر ندارند. اگر این مسأله مفروض تلقی شود که اعلم
بودن در اجرا غیر از اعلم بودن در فتوا و نظر است، حتی در نظریه ادغام نیز
میتوان گفت ضرورتی برای مباشرت فقیهان در حکومت و قوای سه گانه وجود
ندارد. ابن خلدون فقیهان را نه تنها قدر متقین افراد صالح برای حکومت
نمیداند، بلکه بابی تحت این عنوان باز کرده است: «در اینکه در میان افراد
بشر، فقیهان نسبت به همه کس از امور سیاست و روشهای آن دورتر باشند»
(ابن خلدون، 1375: 1146). وی دلیل این امر را انتزاعی شدن افکار آنها
میداند.
مقاله حاضر را با دو نقل قول از مرتضی مطهری و امام خمینی در این زمینه به پایان میبریم. مطهری معتقد بود:
«ولایت
فقیه به این معنا نیست که فقیه خود در راس دولت قرار بگیرد و عملاً حکومت
کند. نقش فقیه در یک کشور اسلامی _ یعنی کشوری که در آن مردم، اسلام را به
عنوان یک ایدئولوژی پذیرفته و به آن ملتزم و متعهد هستند _ نقش یک ایدئولوگ
است، نه نقش یک حاکم.»(مطهری, بی تا: 82)
امام خمینی هم در دیدار با فقیهان شورای نگهبان فرمودند:
«این
مطلب را بارها گفتهام که روحانیون باید وضعی ارشادی داشته باشند، کاری
نباید بکنیم که مردم بگویند اینها دستشان به جایی نمیرسید، حالا که رسید
دیدید این طور شدند. استبداد دینی خود تهمتی است که از کنارش نباید
گذشت»(امام خمینی، بی تا:43). منابع
1_ ابن خلدون، مقدمه، ج 2، ترجمة محمد پروین گنابادی، تهران, شرکت سهامی انتشار، 1375.
2_ آشوری، داریوش, فرهنگ علوم انسانی تهران, نشر مرکز، 1374.
3_ اقبال، محمد, احیای فکر دینی در اسلام، ترجمة محمد آرام تهران, پایا، بی تا).
4_ امام خمینی، سید روحالله, صحیفه نور، ج 19، تهران, وزارت ارشاد اسلامی, بی تا.
5_ بازرگان، مهدی, «آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء»، کیان، ش 28,آذر _ بهمن 1374.
6_ _____, آیا اسلام یک خطر جهانی است، تهران, قلم، 1374.
7_ _____, مرز بین دین و سیاست, تهران, بی نا، 1341.
8_ برقعی, محمد, سکولاریسم از نظر تا عمل, تهران, قطره, 1381.
9_ بشیریه، حسین, جامعه مدنی و توسعه سیاسی در ایران: گفتارهایی در جامعهشناسی سیاسی، تهران, موسسة نشر علوم نوین، 1378.
10_ تبریزی، جواد, صراطالنجاة، ج 1, بی جا, بی نا, بی تا.
11_ جوادی آملی، عبدالله, «فلسفه و اهداف حکومت اسلامی»، نگرشی بر مدیریت در اسلام, تهران، مرکز آموزش مدیریت دولتی، 1372.
12_ حائری یزدی، مهدی, حکمت و حکومت, بیجا, شادی، 1995م.
13_ حقیقت , سید صادق, «ارتباط فلسفه سیاسی و فقه سیاسی», مجله حکومت اسلامی, ش 3, بهار 1376.
14_ _____، «چیستی و گونه های فلسفه سیاسی»، نامة مفید، ش 25, بهار 1380.
15_ _____, مسؤولیتهای فراملی در سیاست خارجی دولت اسلامی, تهران, مرکز تحقیقات استراتژیک، 1376.
16_ _____, «مبانی نظری حقوق بشر: نسبت سنجی ادله برون متنی و دورن متنی», دومین همایش حقوق بشر دانشگاه مفید, 1382
17_ حنفی, حسن؛ الجابری, محمد عابد، حوار المشرق و المغرب، بیروت، المؤسسة العربیة للدراسات و النشر، 1990م.
18_ داورسون, داوود, دین و سیاست در دولت عثمانی, ترجمه: منصوره حسینی و داود وفایی, تهران, وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی, 1381.
19_ دایه، جان, الامام الکواکبی: فصلالدین عن الدولة, لندن، دار سوراقیا، 1998م.
20_ روسو، ژان ژاک, قرارداد اجتماعی: متن و زمینه متن، ترجمة مرتضی کلانتریان، تهران، آگه, 1379.
21_ سروش، عبدالکریم, «ذاتی و عرضی در دین»، مجلة کیان، ش 42, خرداد و تیر 1377.
22_ _____, مدارا و مدیریت, تهران: صراط، 1376 .
23_ _____, «روشنفکری دینی و چهار معنای سکولاریسم», روزنامه شرق, 2/6/1383.
24_ شجاعی زند، علیرضا, دین، جامعه و عرفی شدن: جستارهایی در جامعهشناسی دین، تهران، نشر مرکز، 1380.
25_ _____, مشروعیت دینی دولت و اقتدار سیاسی دین: بررسی جامعه شناختی مناسبات دین و دولت در ایران اسلامی، تهران، تبیان، 1376.
26_ الشیرازی، محمد بن مسعود قطب الدین, درة التاج, تصحیح ماهدخت بانوهمایی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1369.
27_ الصدر، محمدباقر, اقتصادنا, بیروت، دارالتعارف، 1980م.
28_ ضاهر, عادل، الاسس الفلسفیة للعلمانیة, بیروت: دارالساقی، 1993م.
29_ طباطبایی، سید جواد , درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران، تهران، کویر، 1372.
30_ _____, دیباچهای بر نظریة انحطاط ایران, تهران, نگاه معاصر، 1380.
31_ عباس, احسان, عهد اردشیر, ترجمة محمد علی امام شوشتری, تهران, انتشارات انجمن آثار ملی, 1348.
32_ عبدالرازق، علی, الاسلام و اصول الحکم, القاهره، 1925م.
33_ العظمه، عزیز, العلمانیة من منظور مختلف, بیروت، مرکز دراسات الوحدة العربیة، 1992م.
34_ عمید زنجانی، عباسعلی, «دیدگاه حکومتی در نظریة حسبه»، مجله حکومت اسلامی، ش 3, بهار 1376.
35_ غروی نایینی، محمد حسین, تنبیه الامة و تنزیه الملة, تهران، بینا,1334.
36_ الفارابی، ابونصر محمد,کتاب الملة و نصوص اخری، تحقیق محسن مهدی, بیروت، دارالمشرق، 1968م.
37_ الفراء، القاضی ابی یعلی محمد بن الحسین, الاحکام السلطانیة، قم، دفتر تبلیغات اسلامی، بی تا.
38_ قادری، حاتم, اندیشه هایی دیگر, تهران: بعقه، 1378.
39_ کدیور، محسن, نظریه های دولت در فقه شیعه، تهران, نشر نی، 1376.
40_ مجتهد شبستری، محمد, هرمنوتیک، کتاب و سنت، تهران, طرح نو، 1375.
41_ مصباح یزدی، محمد تقی, «تبیین مفهوم مدیریت اسلامی», نگرشی بر مدیریت در اسلام, تهران، مرکز آموزش مدیریت دولتی، 1372.
42_ مطهری، مرتضی, پیرامون انقلاب اسلامی, قم, صدرا، بی تا.
43_ ملکیان، مصطفی, «روششناسی در علوم سیاسی»، قسمت دوم، مجلة علوم سیاسی، ش 22، تابستان 1382.
44_ نجفی خوانساری، منیة الطالب, (تقریرات درس نایینی)، قم، مؤسسة النشر الاسلامی، 1418 ق.
45_ نصار، ناصیف, نحو مجتمع جدید، بیروت، دارالنهار، 1970م.
46_ _____, منطق السلطة: مدخل الی فلسفة الامر, بیروت, دار امواج، 1995م.
47_ هابز، توماس, لویاتان، ترجمة حسین بشیریه، تهران، نشر نی،1380.
48_ واعظی، احمد, حکومت دینی: تأملی در اندیشة سیاسی اسلام, قم, مرصاد، 1378.
____________________________________
1_ استادیار رشته علوم سیاسی در دانشگاه مفید و محقق حوزوی
[2]_
اسلام یک، متون دینی (کتاب و سنت)، اسلام دو قرائتهای موجود از نصوص دینی
و «اسلام سه» عملکرد مسلمانان میباشد (ر.ک: مصطفی ملکیان، 1382.